eitaa logo
کانال کهریزسنگ
5.9هزار دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
377 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان اصفهان مدیر : 👇 @admineeitaa تبلیغات 👇 @admineeitaa8
مشاهده در ایتا
دانلود
حضور تیم نوجوانان کشتی کهریزسنگ به نام مشاور املاک فدک در مسابقات لیگ استان و ۳ برد شیرین پی در پی امروز در استان و سرگروهی در دور رفت را خدمت همه ورزشکاران و خانواده های محترم تبریک عرض می نمائیم .با تشکر از کسانی که امروز ما را همراهی نمودند و آنهایی که ورزش شهر را حمایت می کنند🙏🙏🙏 جهت عضو شدن در گروه قهرمانان کشتی کهریزسنگ و حمایت از آنان ما را در زیر همراهی کنید. https://eitaa.com/joinchat/1743192276Ca540c64f36
💫بخش بیست و ششم💫 بدون اینکه حتی خونه هاشون برن،شبانه روز دارن کار می کنند.نه کسی به فکر غذاشونه،نه نیرو میاد کمک.شب ها که سگها حمله می کنند اسلحه ای نیست از خودمون دفاعی بکنیم.حالا هر چی می آییم میگیم نیرو می خوایم،اسلحه می خوایم،کسی نیست جواب بده.فردا سگها حمله کردن به جنازه ها یا یکی از جنازه ها را بردن،اونوقت اونجا صاحب پیدا میکنه ،این را که گفتم، دیدم عده ای که دور و برمان جمع شده بودند.صدایشان در آمد:راست میگه.عجب وضعیه.باید به فکر اونجا هم باشیم.اینجوری که نمیشه و.... جوان،مستأصل گفت:من اینایی رو که خواهرمون میگه قبول دارم ولی چه کار کنم، من که کاره ای نیستم گفتم:منم که نگفتم شما کاره ای هستید.مگه همین تلفن ها زیر دست شما نیست،تماس بگیر با هرجا که صلاح دیدی،وضعیت جنت آباد رو توضیح بده،بگو هر روز میان با من دعوا میکنن. اینجوری بگید،اونا هم مجبور میشن به فکری برای اونجا بکنن.گفت:باشه،چشم.اگه با تلفن حل میشه،باشه.گفتم:من از اینجا نرم،بشه قضیه دیروز.اگه این دفعه هم بی توجهی کنید بازم میام.اونقدر داد و بیداد میکنم تا یکی جوابم رو بده.خندید و گفت:نه خیر انگار دیوار ما از همه کوتاه تره،همه میان سر من داد میکشن.عیب نداره،شما هم بیا سر من داد بکش.وقتی این طوری گفت،دلم سوخت. سکوت کردم و بعد از چند لحظه گفتم:خدا خیرتون بده.بعد خداحافظی کردم.بیرون آمدم و راه جنت آباد را در پیش گرفتم.حالم گرفته بود.با یک امیدی آمده بودم نیرو و اسلحه با خودم ببرم ولی حالا دست خالی داشتم می رفتم.به خودم میگفتم: الان زینب و بقیه می گویند؛نگفتیم نرو،حالا دیدی فایده ای نداشت؟ همین طور که به طرف جنت آباد می رفتم، صدای انفجارها از هر طرف می آمد.به فلكه اردیبهشت که رسیدم،دیدم از روبه رو، از سمت کشتارگاه چند تا سگ دارند می آیند. مرا که دیدند،آرام شروع کردند به عوعو کردن و به طرف من دویدند.توی صداهایشان حالت ترس و التماس بود.فهمیدم قصد حمله ندارند و فقط چون صدای انفجار می شوند و احساس خطر می کنند،می خواهند پناه بگیرند.حدس زدم توی این شرایط گرسنه و بی پناه مانده اند.وقتی مردم خودشان چیزی پیدا نمی کنند بخورند،از کجا باید به اینها غذا بدهندتوی خیابان اردیبهشت که پیچیدم،آنها هم ناله کنان پشت سرم آمدند.از حالت ها و ناله هایشان حس کردم به من می گویند:ما را هم با خودت ببر.این رفتار سگها برایم آشنا بود.به همین خاطر،می فهمیدم حیوان چه منظوری دارد.به طرفشان برگشتم و گفتم: کجا افتادید دنبال من؟شما رو با خودم کجا بیرم؟ببرم جنت آباد؟! اونوقت بگویند این بود نیروهایی که برای کمک میخواستی بیاری.