هدایت شده از بیت العباس شهدای کهریزسنگ
⚫️ مراسم عزاداری و روضه وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
و تکریم یاد و خاطره شهید 🥀 احمدرضا امینی🥀
سخنران:
👤حجت الاسلام رجایی
و نواے گرم:
👤 مداحان اهل بیت
🕗 زمان: چهارشنبه ۱ فروردین ماه ۱۴۰۳ ازساعت ۲۰:۱۵
🕌 بیت العباس شهدای کهریزسنگ
هیئت عاشقان و منتظران حضرت مهدی «عج»
#آجرڪاللهیاصاحبالزمان 🕯
╭┅───────┅╮
@beit_abbas
╰┅───────┅╯
17.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 هناس مهمان نوروزی سیما شد
🔹فیلم سینمایی «هناس» به کارگردانی حسین دارابی و تهیهکنندگی محمدرضا شفاه، پس از اکران موفق در سینماها و استقبال در شبکه خانگی، برای نخستینبار امروز یکم فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۲۳:۴۵ از شبکه یک پخش میشود.
🔹این فیلم به زوایای زندگی پرتلاطم داریوش رضایینژاد از شهدای ترور هستهای، همسر و فرزندش در اوایل دهه ۹۰ میپردازد.
#سازمان_سینمایی_سوره
#نوروز #هناس
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
#نماز_شب_دهم_ماه_رمضان برای توسعه رزق
🔵 امام علی علیه السلام فرمودند:
🟡 هر کس در شب دهم ماه رمضان بیست رکعت نماز بخواند و در هر رکعت حمد یک بار و سوره توحید را سی مرتبه بخواند ، خداوند رزق او را وسیع گرداند و او را از جمله رستگاران قرار دهد.
📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۷
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
https://eitaa.com/kahrizsang
هدایت شده از گروه رسانهای پارتیزان
پارتیزانی شو‼️
لقمه دورهٔ آموزش رسانه 🎙🎥🎞
🎉🎉تخفیف ویژه به مناسبت عید نوروز 🎉 🎉
✅ دوره پادکست (تولید کلیپ صوتی) | یک روزه
٨ فروردين
💸 هزینه دوره: ۶٠٠ هزار تومان -هزینه واقعی ١ میلیون تومان-
✅ تولید محتوای خبری (خبرنگاری) | دو روزه
٩ و ١٠ فروردین
💸 هزینه دوره: ٧٠٠ هزار تومان
-هزینه واقعی ١ میلیون و ۴۰۰ هزار تومان-
✅ تدوین (تولید کلیپ تصویری) | سه روزه
١١ و ١٢ و ١٣ فروردین
💸 هزینه دوره: ٨٠٠ هزار تومان
-هزینه واقعی ١ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان-
🔶 مزایای دوره:
🔹دریافت گواهی پایان دوره
🔸دعوت به همکاری برای افراد برتر
🔹یادگیری توسط استادان مجرب
🔸فشرده بودن دوره
🔹برای عموم(خواهران و برادران)
🔸دارای شرایط اقساطی
🔹و...
🗓 از ٨ فروردين تا ١٣ فروردین
⏰از ٨:٠٠ الی ١٨:٠٠
جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به سایت partizanistudio.ir مراجعه نموده و یا با شماره ٠٩٩١٨٧۶٩٣٢٢ تماس حاصل فرمائید.
👨🏻💻 @partizani_support
📡 @partizanistudio ¦ 🌐 partizanistudio.ir
هدایت شده از ابوالفضل ابوترابی نماینده نجف آباد و تیران و کرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جهشتولید_با_مشارکتمردم
🔸سال جدید، سالی برای مردم...
