با سلام
به چند نیروی جوان آقا و خانم جهت کار در کارگاه تولیدی مجسمه در بخش کارگاهی و اداری
وبه یک فروشنده خانم جهت کار در فروشگاه لوازم تولدی واقع در اصغرآباد نیازمندیم
09134632905یاری
💫بخش سی و سوم💫
تو وانتی که میگفتند موتورش اشکال داره، دوازده تا شهید گذاشتند،زینب خانم و دو، سه تا پاسدار با همین وانت می خواستند بروند.چون مسیر آبادان نزدیک تر بود به لیال گفتم:تو با این ماشین برو.این طوری خیالم راحت تره،زود بر می گردید.به زینب خانم هم سپردم:جون شما و جون لیال گفت:خیالت راحت،از تو بیشتر مراقبش هستم.ماشاالله خودش هم خانومه ماشین که راه افتاد شروع کردیم به پر کردن نیسان.هیجده شهید هم توی این ماشین جا دادیم.از مریم خانم و بقیه خداحافظی کردم و رفتم لبه وانت،پایین پای شهدا نشستم.حسین و عبدالله هم انتهای وانت دو طرف دیواره حفاظ ایستادند. پاسداری که می خواست با ما بیاید،به من گفت:خواهر شما برو جلو بشین.گفتم:نه من همین جا راحت ترم.پاسدار که کنار راننده نشست،ماشین راه افتاد.رفت و جلوی مسجد جامع ایستاد.پاسدار پیاده شد و به طرف ابراهیمی که جلوی در مسجد ایستاده بود، گفت:هجده تا شهیدند که داریم می بریم ماهشهر،یه وانت دیگه هم رفت آبادان. دوازده تا هم تو اون بودن،ابراهیمی به محض شنیدن این حرف از بین آدم هایی که دور و
برش بودند.جدا شد و با شتاب به سمت ما آمد.مرا که دید یک دفعه سر جایش میخکوب شد.سلام کرد.جواب سلامش را دادم.جلوتر آمد و با حالت ناراحتی شهدا را نگاه کرد و با بهت زدگی دست هایش را به طرف شهدا گرفت و تکان داد و گفت:اینا چیه؟اینا کجا
بودن؟گفتم:اینا همون هایی هستند که من به خاطرشون هر روز می اومدم اینجا،سر و صدامی کردم.حالا فهمیدی گرد و خاک و طوفان به پا کردنم برای اینا کم بود؟او گفت: حالا میفهمم چرا خودت رو به آب و آتیش
میزدی!حالا می خواید چی کارشون کنید؟
گفتم:هیچی،زیر بمبارون با بی آبی و نبود نیرو،میخوای چی کارشون کنیم؟می بریم شون به جای دیگه دفن شون کنیم،دیگر حرفی نزد و فقط خیره خیره نگاه کرد و دوباره گفت:من غبطه میخورم.گفتم:به حال کی؟به حال چی؟گفت:نمی دونم،به حال شما،به حال اینا.نمیدونم به حال کی باید غبطه بخورم.همین موقع پاسداری که از جنت آباد همراهمان آمده بود با پاسدار دیگری که ژ_س در دست داشت،آمد.عبدالله روی سقف ماشین رفت و آنجا نشست و پاسداری که ژ_س داشت، جای عبدالله ایستاد.