ما که با خود این سگها مشکل داریم تو اینارو برداشتی آوردی،برید پی کارتون. هر چه آنها را چخ کردم و سعی کردم از خودم دورشان کنم،فایده ای نداشت.دست بردار نبودند،می خواستند پا به پای من حرکت کنند.چادرم را به طرفشان می زدم.دست و پایم را با حرکات تند تکان می دادم تا نزدیکم نشوند،در عین عصبانیت،خنده ام گرفته بود. اگر کسی مرا با این حالت پرش و جهش ببیند،چه فکری می کند؟بلاخره از رو رفتم و گذاشتم تا هرجا که می خواهند دنبالم بیایند. دیدن سگ ها با این حالت ذهنم را بهزمستان سال قبل برد.یک روز که از خانه پاپا برمیگشتم،توی محوطه خالی که قرار بود فضای سبز درست شود،چند تا توله سگ دیدم،معلوم بود چند روز بیشتر نیست که از تولدشان می گذرد،بچه های محل به طرفشان سنگ می زدند یا با پا لگدشان می کردند.توله سگها هم مظلومانه ناله می کردند.توی هم میلولیدند و از دست بچه ها در دل هم پناه می گرفتند.دلم به حالشان سوخت.میدانستم بابا به هیچ عنوان اجازه نگهداری سگ را آن هم توی خانه نمی دهد،توی خانه مهندس بهروزی هم که بودیم از سگ خانه مهندس بدش می آمد.او معتقد بود جایی که سگ باشد ملائکه خدا آنجا پا نمی گذارند و برکت می رود.به هیچ وجه هم از این اعتقادش کوتاه نمی آمد.پشت خانه مان بیابان خالی بود و احتمال رفت و آمد آدم های ناباب از راه پشت بام به داخل خانه ها می رفت.همیشه بابا توصیه می کرد؛پشت بام که می روید حواستان جمع باشد.ما هم میگفتیم:اگر یک سگ آنجا بگذاریم دیگر جای نگرانی نیست. اگر به قول شما آدم نابابی خواست از آنجا وارد خانه ما بشود با پارس سگ متوجه می شویم،ولی او می گفت دوست ندارم.با این همه آن روز که توله سگها را دیدم،وقتی به خانه برگشتم جریان را برای علی تعریف کردم.على اول مخالفت کرد.ولی وقتی گفتم بچه ها آنها را اذیت میکنند،رفت بیرون و وقتی برگشت،گفت:زهرا رفتم دیدم شون. کدومشون رو میخوای برداری؟ گفتم:نمی دونم.یکیشون از همه قشنگ تر بود.دوست دارم اون رو بردارم.على به من و منصور گفت:برید یه دونه بیارید.من بابا رو راضی میکنم و از خوشحالی پر در آوردم.با منصور و لیال دویدیم سراغ توله ها.
💫ادامه بخش بیست و ششم💫 وقتی آنجا رسیدیم فقط دوتا از آنها مانده بود.توله ایی که من در نظر داشتم نبود.آن توله سفید بود و چند تا لکه روی تنش داشت.دور یکی از چشم هایش هم سیاه بود.وقتی دیدم آن توله نیست،به منصور و لیال گفتم:حالا از این دوتایی که مونده کدوم رو برداریم؟که یک دفعه چندتا پسر گفتند:اینا مال ما هستن.گفتم: از صبح تا حالا اینا اینجا بی صاحب افتادن،حالا مال شما شدن؟من اومدم ببرمشون. این طوری که گفتم،نرم شدند و گفتند:خاله میشه یکی از اینا رو بدی به ما؟گفتم:باشه هر کدوم رو می خواهید بردارید.این دو تامثل هم و زرد رنگ بودند.بچه ها یکی از توله ها را برداشتند.پرسیدم:می خواین باهاش چی کار کنید؟گفتند:می خوایم ببریم،بزرگش کنیم. گفتم:نبرید بزنید،بکشیدش.اذیتش نکنید. اون وقت قهر خدا میگیردتون.گفتند: نه خاله اذیتش نمی کنیم.منصور روی توله آخری نگه پارچه ایی انداخت و آن را برداشت.خوشحال و خندان راه افتادیم طرف خانه.از بخت بدمان بابا جلوی در ایستاده بود،ما را که دید،گفت: کجا بودید؟با ترس و لرز گفتیم: همینجا تو کوچه پاپا اینا.گفت: اونجا چی کار داشتید؟ افتادیم به من من کردن.به هم نگاه می کردیم،چه بگوییم،یک دفعه منصور توله سگ را از پشت سرش در آورد و گفت:علی گفت، بریم اینو بیاریم.