💠پیام تبریک آقای #ابوالفضل_ابوترابی به مناسبت فرا رسیدن عید نوروز و تشریح پروژههای در دست اجرا که در سال جدید به عنوان عیدی به مردم شریف حوزه انتخابیهی تقدیم خواهد شد
📌کانال اطلاع رسانی دفتر آقای ابوترابی:👇
🆔 @abotoraby
🟢♦️چالش های تقارن بهار با ماه مبارک رمضان
#امسال_عید_مهمان_هستیم
#حرمت_میزبان_را_نگه_داریم
✅ ۱) چالش روزه اولی ها
✳️عکس نوجوانان روزه اولی با سفره افطاری یا سجاده و چادر نماز و قرآن و یا حضور در مسجد و گلزار شهداء
✅ ۲) چالش_نقاشی_بهار_در_بهار
✳️نقاشی از قصه های قرآنی و تقارن نوروز 1403 با ماه مبارک رمضان برای رده سنی خردسالان و کودکان 5 تا 11 سال
✅ ۳) چالش_های_خانوادگی
✳️تزئین سفره افطاری توسط مادران به شرط ساده بودن
✳️ تصویر از خواندن قران درکنار خانواده در منزل یا مساجد با عکس یک شهید یا با تصویر عزیزان آسمانی تان
✳️عکس و سلفی با پدربزرگ و مادر بزرگ
✳️عکس از دید و بازدید عید به خصوص در کنار پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها
این چالش ها فقط برای ساکنین شهر کهریزسنگ در نظر گرفته شده است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💥جهت شرکت در چالش ها👆
عکس ها و آثار خود را به همراه مشخصات در پیام رسان ایتا فقط به آیدی زیر ارسال نمایید.
@admineeitaa2
نام و نام خانوادگی
سن
مهلت ارسال تصاویر از روز یکم فروردین عید نوروز حداکثر یک هفته تا ساعت ۲۴:۰۰ مورخ 1403/01/07 میباشد و به هیچ وجه تمدید نمی گردد.
این تصاویر فقط در گروه شبکه اطلاع رسانی و چالش های شهر منتشر می شود و در کانال کهریزسنگ منتشر نمی گردد.👇
🌸🍃شبکه اطلاع رسانی و چالش های شهر کهریزسنگ
🪴https://eitaa.com/joinchat/957612720C31a2021693
#ماه_عاشقی
#میخوانمت
💫بخش نود و هفت💫
پیغامی،حرفی برای دوستات نداری بهشون بگم.بغض گلویم را فشرد.زینب شروع کرد به بوسیدنم.اشکهایم سرازیر شد و به گریه افتادم.گفت:زهرا من دارم میرم،معلوم نیس کی دوباره همدیگر رو ببینیم.بعد با خنده گفت:شاید رفتم شهید شدم.ولی من کجا و شهادت کجا؟ شاید شهیدایی که به خاک سپردیم شون شفاعت مون کنن تا خدا از سر تقصیرات مون بگذره.ما رو هم به عنوان شهید به درگاهش بپذیره.سبک بالیش را حس میکردم.دلم از همین حالا برایش تنگ شده بود.برای اینکه آرامم کند،گفت:تو اگه شهید شدی بی معرفتی نکنی.من رو هم یادت باشه.گفتم:مطمئن باش من شهید نمیشم،تو داری میری خرمشهر.گفت:شهادت که فقط توی خرمشهر نیست.الان همه جای ایران امکان شهادت هست فقط خدا باید کمک کنه تو این راه قدم برداریم بعد به شوخی گفت:خب من میرم.میرم دوباره سراغ نون و پنیر و هندونه.زینب میخواست بلند شود.دستش را میگرفتم و نمی گذاشتم.
میگفتم:تو رو خدا صبر کن.تو رو خدا یه کم دیگه بمون.میگفت:دختر من بلاخره باید برم، چه الان چه به دقیقه چه ده دقیقه دیگه.
بی قرار بودم.انگار دلم را آتش زده بودند. حسی به من می گفت که ما همدیگر را نمی بینیم.به نظرم می رسید مثل پرنده ایست که از قفس آزاد شده،او دلداریم می داد و می گفت:آرام باش،اگه تونستم.اگه خدا خواست میام بهت سر می زنم.با گریه و لبخند زورکی گفتم:این مدت شما در حق ما مادری کردید. از لیال مواظبت گردید.هروقت من نیازداشتم به دادم رسیدید خیلی بهت زحمت دادیم.
