هدایت شده از شعرزاد.معصومه سادات اسدیان
برای ایرانم _جانم
میترسد از نام دلیران تو دشمن
از مشهد و شیراز و کرمان تو دشمن
از کوههای سر بلند و سرفرازت
از دشت ها و از بیابان تو دشمن
از رود کارون و خلیج تا ابد فارس
از جنگل سر سبز گیلان تو دشمن
از مردهای مرد بی نام و نشانت
از نام روی هر خیابان تو دشمن
از نسل قاسم ها و فخری زاده ، حتی
میترسد از طفل دبستان تو دشمن
از لاله های سرخ روی پرچم تو
از راه گلزار شهیدان تو دشمن
از اشک چشم مادران داغدیده
می ترسد از بغض فراوان تو دشمن
می ترسدازخشمت سکوتت ،غیرتت، از
آرامش ماقبل طوفان تو دشمن
ایران تو مهد مردم آزاده هستی
کی دست بر میدارد از جان تو دشمن
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آزادی ات آزادی ات را دوست دارم
ای خانه من آبادی ات را دوست دارم
#معصومه_سادات_اسدیان
#پاینده_باد_ایران
#خانه_امن
هدایت شده از شعرزاد.معصومه سادات اسدیان
بریز حادثه ات را تو بر سرم باران
که مرگ خیمه زده در برابرم باران
مهی غلیظ گرفته ست آسمانم را
رسیده لحظه ی پرواز آخرم باران
قسم به جان نه،که جانم چه ارزشی دارد
قسم به لحظه ی اندوه رهبرم باران
هراس نیست مرا از هجوم طوفان ها
اگر که خادم این خاک و کشورم باران
مرور کن غم سردار قهرمانت را
که من ادامه ی این بغض پرپرم باران
بهار را به تماشای باغ دعوت کن
به بر نشسته درختان باورم باران
سلام میدهم از دور شهر مشهد را
به شوق لحظه ی دیدار در حرم باران
شب است و شادی لبخند هشتمین خورشید
صدای گریه ی نقاره در سرم باران
از این زمین به فراسوی آسمان با خود
نشان خادمی عشق می برم باران
شهید نام بلندیست روی شانه عرش
مزین است به این نام پیکرم باران
تویی که قاصد این داغ تازه ای برسان
سلام آخر من را به مادرم باران
#معصومه_سادات_اسدیان
#خادم_الرضا
#شهید_جمهور
هدایت شده از شعرزاد.معصومه سادات اسدیان
ابری کبود گوشه ای از آسمان نشست
دردی به جان مزرعه هوهو کنان نشست
بازار گرم وسبز درختان کساد شد
غم در دل شکسته هر باغبان نشست
فصل شکوه خرمنگندم گذشته است
لبخند داس بر تن گل بی امان نشست
در گیر و دار زردی پاییز با غرور
امید بین خاک و علف ناگهان نشست
باران گرفت و فرصت جولان به غنچه داد
بر روی دشت جلوه ی رنگین کمان نشست
صبح سلام سردی آبان بخیر شد
بوی بهار در ریه های خزان نشست
بر قامت زمین پر از اخم روزگار
پیراهن قشنگ گل ارغوان نشست
کام تمام شهر پر از شهد شوق شد
لبخند روی چهره ی پیر و جوان نشست
حالا سبد سبد گل دیدار و خاطره
در دامن صمیمیت دختران نشست
گرم است روح خانه در این روزهای سرد
وقتی صدای شادی مادر در آن نشست_
تا از تن پدر بتکاند غبار را
آمد کنار خستگی اش مهربان نشست
یک سینی محبت و یکچای تازه دم
آرامشی که در دل او بی گمان نشست
تا پهن کرد بقچه گلدار عشق را
در خانه عطر ناب گل زعفران نشست
#معصومه_سادات_اسدیان
#جشنواره_شعر_زعفران