بابا نگاهی به من و لیال کرد، نگاهی به منصور و گفت:تو بیخود کردی رفتی اینو آوردی.از ترس داشتیم زهره ترک میشدیم.منصور به من و لیال اشاره کرد و گفت:تقصیر من نیست.تقصیر ایناست. بابا باز به من و لیال نگاه کرد و گفت:حالا بیار جلو ببینم چیه؟منصور دستش را جلو برد. توله دست و پا می زد و می خواست از زیر پارچه بیرون بیاید.یک دفعه بابا با ملایمت گفت:زبون بسته رو چرا این طوری کردین؟ کمی نگاهش کرد و بعد ادامه داد:نبریدهمین طوری بندازینش تو حیاط.همه جا رو تجسس میکنه.با این حرف یخمان باز شد.حدس زدم، علی بابا را راضی کرده و بابا از اول از کار ما خبر داشته.الان هم فقط می خواسته سر به سرمان بگذارد.منصور با خوشحالی گفت:پس چیکارش کنیم؟بابا جواب داد: بذارش تو یه جعبه که هی تو حیاط وول نخوره.تا چند روز توله را در پیت هفده کیلویی نگه داشتیم. بعد بابا و محسن روی پشت بام برایش لانه ای درست کردند.طنابی هم دور گردنش بستند که تا محدوده مشخصی می توانست دور بزند.گاهی بابا خودش طناب را باز میکرد و اجازه می داد،حیوان روی پشت بام بدود. غذای سگ را من بالا می بردم.پسرها از ذوق او دیگر توی کوچه نمی رفتند و روی پشت بام بازی می کردند.توله سگ با آن پوست زرد طلایی رنگش هر روز بزرگ تر و قشنگ تر می شد و بیشتر جست و خیز می کرد.به ما هم انس گرفته بود و به محض دیدن ما خودش را لوس میکرد،می خواست دور پای ما بچرخد و لیس مان بزند.ما هم چندان نزدیکش نمی شدیم.روی همین حساب،من با خلق و خوی سگ که حسن و منصور اسمش را جیمی گذاشته بودند،آشنا شدم.حالا هم که سگهای سرگردان دنبالم افتاده بودند،حس میکردم می خواهند به من پناه بیاورند و از من کمک می خواهند. به خیابان امیرکبیر که رسیدم.صدای انفجارها خیلی شدید شد. طرفهای خیابان خلیج فارس را هم می زدند.سگها که از من خیری ندیده بودند،با این صداها هرکدام شان به طرفی دویدند،به دنبال جان پناه می رفتند و دوباره برمی گشتند.بلاخره هم پراکنده و دور شدند. جنت آباد که رسیدم یک راست رفتم توی غسالخانه.لیال آمده بود.تعدادی هم شهید آورده بودند.همه مشغول بودند.می خواستم جلوی چشمشان نروم تا پرس و جو نکنند ولی کار زیاد بود.پکر و غمزده وارد شدم.خدا خدا می کردم از نیرو نپرسند و نگویند:گفتیم رفتنت بیخوده.تا سلام کردم،از قیافه ام فهمیدند خبری نیست و دست خالی آمده ام.مریم خانم پرسید:ها چه خبر؟گفتم: هیچی.مثل دیروز بهم وعده دادن. زینب گفت:توکل بر خدا نمیشه به امید دیگرون نشست.تا اینجای کارها رو انجام دادیم از اینجا به بعدش هم خدا بزرگه. به من هم که دمغ ایستاده بودم و دست و دلم به کار نمیرفت،گفت:حالا تو نمیخواد خودت رو ناراحت کنی و حرص و جوش بخوری.اصلا لازم نیست بری رو بندازی.اونا خودشون باید به فکر باشن.اینجا که مال بابای ما نیست.هر کی اومد،خوش اومد.هر کی رفت خدا به همراهش.مریم خانم و آن یکی پیرزن هم حرفش را تایید کردند.ولی چند دقیقه بعد آقای پرویز پور را که دیدند، گفتند:دنبال نیرو باشید.ما داریم از پا در می آییم.او هم جواب داد: والا به خدا دنبالش هستم.تقلا میکنم.ولی اوضاع اونقدر درهم بر همه که هیچ کس به هیچ کس نیست. یه عده که رفتند زن و بچه هاشون رو از زیر آتیش بیرون ببرن.یه عده هم که میرن خط. بقیه هم که باید اونا رو پشتیبانی کنن.دیگه کسی به اینجا نمی رسه.آنقدر حالم گرفته بود که از لیال نپرسیدم؛دیشب خانه چه خبر؟ یا دا چیزی نگفته.او هم که دید من حال و حوصله ندارم،سراغم نیامد.