ماشین که راه افتاد به ابراهیمی گفتم: خداحافظ.با صدای آرامی گفت:خدا به همراهتون.چون خیابان کنار شط در تیررس بود،راننده جلوی مسجد جامع دور زد و به طرف خیابان چهل متری رفت.ابراهیمی تا ما به چهل متری برسیم،ایستاده بود و ماشین را نگاه میکرد.راننده به سرعت به طرف پل خرمشهر رفت و همین که از پل سرازیر شدیم توی ترافیک پمپ بنزین،ماند.ماشین ها برای بنزین صف بسته،راه را مسدود کرده بودند. وضع عجیبی بود،سر و صدای مردم کلافه،با بوق ماشین ها باعث می شد،صدا به صدا نرسد.عبدالله از بالای ماشین فریاد میکشید: راه رو باز کنید.راننده نیسان هم بوق میزد. ولی فایده ای نداشت.یک دفعه عبدالله شروع کرد به تیراندازی هوایی،مردم وحشت زده به طرفمان برمیگشتند و نگاهمان می کردند. موقع حرکت ما از جنت آباد حمله هوایی انجام شده بود و هنوز ترس و اضطراب در چهره مردم دیده می شد.به عبدالله گفتم: برادر معاوی مردم خودشون ترسیدن.شما دیگه شلیک نکن.گفت:آخه باید راه باز بشه
از پل زیاد فاصله نگرفته بودیم و هنوز مانده بود تا صف طولانی ماشین ها را پشت سر بگذاریم که پاسداری ژ - سه به دست با عصبانیت خودش را به ما رساند و فریاد کشید:برای چی تیراندازی می کنید؟چرا مردم رو وحشت زده می کنید؟حسین و عبدالله گفتند:می خوایم راه رو باز کنیم.پاسدار با فریاد گفت:همه می خوان راه باز بشه.همه میخوان برن به کارشون برسن.پسرها گفتند: ما شهید داریم.پاسدار جواب داد:دارین که
دارین،باید صبر کنید.او را کم و بیش می شناختم.اسمش ماجد بود.چهره نورانی و
پرجذبه ایی داشت.توی مغازه در عطاری پدرش که درمیدانگاه بازار صفا بود،او را دیده بودم.از کردهای ایالم بودند که از عراق رانده شده بودند.بابا با پدرش سلام و علیک داشت.از برخوردش ناراحت شده بودم.بلند شدم و با عصبانیت گفتم:چرا داد میزنی؟ما باید شهدا رو زودتر برسونیم.گفت:یه خرده صبر کنیدگفتم:نمی شه.اینا سه روزه که موندن.زیر آفتاب هم بمونن متالشی می شن.بیا ببین چه وضعی دارن.آمد جلو.وقتی چشمش به کفن های خون آلود شهدا وخونی که از زیر جنازه ها جاری بود افتاد،جا خورد. شروع کرد به عذرخواهی و خودش دست به کار شد تا راه را باز کند.تند و فرز این طرف و آن طرف میدوید و راه باز میکرد.ماشین که حرکت می کرد،می آمد روی رکاب می ایستاد. دوباره که ترافیک گره می خورد،پیاده می شد و تلاش می کرد.راننده های دیگر هم همکاری می کردند ولی انگار نمی شد.بعضی از ماشین ها بنزین داشتند و باید آنها را هل می دادند. خیابان با اینکه پهن بود،بسته می شد.
#قصه_شب
#بخش_سی_و_سوم
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش سی و سوم💫
این بار برادر واجد که برای کنترل و امنیت پمپ بنزین آنجا بود خودش ناچار و مستأصل شروع به تیراندازی کرد.ما هم فریاد میزدیم: آقا برو کنار،آقا راه رو باز کن.با سر و صدای
ما توجه مردم به ما جلب می شد،جلو می آمدند و شهدا را نگاه می کردند و اشک می ریختند.چند نفر از پیرزنها مرثیه خواندند و
گریه سر دادند.بعضی ها با دیدن پیکرها وحشتزده می شدند و می گفتند:عاقبت ما
هم این طوری میشه.و این وضعی که پیش اومده همه مون از بین می ریم.چند نفری هم به کمک برادر ماجد رفتند تا راه را برای ما باز کنند.کم کم از این همه سر و صدا وهیاهو خسته شدم.آفتاب هم مستقیم بر فرق سرمان می تابید.شرشر عرق می ریختیم.این چند روز شهدا را توی سایه نگه داشته بودیم و حالا احساس می کردم این گرما بدن آنها را از هم میپاشاند.با همه این دست و پا زدن ها یک ساعتی طول کشید تا به پمپ بنزین برسیم،به محض نزدیک شدن ما به پمپ بنزین سر و کله هواپیماها پیدا شد و خوشحالی رسیدن به پمپ بنزین را بعد آن همه مصیبت از دلم برد.در عرض چند ثانیه
بین مردم همهمه و ولوله عجیبی افتاد. سرنشینان ماشین ها با دستپاچگی از وسیله هایشان پیاده می شدند و ماشین هایشان را با در باز رها می کردند.زنها و بچه ها از ترس جیغ می کشیدند و به هر طرف می دویدند. هر کس به دنبال جایی برای پناه گرفتن و
در امان ماندن از حمله هواپیماها بود.فریاد خدا خدا،یا اباالفضل و یا حسین از هر طرف به گوش می رسید.بعضی زنها را میدیدم که بچه هایشان را به سینه چسبانده و دست بچه دیگر شان را محکم گرفته بودند و مضطر و ترسان به دنبال جان پناهی میگشتند. صحنه،صحنه عجیبی بود.توی آن شلوغی و ازدحام همه توی دست و پای هم میپیچیدند، زمین می خوردند و بعضا زیر پا می ماندند. هواپیماها مطمئن از اینکه خطری آنها را تهدید نمی کند در ارتفاع پایینی پرواز می کردند.طوری که سایه شوم شان بر سر
مردم افتاد.جمعیت هم وحشتزده در حالی که با دیدن سایه هواپیماها مرگ را جلوی چشمان خود می دیدند،به آسمان نگاه میکردند و به این طرف و آن طرف می دویدند. من هم دست کمی از آنها نداشتم و از ترس داشتم میمردم.منتهی من غیر این،ترس چیز دیگری را داشتم.توی دلم به خدا می گفتم: خدایا بعد این همه دوندگی و داد و بیداد،
حالا که داره تکلیف این شهدا روشن میشه و می خواهند در جایگاه ابدی شان آرام و قرار بگیرند،حالا تو نخواه که این لعنتی ها اینجا
را با همه چیزش به آتش بکشند و شهدا و بقیه جزغاله شوند.خدایا تو راضی نشو این شهدا و مردم آواره تر از اینکه هستندبشوند،
این هواپیماها را قبل از آنکه بتوانند جایی را بمباران کنند، سرنگون کن.