با بزرگواری گفت:من هیچ کاری براتون نکردم.شما خودتون شیرزن بودید و ازخودتون مواظبت کردید،من رو هم از تنهایی در آوردید و دوری دخترم رو برام آسون کردید.گفتم:به بابام بگو من دلم نمیخواست از خرمشهر برم. به زور منو بردندگفت:احتیاجی به گفتن نیست.اونا آگاهند.همه چیز رو می دونن، شهید یعنی زنده،اونا از من و تو زنده ترند.ما اونارو نمی بینیم ولی اونا ما رو خوب میبینن
گفتم اگه اینجوریه پس چرا هیچ کاری نمیکنن گفت:تو از کجا میدونی،شاید اونا از خدا خواستن که اینجوری بشه.گفتم:اگه این جوریه،اونا خیلی نامردن.گفت:این حرف رو نزن مصلحت خدا بوده تو مجروح بشی. حتما خیریتی توش هست.از دستش عصبانی بودم.رفتارش با من طوری بود که نمی توانستم به خودم اجازه بدهم بهش تندی کنم و با تشر حرف بزنم.وگرنه میگفتم:خود تو هم خودخواهی،فقط فکر خودتی.الکی میگی مثل مادر مایی.اگه این طور بود منو اینجا نمیذاشتی بری.
به نظرم می آمد نه بابا ،نه على به من رحم نکردند.زینب هم دارد با من همین معامله را میکند.فقط مرا می سوزاند،دوباره خم شد و با دستانش صورتم را گرفت که ببوسد.دست هایش را گرفتم و غرق بوسه کردم و گفتم تورو خدا نرو.صبر کن.شاید تا فردا خدا خواست و من هم اومدم.الان که شبه،کاری از دستم برنمیاد.چرا عجله میکنی بری؟امشب رو بمون همین جا،صبح برو.خیالت هم راحته که وسیله هم هست.گفت:نه اگه امشب برم بهتره.درسته کاری نمیکنم.ولی حداقل استراحت میکنم،صبح برای کار سرحالم. میخواستم نگهش دارم،دوستش داشتم،از رفتن که حرف میزد،دلم میلرزید.فکر میکردم این آخرین رفتن است.دیگر برگشتی ندارد. وقتی میگفت:بروم،یاد بابا می افتادم که می
گفت:دیگر باید بروم.رفتار زینب هم مثل او شده بود.گفتم:بمون مگه نمیخوای کار کنی اینجا هم کمک میخوان. وایسا اینجا کار کن، وقتی منو فرستادن بعد برو.گفت:میدونم اینجا کار زیاد هست ولی اونجا کسی نیست. هرکسی نمی تونه بره اونجا،ما مال اونجاییم و باید همونجا هم بمونیم،نباید از خرمشهر بیرون بیایم،باید مقاومت کنیم.نباید راحت بدیم دست دشمن.ما یا دشمن رو بیرون می کنیم یا بلاخره ما هم شهید میشیم و از این دنیا میریم،ولی از شهرمون نمیریم.گفتم:پس چرا به من میگید بمون همین جا،برنگرد خرمشهر؟!گفت:برای اینکه تو با این وضعیت اگر برگردی اونجا نه تنها کاری از دستت بر نمیاد ممکنه دست و پا گیر دیگرون هم بشی.بمون بیمارستان،سالم که شدی برگرد ایشاالله تا اون موقع بعثی ها گورشون رو گم کردن این را که گفت،بلند شد بیشتر گریه ام گرفت دستش را گرفتم و کشیدم.همانطور که با حرفهایش دلداریم میداد،دستش را از بین انگشتانم بیرون کشید،چند قدمی که دور شد گریه ام شدیدتر شد.مکث کرد و به عقب برگشت و گفت:گریه نکن.به خدا میسپرمت. این طوری میکنی من ناراحت میشم.صورتم را بین دستانم پنهان کردم تا رفتنش را نبینم. هق هق صدایم بلند شده بود توی دلم می گفتم:تو هم مثل اونا نامردی،بی وفا ایشاالله وسیله گیرت نیاد برگردی من دلم خنک بشه.
با رفتن او خیلی احساس تنهایی بهم دست داد.دایی و دا که رفتند،این حس و حال را نداشتم ولی با رفتن زینب حس کردم غریب
ترین و تنهاترین آدم هستم.از جایی که بودم بدم می آمد.از خودم پرسیدم:چرا زینب این طور راحت دل کند و رفت.انگار پرواز میکرد
آنقدر زار زدم تا خوابم برد.باز همان کابوس های تلخ به سراغم آمد...