به نیت و تعجیل در امر فرج به رسم اهالی کربلا شنبه های ام البنینی(سلام الله علیها) شنبه ۹دی ماه شنبه این هفته به نیابت از حضرت عابس بن شبیب(علیه السلام) ⏰از ساعت ۶:۳۰ الی۸:۰۰صبح مکان خیابان ولیعصر(عج)جنب حسینیه چهارده معصوم(علیهم السلام) موکب سیده ام البنین (سلام الله علیها) @Mookeb_sayede_ommolbanin_s
کشف هشت دستگاه خودرو و موتورسیکلت مسروقه در شهر گلدشت "نجف آباد" فرمانده انتظامی " شهرستان نجف آباد " از اجرای طرح‌های امنیت محله‌محور در دو محله از محلات حوزه استحفاظی کلانتری ۱۷ گلدشت خبر داد. سرهنگ "ميثم گوهری آرانی" در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری پلیس بیان داشت : در راستای پاسخگویی به مطالبات مردمی و پاکسازی نقاط آلوده ، مأموران کلانتری ۱۷ گلدشت این فرماندهی در دو محله از محلات حوزه استحفاظی خود ، تعداد ۴ نفر متهمان تحت تعقيب مراجع قضايی ، ۱۴ نفر سارق خودرو ، موتورسيكلت ، باغات ، قطعات خودرو را شناسایی و دستگير کردند . رئیس پلیس شهرستان نجف آباد با بیان دستگيری ۳ نفر از خرده فروشان مواد مخدر در اين عمليات ها گفت : در بازرسی از مخفيگاه اين متهمان بیش از یک کیلوگرم انواع موادمخدر كشف شد. اين مقام انتظامی تصریح کرد: در این طرح ها همچنین تعداد ۱۱ نفر از معتادین متجاهر دستگیر و به مراکز ترک اعتیاد تحویل شدند . سرهنگ گوهری آرانی با اشاره به این که متهمان دستگیر شده به همراه پرونده جهت اقدامات قانونی به مراجع قضایی تحویل داده شدند خاطر نشان کرد : هدف پلیس نجف آباد از اجرای طرح های امنيت محله محور ، رفع دغدغه‌های ساکنان محلات برای پیشگیری از جرائم و ارتقای احساس امنيت شهروندان است که در این خصوص ضمن تشکر از همکاری مردم عزیز با پلیس ، تقاضا داریم در صورت مشاهده هرگونه موارد مشکوک مراتب را از طریق تماس با شماره ۱۱۰ به پلیس اطلاع دهند. ✅ خبرگزاری پلیس نجف آباد👇 https://eitaa.com/Najafabadpolice
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 : ۲۲ شب... ✍ قرائت دسته‌جمعی و همزمان برای تعجیل در فرج حضرت صاحب‌الزمان عجل الله فرجه الشریف و علیه‌السلام ✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ... ❤️ علیه‌السلام فرمودند: در تعجيل بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست. 💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبلیغات و تبادل جزئی از فعالیت کانال ها به شمار می رود ، محتوای آن هم نه تایید و نه رد می شود . برای رزرو تبلیغ و یا تبادل این جا را کلیک کنید.
💖گروه تولیدی مبل کوثر💖 💥بدون پیش پرداخت با اقساط بلند مدت💥 👈تولید کننده ی انواع مبلمان راحتی و نیمه استیل و سرویس خواب عروس👉 🎊🎊🎊🎊🎊 تلگرام: @moble_kosar پیج اینستاگرام: http://Instagram.com/moble__kosar/ کانال ایتا: https://eitaa.com/moble_kosar 🚗لوکیشن در نشان: B2n.ir/t93029 آدرس: اصفهان ابتدای جاده ی نجف آباد ۳۰۰ متر بعد از سه راهی درچه تقاطع اول جاده نجف آباد کوچه ۴ مبل کوثر ۰۹۱۳۱۱۷۱۶۰۷باباشاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۹ دی ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 30 December 2023 قمری: السبت، 16 جماد ثاني 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️13 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️14 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️16 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️23 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام