💠عقوبت انتقام و نتیجه بخشش
✍ کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
پيرمرد کينه روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعلهور در مزرعه به اينطرف و آنطرف میدويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد.
وقتی کينه کسی را به دل گرفته و به دنبال انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت!
💠 بهتر است ببخشيم و درگذريم اگر شیعه واقعی هستیم...
#پندانه
#تلنگر
🔵 کانال#شهرمان_کهریزسنگ در ایتا :👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
💥#پندانه
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروف است.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
#التماس_تفکر
🔵 کانال#شهرمان_کهریزسنگ :👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/kahrizsang
🔆 #پندانه
✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته میشوند؟ پاسخ داد:
1⃣ اقوام در هنگامِ غربت
2⃣ مرد در بیماریِ همسرش
3⃣ دوست در هنگامِ سختی
4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش
5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی
6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر
7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث
🔵 کانال#شهرمان_کهریزسنگ :👇👇
🆔https://eitaa.com/kahrizsang
#پندانه
#حکایت
🌸 همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
🌸 ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
🌸 یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
🌸 چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
🌸 وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
🌸 قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
🌸 همسرش از او پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
🌸 گفت:«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
واقعیت همین است .
🌸 اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم و تبعیت از پیامبر رحمت صلی الله علیه و ولایت ائمه معصومین علیهم السلام و اولی الامر را انجام داده باشیم ،
اگر به حقوق کسی ظلم نکرده باشیم ،
اگـر نان کـسی را نبـرده باشیـم ،
اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم و جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ،
اگـر با آبروی دیگری بـازی نکـرده باشـیم ،
اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ،
هیـچ دلیـلی بـرای ترس از قیامت نیست.
🔵 کانال#شهرمان_کهریزسنگ :👇👇
https://eitaa.com/kahrizsang
🔆 #پندانه
✍ آیا به آن خوبی که فکر میکنیم، هستیم؟
🔹يک استاد دانشگاه میگفت: يک بار داشتم برگههای امتحان را تصحيح میکردم. به برگهای رسيدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ايرادی ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد.
🔹 از تطابق برگهها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا میکنم. تصحيح کردم و ۱۷.۵ گرفت. احساس کردم زياد است. کمتر پيش میآيد کسی از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم ۱۵ گرفت.
🔹برگهها تمام شد. با ليست دانشجويان تطابق دادم اما هيچ دانشجويی نمانده بود. تازه فهميدم کليد آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کردم.
🔰 آری، اغلب ما نسبت به ديگران سختگيرتر هستيم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح کنيم میبينيم:
به آن خوبی که فکر میکنيم، نيستيم!
🔵 کانال#شهرمان_کهریزسنگ :👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/kahrizsang
#پندانه
✅پیرمردی هر روز توی
محله پسرکی رو با پای برهنه
می دید که با توپ پلاستیکی
فوتبال بازی میکرد.
✅روزی رفت و یه کفش
کتونی نو خرید و اومد به
پسرک گفت: بیا این کفش ها رو بپوش
✅پسرک کفش ها رو پوشید و
خوشحال رو به پیرمرد
کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد
لبش را گزید و گفت نه پسرجان
✅پسرک گفت:
پس دوست خدایی،
چون من دیشب فقط
به خدا گفتم کفش ندارم!
🌹دوست خدا بودن سخت نيست🙃
کانال#شهرمان_کهریزسنگ :👇👇
https://eitaa.com/kahrizsang
#پندانه
🔷 میلتون اریکسون” رواندرمانگر و نابغه برنامهريزىهاى ذهنى، وقتی دوازده ساله بود دچار بيمارى فلج اطفال شد. ده ماه بعد شنید که پزشکی به مادرش گف: پسرتان شب را تا صبح دوام نمیاورد!
🔹اریکسون صدای گریه مادرش را شنید، فکر کرد که میداند شاید اگر شب را دوام بیاورم مادرم اینطور زجر نکشد. تصمیم گرفت تا سپیده دم نخوابد. وقتی خورشید بالا آمد فریاد زد: مادر، من هنوز زنده ام!
🔹چنان شادی فزاینده ای خانه را گرفت که تصمیم گرفت همیشه تمام تلاشش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد ! اریکسون در سال 1980 در هفتاد و پنج سالگی در گذشت و از خود چندین کتاب مهم درباره ظرفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش بجا گذاشت…!