#قصه_شب
#بخش_نود_و_هفت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش نود و هفت💫
صحنه های شلوغ و سر و صداهای نامفهوم آزارم می داد. وقتی میخواستم با هول چشمانم را باز کنم،تصور میکردم نور شدیدی به چشمم میخورد و نمی توانم پلکهایم را باز کنم.میخواستم جیغ بکشم ولی صدا درگلویم می شکست.در خیالم دست و پا می زدم و تقلا میکردم.بلاخره از خواب میپریدم.سعی میکردم بیدار بمانم تا این قدر عذاب نکشم. هوا دم کرده بود.با این که پنکه های سقفی کار میکردند،خیلی عرق کرده بودم موهای خیس شده ام به گردنم چسبیده بود. احساس میکردم وزنه سنگینی رویم گذاشته اند که نمی گذارد تکان بخورم،توی آن تاریکی چیزی نمیدیدم.پنجره ها را با نایلون سیاه استتار کرده بودند و فقط مهتابی های توی راهرو روشن بود.پرستارها با چراغ قوه بالای سر مجروحین می آمدند،چند بار هواپیماها برای بمباران آمدند.
نیمه های شب پرستار صدایم زد.آمپولی تزریق کرد،سفالكسین بهم خوراند وپانسمانم
را عوض کرد.نزدیکی های صبح پرستارها آمدند و گفتند:مجروحینی که باید اعزام بشن آماده باشن،هلی کوپتر داره مییاد.حدود ساعت نه صبح صدای چرخش بال هلی کوپتر را شنیدم.انگار توی حیاط پشتی بیمارستان نشست.پرستارها آمدند و سرک کشیدند و آنهایی را که توی کما بودند،بردند.بعضی ها هم خودشان گفتند:ما جزو اعزامی ها هستیم.من چیزی نگفتم.حتی وقتی پرسید دیگه کسی اعزامی نیست محل ندادم. یک دفعه پرستاری از کنارم رد شد و با تعجب و تحکم گفت:مگه تو اعزامی نیستی.چرا ساکتی؟هیچی نمیگی؟ماندم چه جوابی بدهم.گفتم:من هیچ کسی همراهم نیست. هنوز خونواده ام نیومدن.گفت:همراه نمی خواهد.قرار نیست کسی همرات بیاد.گفتم: بلاخره خونواده ام باید بدونن کجا می خوام
برم؟گفت:خب بعدا بهشون خبر میدی.گفتم: چه جوری بهشون خبر بدم؟گفت:به هرحال هلی کوپتر معطل تو نمیشه.اگه نجنبی میره
از خدا خواسته گفتم.پس بذارین بره گفت: یعنی چی بذاریم بره،تو اعزامی هستی باید بری.گفتم:از من بدتر زیادند اونارو بفرستین تا خونواده من بیان منو با پرواز بعدی بفرستید.پرستار دیگه عصبانی شده بود ولی با این حال میخواست رعایت حالم را بکند.گفت معلوم نیست با این اوضاع دیگه کی هلی کوپتر بیاد.ما اینجا نمیتونیم.کاری برات بکنیم بمونی زخمت عفونت میکنه.اگر ترکش قطع نخاعت کنه عفونت فلجت می کنه اصلا احتمال مرگ هم هست.میفهمی؟پرستار رفت.صدای هلیکوپتر را می شنیدم انگار بلند میشد و می نشست.خدا خدا میکردم زودتر برود.وقتی بلند شد،خوشحال شدم.ساعت حدود ده بود که دایی و آقای بهرام زاده آمدند.پرستارها به آنها گفته بودند:مجروح شما حاضر به اعزام نشده،دایی خیلی ملامتم کرد.میگفت: اینجا پر از آلودگی و میکروبه.
میگن دارو ندارن.اگه زخم عفونت کنه چیکار کنیم؟دایی راست میگفت.زمین بخش و راهرو ها پر از خاک و کثیفی بود.خون روی زمین ریخته شده بود.باران هم آمده بود و گل و شل محوطه با رفت و آمدها به داخل بیمارستان منتقل میشد.آب می ریختند، بشویند،بیشتر آب و گل راه می افتاد.من هم روی برانکارد روی زمین در معرض خطر بیشتری بودم.دایی و آقای بهرام زاده دوباره به سراغ پرستارها رفتند.وقتی آمدند وگفتند:
پرستارها میگن معلوم نیست کی هلی کوپتر بیاد.زمان اعزام بعدی معلوم نیست.شاید یه هفته طول بکشه.ما هم گفتیم؛اگه اینجا کار
خاصی نداری تا آمدن هلیکوپتر ببریم خونه. پرستارها که حرفی ندارند،ولی گفتن باید منتظر دکترها بشیم از اتاق عمل بیرون بیان. اونا باید اجازه بدن.
