eitaa logo
🌐 کفران یاور 🇮🇷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
6.1هزار ویدیو
189 فایل
❖ رسانهٔ فرهنگی و تبلیغی «کفران» 📍 اصفهان | شهرستان ورزنه 👥 ادمین‌ها: ⦿تبلیغات: @Kafran_tabligh ⦿ تبادلات: @Admin_Kafranyavar ⦿ راه ارتباطی: @Kafran_Ghadir ⦿ انتقاد، پیشنهاد یا سوالات اعتقادی/اجتماعی: @Kafran_Yar
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» @haerishirazi      @kafran_yavar
🔹خاطره‌ای از مقام معظم رهبری 🔸یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را به‌جا آوردم...مادرم هم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود ــ می‌رفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود ــ منزل ما حیاط کوچکی داشت ــ آن‌جا فرش پهن می‌کردیم ــ چون مستحب است که زیر آسمان باشد ــ هوا گرم بود؛ آن سال‌هایی که الآن در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه می‌نشستیم و ساعت‌های متمادی، اعمال روز عرفه را انجام می‌دادیم، هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم می‌خواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، می‌خواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش. 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @kafran_yavar
43.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹نمایی قدیمی از زار سنتی کفران 😢پ.ن: قدر لحظات عمرمون رو بدونیم، یه روزی هم از ما فقط عکس و کلیپ عزاداری میمونه و دستمون از عزاداری کوتاه. @kafran_yavar
خاطره‌ای از سفر به خانه خدا ▪️ قريبي در لباس غريب ✍️ آن‌همه غربت بقيع دلم را به تنگ آورد كه ناگاه دعاي فرج بر زبانم جاري شد. گوشه‌اي نشستم و زمزمه كردم و اشك ريختم. نفهميدم شرطه قرمزپوش، کي بالاي سرم حاضر شد. گفت: آقا! وقت رفتنه. زود اشک‌هایم را پاك كردم تا شرطه نبيند و دل‌شاد نشود، ولي انگار ديد! لبخند مهرباني رو لب‌هایش نشست و گفت «خودت‌رو ناراحت نكن. من هم مثل تو شیعه امیرالمؤمنین هستم. نصر و فرج نزديك است ان‌شاءالله! فقط زود باش...» اگرچه با ناباوري، ولي او را در آغوش گرفتم و شانه‌هایش را بوسيدم. 📗 انتخابی از كتاب «ناودان طلا» از مجموعه كتاب‌هاي دانشجويي پرسمان @kafran_yavar
هدایت شده از  🌐 کفران یاور 🇮🇷
43.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹نمایی قدیمی از زار سنتی کفران 😢پ.ن: قدر لحظات عمرمون رو بدونیم، یه روزی هم از ما فقط عکس و کلیپ عزاداری میمونه و دستمون از عزاداری کوتاه. @kafran_yavar
▪️ دل‌خوشی 💠 چرا از همه زندگی‌ات زدی؟ مي‌خواستم ببينم چه مي‌گويند. برايم جالب بود. از خيلی از عراقی‌ها و موکب‌داران همين سؤال را مي‌پرسيدم. يکي گفت: «همه زندگيمو مديون حسينم، قول دادم تا آخر عمرم نوکری زائراشو بکنم». ديگري گفت «سير کردن زائر امام حسين علیه‌السلام خيلي ثواب داره». يک نفر گفت «خدمت به زائران، خدمت به امام حسينه»، اما بين این‌همه، يک جواب خيلي به دلم نشست... يک پسر جوانِ سبزه که سينی خرما دستش گرفته بود و اول صبح ايستاده بود وسط مسير، سيني را گرفت طرف من. يک خرما برداشتم و پرسيدم: چرا براي چند روز از همه زندگی‌ات دست کشيده‌اي، آمده‌ای اينجا که از زائران پذيرايی‌ کنی؟ اشک در چشماش حلقه زد، بغضش را خورد و با صدايي گرفته با همان لهجه عراقي، دست‌وپاشکسته شروع کرد فارسي صحبت کردن: هر سال همه دل‌خوشیم اينه که فقط يه بار يکي از این خرماها رو به امام زمانم تعارف کرده باشم... همين». ✍️ راوی: محمدجواد آسايش‌طلب 📗 انتخابی از کتاب عمود هفتاد و دوم/ خاطرات پیاده‌روی اربعین/ حمید وحیدیان/ ناشر سوچا @kafran_yavar
▪️ يکي از هفتاد و دو تن 💠 در صف ايستاده بودم. از اخلاص و نوکري خادمان موکب‌ها تعريف مي‌کردم. يک نفر از آخر صف بلند گفت «اين‌ها وظيفه‌شونه که برا زائرهای امام حسين علیه‌السلام کار کنند، چون باباهاشون امام حسين علیه‌السلام را کشتند. این‌ها دارند جبران مي‌کنند!» تمام وجودم سراسر بهت و ناراحتي شد. از شدت ناراحتي فکرم کار نمی‌کرد و زبانم قفل شده بود تا اين‌که صدايی آرامم کرد. يک نفر از ميان جمعيت جواب داد؛ شايد هم پدرهاي اين‌ها همان هفتادودو تنی هستند که در رکاب آقا شهيد شدند. ✍️ راوی: عليرضا حاج‌علی 📗 انتخابی از کتاب عمود هفتاد و دوم/ خاطرات پیاده‌روی اربعین/ حمید وحیدیان/ ناشر سوچا @kafran_yavar