eitaa logo
🌐 کفران یاور 🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
158 فایل
◀️اطلاع رسانی فرهنگی_تبلیغی کفران 🌐اصفهان شهرستان ورزنه ادمین ها: @Kafran_Javan ادمین ارتباطی، تبلیغ و تبادل: @Admin_kafranyavar ادمین اعلام مسائل و مشکلات کفران: @kafran_ghadir ادمین مشاوره اعتقادی و اجتماعی: @Rouhollah14
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها توی خیابان چهارمردان قم ستاد زده بودند. رفته بود به شان سر بزند. دیده بود شور و حال ندارند. گفته بود چرا بیکار نشستید؟ گفته بودند: نه پول داریم نه بودجه. حقوقش را همان روز گرفته بود هزار و دویست تومان، سیصد تومانش را همانجا درآورده بود، گفته بود توی انتخابات آبروی انقلاب اسلامی در میونه، همه باید کمک کنیم تا پر شور برگزار بشه، بیایید، این هم سهم من. "شهید حسن محمودنژاد"
درست روز ، خواهرها و برادرها جمع شده بودیم خانه پدر. چند نفر از اقوام هم آمده بودند. حرف از رای و انتخابات که شد، بحث بالا گرفت بعضی ها گفتند ما رای نمی‌دیم. می شناختمش. آدمی نبود که این جور وقت ها ساکت بماند. اما راهش را هم خوب بلد بود. از در استدلال و منطق وارد شد و همه سوال هایشان را جواب داد. آخرسر قانع شدند. قرار شد همگی با هم برویم مسجد حاجی گفت : بچه ها رو هم با خودمون ببریم تا از همین الان یاد بگیرن. روح الله، سارا، زینب چه ذوقی داشتند برای انداختن رای های مان توی صندوق. "شهید حاج عباس عاصمی"
همان روزهایی که اسم و آوازه ابوالحسن بنی‌صدر، خیلی‌ها را که از پشت پرده ها بی خبر بودن گول می زد، ابراهیم روی حرف خودش ماند. می گفت : کسی که چند سال توی شرایط بحرانی انقلاب، تو غرب زندگی کرده و حتی یک قدم برای کشورش بر نداشته، دلسوز مردم و انقلاب نیست، یا قدرت طلبه یا منافق. "شهید حاج ابراهیم جعفرزاده"
شناسنامه هایمان از شب قبل سرطاقچه بود. صبح هم حساب می‌کرد که اگر ده دقیقه به شش راه بیفتیم، نفر اول می‌شویم. می گفتم: آقا مگه کسی دنبالمون کرده؟می خندید. می گفت: اول وقت کیفش بیشتره. "شهید سعید سامانلو"
‏۳۰ خرداد ۱۳۷۳، سالروز انفجار در حرم امام رضا به دست منافقین که منجر به شهادت ۲۶ نفر و مجروحیت ۳۰۰ نفر از زائران شد. مراقب باشیم جای جلاد و شهید رو برامون عوض نکنن..!!!
🌷درجه کمال انسان به اندازه مقاومتی است که در برابر خواسته های نفسانی خود ابراز می دارد. 🌷انسانی آزاد است که اسیر نفس نشود آزاد کسی است که تسلیم نفس نشود، که از اسارت نفس رسته باشد. بین سعادت و شقاوت یک قدم بیشتر فاصله نیست و آن قدمی است که بر هوای نفس گذاشته شود.   ✍حماسه عشق و عرفان "شهید دکتر مصطفی چمران"
🌷گفت : ببین فلانی من هم توی انگلیس دوره دیدم، هم توی آمریکا، هم توی اسراییل، خیلی جنگیده ام فرمانده زیاد دیده ام. 🌷دکتر چمران اولین فرمانده ای است که موقع جنگیدن جلوی همه است و موقع غذا خوردن آخر همه... "شهید دکتر مصطفی چمران"
🌹🕊🌹🕊🌹 🌷می گفت: «با فرماندهان سپاه رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ گفتم آقا فرمودند ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو شفا می ده. همه چیز رو از ایشون بخواین. این طبیب حضرت امام رضا علیه السلامه. چرا حاجتاتون رو از امام رضا (ع) نمی خواین؟ 🌷یک روز بعد این ملاقات رفتیم مشهد زیارت امام رضا (ع). وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد. سرم رو گذاشتم روی ضریح مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم. یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام، دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از شهادت نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم.» 🌷یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای حسن مستجاب شد. امام رضا (ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود؛ پیوستن به کاروان سرخ شهادت. 🌷"شهید حسن باقری"🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای: جاوید‌الاثر احمد متوسلیان یک فرمانده بود ولی مثل یک سپاهی و یک فرد عادی در میدان جنگ دوندگی می‌کرد. 🌷۱۴ تیرماه سالروز ربوده شدن سردار بزرگ اسلام حاج احمد متوسلیان. یاد ایشان را گرامی میداریم.
✳️حياء بسيار داشت ؛ حتي با اقوام نزديك كه نامحرم بودند ، رابطه نداشت. 🌹هميشه مي گفت : حيا و تقوا مثل طناب است و اگر طناب ِ حياء پاره بشود ، تقوا هم از بين مي رود. 🌷"شهیدمحمدمهدوی"🌷
🌷یکی از همکاران عباس دعوت مان کرده بود مهمانی. سالگرد ازدواج شان بود. گفته بود آدم های زیادی نمی آیند، همین آشناها هستند. وارد کوچه که شدیم، پر از ماشین بود. گفتیم شاید مهمانان همسایه ها هستند. وقتی وارد شدیم غوغایی بود. از سبک مهمانی های آن موقع، زن و مرد با هم می رقصیدند. سر میزها مشروب هم بودو … . 🌷نتواستیم زیاد طاقت بیاوریم. زدیم بیرون. در راه عباس بغض کرده بود. وقتی رسیدیم خانه بغضش ترکید. بلند بلند گریه می کرد و سرش را به در و دیوار می کوبید. می گفت: امشب را چه طوری باید جبران کنم. قرآن را باز کرد و تا صبح قرآن خواند. ✍ کتاب آسمان "شهید عباس بابایی"
معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست  سرش را بالا آورد.  از كلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده بود. خونه که رسید گفت: دیگه نمی خوام برم هنرستان. – آخه برای چی ؟  معلم ها بی حجابن . انگار هیچی براشون مهم نیست. میخوام برم قم؛ حوزه. 🌷"شهید مصطفی ردانی پور"🌷