آمدن دکترهای متخصص تا بعدازظهر طول کشید.از گرسنگی داشتم میمردم.فقط سرم میگرفتم،وضع کلیه هایم هم مختل بود.با
این همه سرمی که وارد بدنم میشد.هیچ دفعی نداشتم.کل بدنم ورم کرده بود.گاهی سنگینی پایین تنه ام را حس میکردم ولی
خود پاهایم حس نداشتند.دست هایم از بس به یک حالت مانده بودند،درد میکردند. پرستارها می پرسیدند:میخوای بهت سوند وصل کنیم؟ میگفتم:نه.
آمپول که می خواستند بزنند،بخاطر ورم بدنم دارو توی رگ نمیرفت و اذیت میشدم. میگفتم:آمپول نمی خوام.میگفتند تو دیگه چه مریضی هستی،چقدر سرخودی تا عصر بشود یک عمر بر من گذشت.توی حال بدی بودم.فکر میکردم سرم سنگین و بزرگ شده چشم هایم را که روی هم می گذاشتم دچار
کابوس و سرگیجه میشدم.این چند روز دمر خوابیدن حسابی کلافه ام کرده بود.از آنطرف دائم توی بخش مجروح میبردند و می آوردند. آه و ناله مجروح ها بلند بود.دلم می سوخت اگر میتوانستم بلند شوم هرکار از دستم بر می آمد انجام میدادم.پرستارها خسته شده بودند.تعدادشان جوابگوی این همه مجروح
نبود.گاه غرولند می کردند من هم چشمم به در بود می خواستم دكترها بیایند و من زودتر از اینجا خلاص شوم.ضعف شدیدی داشتم.
دلم یک لیوان چای گرم میخواست.اگر خانه مان بودم آن موقع عصر چند تا لیوان چای خورده بودم.چند بار به پرستارها گفتم:تو رو خدا دستهام سبک شدن،کمک کنید به پهلو بخوابم.میگفتند نمیشه خطر داره ممکنه ترکش حرکت کنه.
#قصه_شب
#بخش_نود_و_هفت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
▪️امشب رسیده شام هجران خدیجه
▪️عالم همه نالان وگریان خدیجه
▪️بیت نبوّت غرق در ماتم شد امشب
▪️صاحب عزا پیغمبر خاتم شد امشب
▪️درمکّه بیت مصطفی بیت الحزن شد
▪️بادست پیغمبر خدیجه درکفن شد
▪️دهم رمضان سالروز رحلت حضرت خدیجه کبری سلام الله علیه مادر گرامی حضرت زهرا (س)تسلیت باد.
هدایت شده از کانون فرهنگی مسجد جامع کهریزسنگ
در دومین شب جمعه ماه مبارک رمضان
قرائت مناجات حضرت امیر
با نوای کربلایی سید موسی حسینی
ساعت ۲۱
مسجد جامع
@kfemamzamani
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
🟢♦️چالش های تقارن بهار با ماه مبارک رمضان
#امسال_عید_مهمان_هستیم
#حرمت_میزبان_را_نگه_داریم
✅ ۱) چالش روزه اولی ها
✳️عکس نوجوانان روزه اولی با سفره افطاری یا سجاده و چادر نماز و قرآن و یا حضور در مسجد و گلزار شهداء
✅ ۲) چالش_نقاشی_بهار_در_بهار
✳️نقاشی از قصه های قرآنی و تقارن نوروز 1403 با ماه مبارک رمضان برای رده سنی خردسالان و کودکان 5 تا 11 سال
✅ ۳) چالش_های_خانوادگی
✳️تزئین سفره افطاری توسط مادران به شرط ساده بودن
✳️ تصویر از خواندن قران درکنار خانواده در منزل یا مساجد با عکس یک شهید یا با تصویر عزیزان آسمانی تان
✳️عکس و سلفی با پدربزرگ و مادر بزرگ
✳️عکس از دید و بازدید عید به خصوص در کنار پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها
این چالش ها فقط برای ساکنین شهر کهریزسنگ در نظر گرفته شده است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💥جهت شرکت در چالش ها👆
عکس ها و آثار خود را به همراه مشخصات در پیام رسان ایتا فقط به آیدی زیر ارسال نمایید.