🔷 امید قدرتمند ترین سلاح هست هیچ وقت سلاحمون رو زمین نذاریم و امیدواری را بین جامعه ترویج کنیم.
♻️ کانال شهرمان کهریزسنگ :
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
#پندانه
✅ پل های پشت سرت را خراب نکن !
متعجب خواهی شد.
✅ اگر بدانی بارها ناچار خواهی بود
از همان رودخانه عبور کنی!!!
⏺ کانال کهریزسنگ را در فضای مجازی ایتا و روبیکا دنبال بفرمایید : 👇👇👇👇👇
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
#پندانه
فرزند را لقمان بگفت :
ای جان فرزند ، هزار حکمت آموختم که از آن چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است.
🔹دو چیز را هرگز فراموش مکن؛
#خدا_را
#مرگ_را
🔸دو چیز را همیشه فراموش کن؛
1- به کسی خوبی کردی
2- کسی به تو بدی کرد.
🍃و اما آن چهار کلمه دیگر؛
🔹به مجلسی وارد شدی زبان نگهدار
🔹به سفرهای وارد شدی شکم نگهدار
🔹به خانهای وارد شدی چـشم نگهـدار
🔹به نمـاز ایستـادی دل نـگـهـدار...
____________________________
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam
🔆#پندانه
✍ خدا چه میکند؟
🔹سلطان به وزیر گفت: سه سوال میکنم اگر فردا جواب دادی، میمانی وگرنه عزل میشوی.
▫️سوال اول: خدا چه میخورد؟
▫️سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
▫️سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
🔹وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست، ناراحت بود. او غلامی فهمیده و زیرک داشت.
🔸وزیر به غلام گفت:
سلطان سه سوال کرده که اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه خدا چه میخورد، چه میپوشد و چه کار میکند؟
🔹غلام گفت:
هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا! اما خدا چه میخورد؟ خدا غم بندههایش را میخورد.
🔸اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بندههای خود را میپوشاند. و پاسخ سوم را اجازه بدهید، فردا بگویم.
🔹فردا، وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد.
🔸سلطان گفت:
درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
🔹وزیر گفت:
این غلامِ من انسان فهمیدهای است، جوابها را او داد.
🔸سلطان گفت:
پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده.
🔹غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
🔸بعد وزیر به غلام گفت:
جواب سوال سوم چه شد؟
🔹غلام گفت:
آیا هنوز نفهمیدی خدا چه کار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام.
🆔 @Masaf
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
#پندانه
اینکه چطور آن بز رفته بالای درخت مهم نیست, این مهم است که با رفتنش آن بالا باعث رسیدن درخت به دهان بز پایینی شده است!
#آهای_انسان!!
"اگر روزی بالا رفتید هنر این است که به آنهایی که پایین هستند، خدمت کنید".
#مسؤلیت_خدمتگذاری
________#انتخابات _________
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam
#پندانه
✍️ بدعتها را کنار بگذارید
🔹فروشنده لوازم خانگی گفت:
روزی در مغازه نشسته بودم که مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
🔸او گفت:
برای یک هفته چند کارتن نو و خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم.
🔹پرسیدم:
برای چه؟!
🔸چشمانش پر از اشک شد و گفت:
قول میدهید محرم اسرار من باشید؟
🔹گفتم:
بلی! حتماً.
🔸گفت:
این هفته عروسی دخترم است. جهیزیه درست و حسابی نتوانستم بخرم. از صبح گریه میکند. مجبور شدم این نقشه را طرح کنم. کارتن خالی ببریم و داخلش آجر بگذاریم تا دیگران نگویند جهیزیه نداشت.
🔹اشک در چشمانم جمع شد و...
💢در دین اسلام بدعتگذاشتن امری حرام است. یکی از این بدعتهای غلط، بازدید جهیزیه دختر است که باعث روشدن فقرِ فقرا میشود.
🔺کسی که بتواند این بدعتها را بهنوبه خود بشکند و در عروسی خود کسی را به دیدن جهاز خود دعوت نکند، یقین بهعنوان مبارزه با بدعت، یک جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
🆔 @Masaf