سلام فوری کلیدریموت دارماشین پیداشده به بسیج شهید قاسمی کهریزسنگ یاباشماره 09162323353تماس بگیرید
کانال کهریزسنگ
💫بخش بیست و نه💫 مادر رو بروی تلوزیون نشست و الهه را روی زانوهایش گرفت.گزارشگر با چند تا از رزمنده ه
💫بخش سی💫
توی اتاق محمدرضا و مریم و جواد عکس های رجب را نگاه میکردند.همه گریه میکردند.با دیدن بچه هایم قلبم آتش گرفت. دست خودم نبود.عکس ها را یکی یکی از آلبوم بیرون میکشیدم و پاره میکردم.مادر دنبالم آمده بود و گفت:چیکار میکنی طوبی؟ گفتم:دارم عکس های رجب را پاره میکنم تا بچه هایم قیافه رجب را از یاد ببرند.مادر آلبوم را با پا کنار زد و گفت: مگه بار اولته که صورت شوهرت وبعد از جراحی میبینی؟ صورتم از اشک خیس بود.آلبوم را دوباره برداشتم و گفتم:نه بار اول نیست،ولی میخوام بار آخر باشه.مگه رجب شوهر من نیست؟مگه بابای بچه هام نیست؟به کی بگم که دیگه نمیخوام صورتشو جراحی کنه؟میخوام تا آخر عمر هر وقت نگاش میکنم ، منم درد خمپاره ای رو که خورد توی صورتش، حس کنم.چرا دست از سر من و بچه هام بر نمیدارین؟مادر رو برویم نشست و گفت:صبر داشته باش طوبی،بچه هات دارن نگات میکنن .بچه ها با چشمان خیس خیره نگاهم میکردن.آلبوم را روی زمین پرت کردم.از شدت گریه نفس نفس میزدم و گفتم: همتون میگید صبر داشتته باش ولی جای من نیستین که بفهمین وقتی بچه هام از اول صبح توی کوچه منتظرن ،چطور همه وجودم آتیش میگیره.مگه من از خدا چی خواستم؟مثل همه زنای این شهر دوست دارم شوهرم شکل خودش باشه.نمیخوام قشنگ ترین مرد شهر باشه ،فقط میخوام شکل خودش باشه.مادر بچه ها را از اتاق بیرون کرد و دوباره روبرویم نشست و گفت: جنگ خیلی از خانواده ها رو غصه دار کرد،ما تنها نیستیم.چند نفر از مسجد خودمون با پای خودشون رفتن و موقعی که برگشتن روی ویلچربودن. گفتم:راست میگی مامان،کاش شوهر منم وقتی برمیگشت پاهاشو از داده بود و خودم تا آخر عمر کنیزی شو میکردم، ولی الان بچه هام حسرت دیدن صورت باباشون را نداشتن.کلمات آخر را که میگفتم هیچ صدایی جز صدای گریه هایم نمیشنیدم. مادر دو دستی شانه هایم را گرفته بود وتکانم میداد و میگفت:طوبی جان آروم باش ،رجب صداتو میشنوه،اینقدر بیتابی نکن.خدا قهرش میاد. با شنیدن اسم خدا دلم بدجوری گرفت. گفتم: مگه من چیز زیادی از خدا خواستم که...
مادر دستش را جلوی دهانم گذاشت و اجازه نداد حرف بزنم.خودم را توی بغلش انداختم و هردو با هم گریه کردیم.توی بغل مادر که بودم . محمد رضا رامیدیدم که از لای در نگاهم میکرد.
چند روزی از باز کردن پانسمان صورت رجب گذشته بود که به پیشنهاد مادر ،قرار شد به حمام برود.لباس های محمد رضا را که توی ساک گذاشتم و گفتم:محمدرضا بلندشو برو حموم. گفت:عصر میرم. گفتم:نمیشه سرما میخوری. مادر دست مریم را گرفته بود و با هم وارد اتاق شدند.محمدرضا را که دید،با صدای بلند گفت:تو که هنوز خوابی محمد رضا، پاشو. مادر مشغول جمع کردن لحاف و تشک های بچه هاشد. چند روزی بود که دکتر قرص جدیدی برایم تجویز کرده بود، هرچند دیگر سردرد نداشتم ،ولی بیشتر ساعات روز را خواب بودم و وقتی بیدار میشدم،احساس سنگینی میکردم.
#قصه_شب
#بخش_سی
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
هدایت شده از آموزش خط | علی کرباسی
49.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا زینب صبور بنت فاطمه
#محرم
#امام_حسین (ع)
#عاشورا
ویدئو خط✍ به خط معلی
╭─┄┄<❅✾😭✾❅>┄┄─╮
🆔@khat_karbasi
╰─┄┄<❅✾💔✾❅>┄┄─╯
سلام یه دسته کلید پیدا شده به مغازه مسلم ابراهیمی فرزند مرحوم حاج مراد مراجعه شود.
4_5769343059485524007.mp3
4.21M
شام غریبان است.
زینب پریشان است.
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📽 ادامه پخش زنده لایو از دسته عزاداران حسینی(ع) هم اکنون در شبکه ی گسترده ی اطلاع رسانی شهر کهریزسنگ ، التماس دعا👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/957612720C31a2021693
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام کاشانی در مورد سیدالشهداء(ع) : امام حسین(ع) فقط امام خوبا نیست 😭