@admineeitaa2
نام و نام خانوادگی
سن
مهلت ارسال تصاویر از روز یکم فروردین عید نوروز حداکثر یک هفته تا ساعت ۲۴:۰۰ مورخ 1403/01/07 میباشد و به هیچ وجه تمدید نمی گردد.
این تصاویر فقط در گروه شبکه اطلاع رسانی و چالش های شهر منتشر می شود و در کانال کهریزسنگ منتشر نمی گردد.👇
🌸🍃شبکه اطلاع رسانی و چالش های شهر کهریزسنگ
🪴https://eitaa.com/joinchat/957612720C31a2021693
#ماه_عاشقی
#میخوانمت
.🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۰۲ فروردین ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 21 March 2024
قمری: الخميس، 10 رمضان 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹رحلت ام المومنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، سال دهم بعثت
🔹رسیدن نامه های اهل کوفه به امام حسین علیه السلام، 60ه-ق
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️8 روز تا اولین شب قدر
▪️9 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️10 روز تا دومین شب قدر
▪️11 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯وفات جانگداز
🖤همسر باوفای رسول خدا
🕊صلی الله علیه و آله
🕯نماد ایمان و تقوا
🖤سمبل صلابت و استواری
🕊افتخار بانوان گیتی
🕯بزرگ بانوی اسلام
🖤حضرت خدیجه کبری(س)
🕊برتمام مسلمانان جهان تسلیت باد🏴
https://eitaa.com/kahrizsang
هدایت شده از شهدای شهر کهریزسنگ
تحدیر_+جزء+دهم+قرآن+کریم+.mp3
3.74M
ماه رمضان با شهدا✨
🎤تندخوانی جزء دهم قرآن کریم
ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم،
هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا،
اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻
#خلوتی_با_معبود🕊
#ماه_رمضان 🌙
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
دوم فروردین سالروز عملیات پیروزمندانه #فتح_المبین در سال ۱۳۶۱ گرامیباد.
#عملیات_فتح_المبین در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوشنبه دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ ، با رمز مقدس
« #یا_زهرا_سَلامُ_اللهِ_عَليها»
در منطقه عمومی غرب شهرهای شوش و دهلران آغاز شد و در همان ساعات اولیه بسیاری از یگانهای عمل کننده به اهداف از پیش تعیین شده دست یافتند.
✌️عملیات فتحالمبین باعث آزادسازی ۲٫۴۰۰ کیلومتر مربع از سرزمینهای اشغالی، شامل دهها بخش و روستا و نیز چندین جاده ارتباطی مهم در استان خوزستان شد، همچنین شهرهای دزفول، شوش، دهلران و اندیمشک، همچنین پایگاه هوایی دزفول از دید و تیر مؤثر نیروهای عراقی خارج گردید
✌️در این عملیات دشمن زبون با بیش از ٢۵٠٠٠ کشته و زخمی ، همچنین بیش از ١۵٠٠٠ اسیر ، متحمل شکست سختی گردید.
🌷شادی ارواح طیبه #شهدا بویژه شهدای عملیات فتح المبین #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد
@_______________________🖌
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam
هدایت شده از حسینیه چهارده معصوم(علیهم السلام) شهر کهریزسنگ
#اعلام_مراسم
۱۰شب مراسم مناجات خوانی
شب آخر
شام شهادت حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
قرائت قران کریم
سخنران:شیخ مهدی فاضل
قرائت زیارت عاشورا
بانوای:
کربلایی سیدمحمد حسنی
پنجشنبه۲فروردین ساعت ۲۱
شهرکهریزسنگ خیابان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه)
حیسنیه چهارده معصوم(علیهم السلام)
@H14M_K
کارواش گل مینا .
انجام کلیه خدمات شستشوی خودرو های شما عزیزان ازجمله (شستشو انواع خودرو ها،موتور سواری)و انجام خدماتی مثل (واکس .جرم گیری داخلی وکلیه خدمات دیگر )
آدرس ما :کهریزسنگ خیابان امام کوچه 35 گل مینا کارواش گل مینا
ساعت کاری از 8صبح تا 8شب همه روزه
منتظر حضور گرم شما هستیم .
09140035458
قربانی
#معرفی_و_حمایت_از_مشاغل_شهر