همه این اتفاقات و درد و دل من چند ثانیه ایی بیشتر طول نکشید.هواپیماها به سمت بیمارستان طالقانی رفتند و بمب هایشان را در منطقه ایی بین بیمارستان و محرزی ریختند.چنان انفجاری صورت گرفت که زمین لرزید و گرد و غبار فضا را پر کرد.همزمان صدای وسیع خرد شدن شیشه ها را هم شنیدیم.انفجارها آنقدر مهیب بودند که من احساس کردم زمین شکاف پیدا کرده و ما در جا فرو می رویم.تا چند دقیقه بعد فضا همچنان غبارآلود بود.خاک نمی گذاشت چشمانم را باز کنم.توی دلم گفتم:بیمارستان با خاک یکسان شده.چشم باز نکرده هواپیما ها دور بعدی راکتهایشان را سمت پل ریختند. اما خوشبختانه به پل اصابت نکرد.راکت ها توی شط افتاد و در آب منفجر شد موج انفجار،آب شط را بیست متری بالا آورد. صدای این انفجار مثل قبلی نبود و صدای خفه ایی داشت و زمین را خفیف تر لرزاند.ما که روی وانت ایستاده بودیم،این جریانات را خیلی بهتر می دیدیم.متوجه شدیم راکتی هم توی ساحل شط،سمت محرزی افتاد ولی منفجر نشد.هواپیماها که رفتند باز تمام تنم میلرزید.همه اش می ترسیدم به جنازه های شهدا هم رحم نشود و دوباره بسوزند.مردم هم از ترس تا چند دقیقه از جای شان جنب نمی خوردند.بعضی ها توی خانه های نیمه ساز اطراف پناه گرفته بودند.یک عده هم خودشان را توی جوی ها و شیارهای آبیاری نخلستان روبرو چپانده بودند.بعضی ها که راه به جایی نبرده بودند،روی آسفالت جاده افتاده و آن را چنگ زده بودند.از همه خنده دارتر بعد از این دقایق ترس و هیجان دیدن دو، سه مرد بود که از توی بشکه های خالی کنار
جاده سربرآوردند.همه فکر می کردند، هواپیما ها بر می گردند برای همین هرچه ماجد و بقیه میگفتند:بیایید ماشین هایتان را از سر راه بردارید.هواپیماها بمب هاشون رو ریختن دیگه برنمی گردند.کسی باور نمی کرد.
#قصه_شب
#بخش_سی_و_سوم
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
هدایت شده از خبرنگاران جوان🇮🇷 (کهریزسنگ)
زائرت مثل خودت شوق شهادت دارد
زائر توست، به لطف تو، لیاقت دارد...
اینکه خون ریخته بر پیکر مان غصه نخور
کشورت نیز به گلگون شدن عادت دارد
#پایگاه_شهید_قاسمی
#مسجدالرسول_(ص)_شهر_کهریزسنگ
کد:#۰۷ب۲
« ڪَِــاَِنَِاَِلَِ خَِبَِرَِیَِ ڪَِــهَِرَِیَِزَِسَِــَِنَِگَِــ. »
@kanal_kahrizsang_young_reporters
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅صدای «ریحانه» در حال خواندن وصیتنامه حاج قاسم
🔹«ریحانه سلطانینژاد» کوچکترین شهید حادثه تروریستی #کرمان است که عکسش با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی در فضای مجازی منتشر شده است.
#ایران_تسلیت
❤️⃝⃡🇮🇷رسانهمردمی نجف آباد 👇
🔰 @njf_online
کانال کهریزسنگ
✅صدای «ریحانه» در حال خواندن وصیتنامه حاج قاسم 🔹«ریحانه سلطانینژاد» کوچکترین شهید حادثه تروریستی
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام شهید حاج قاسم سلیمانی پس از حادثه تروریستی کرمان (با استفاده از تکنیک هوش مصنوعی)
🔹برگرفته از وصیت نامه شهید سلیمانی
#همراه_شهدا
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
هدایت شده از مادرانه راه روشن💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نشانه های یک منتظر
🔹 تنظیم زندگی با امام زمان علیه السلام چگونه ممکن است.
#امام_زمان
🎙#استاد_عالی
🕊
🥀🍂
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
https://eitaa.com/Madaraneh_RaheRoshan
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇵🇸
اطلاعیه وزارت اطلاعات درباره حادثه تروریستی کرمان
🔹 در زمان کوتاهی پس از وقوع حادثه، سربازان گمنام امام زمان (عج) اولین ردهای عوامل تروریست داعشی را کشف و بهمنظور شناسایی سایر عوامل همکار و حمایت کنندۀ تروریستها و نیز جنایتکاران احتمالی دیگر، با همکاری کلیۀ واحدهای امنیتی، انتظامی و اطلاعاتی کشور، اقدامات گستردهی اطلاعاتی، فنی و امنیتی سراسری را به اجرا گذاشتند.
🔹 از دو تروریست معدوم انتحاری، یک نفر ملیت تاجیکستانی داشته و هویت تروریست دوم هنوز به صورت قطعی احراز نشده است.
🔹 با شناسایی عوامل انتقال تروریستها به داخل کشور، اولین عملیات دستگیری عوامل مذکور در غروب روز حادثه انجام شد.
🔹 در بامداد روز بعد (پنجشنبه ۱۴ دی ماه) اقامتگاه مورد استفادهی دو تروریست معدوم در حومهی شهر کرمان شناسایی و نیز ۲ عنصر پشتیبانی و تأمین کنندهی اقامتگاه مذکور، شناسایی و بازداشت شدند.
🔹 در ادامهی عملیات، ۹ نفر از شبکهی پشتیبانی تیم تروریستی و مرتبطین آن در ۶ استان کشور شناسایی و بازداشت شدند. قطعاً این عملیات تا بازداشت آخرین فردی که به هر شکل و به هر اندازه در پشتیبانی از جنایتکاران مورد نظر دخالت داشته است، استمرار خواهد یافت.
🔹 عدم صدور بیانیه تا این لحظه، به دلیل کشف تجهیزات انفجاری آماده در محل اقامت تروریستها بود که میتوانست بیانگر احتمال وجود و مراجعهی عوامل دیگر برای انتقال مواد انفجاری و بکارگیری در سایر اماکن باشد. بخشی از تجهیزات مکشوفه عبارتاند از: ۲ جلیقه انفجاری، ۲ دستگاه ریموت کنترل از راه دور، ۲ چاشنی انفجاری، چند هزار ساچمهی مورد استفاده در جلیقههای انفجاری، سیم کشیهای آماده شده برای جلیقهها و مقادیری مواد اولیهی انفجاری.
🔹 از آن جا که عملیات شناسایی و نیز اقدامات تأمین ثانویه در گسترهی داخل و خارج از کشور، با تمام ظرفیتهای موجود در حال انجام میباشد، لذا سایر اطلاعات حاصله، در زمان مقتضی به استحضار ملت شریف ایران خواهد رسید.
🔹 حضور گستردهی ملت شریف ایران اسلامی در ادامهی گردهماییهای بزرگداشت شهید سلیمانی (ره) و نیز در مراسم تشییع شهدا و محکومیت شدید آن اقدام کورِ تروریستی، همچون همیشه خنثی کنندهی فتنهها و توطئههای دشمنان، منجمله مزدوران داعشی و داعشسازان آمریکایی و صهیونیستی بوده و خواهد بود. سربازان گمنام امام زمان (عج) ضمن تعظیم در برابر عظمت این ملت بزرگ، با تأسی به منویات رهبر حکیم انقلاب اسلامی، اطمینان میدهند که «سربازان راه سلیمانی به رذالت جنایتکاران، پاسخ سختی خواهند داد».
📣رسانه باشید...
بصیرت افزایی👇
📲 @basiratafzayi