﷽
سـنگر عـــشق#کلام_شهید
«دوست ندارم
و نمی خواهم
جایی یا کوچه ای
یا مکانی به اسم من باشد »
#فرمانده_گردان_مسلم_بن_عقیل #لشکر۱۰_سیدالشهدا(ع)
#شهید_محمد_موافق
#سالروز_شهادت
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜
ثانیه ها هم درد میکنند
وقـتی منتظر هستیم ،
و خبری از او نیست ...
#چهاردهم_تیر
سالروز ربوده شدن
#حاج_احمد_متوسلیان و یارانش
تصویری دیدهنشده از پدر رهبر انقلاب در جمع پاسداران نهاد ریاست جمهوری
به مناسبت سالروز درگذشت پدر بزرگوار رهبر انقلاب، عکس یادگاری آیتاللّه سیدجواد حسینی خامنهای در جمع پاسداران نهاد ریاست جمهوری در دهه شصت را مشاهده میکنید.
، پانزدهم تیرماه سالروز درگذشتآیت اللّه سید جواد حسینی خامنهای پدر بزرگوار رهبر معظم انقلاب اسلامی است. به همین مناسبت صفحه khamenei_history از صفحات وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللّه خامنهای، بخشی از بیانات رهبر انقلاب در خصوص پدر بزرگوارشان را به همراه عکس یادگاری آیتاللّه سید جواد حسینی خامنهای در جمع پاسداران نهاد ریاست جمهوری را منتشر کرد که در ادامه به مشاهده میکنید.
در متن این پست آمده است:
آیتالله خامنهای: «پدرم به من محبت ویژه داشت و در سفرهای خود با من مأنوس میشد. پدرم یک بار بینایی خود را از دست داد، ولی بعداً شفا یافت. درمان چشم خود را در تهران ادامه میداد. سه بار به تهران رفت، ولی حاضر نشد کسی جز من همراهش باشد. پدر هیچگاه از نامداری و تنگدستی خود با کسی سخن نگفت، بلکه برعکس، به سبب مناعت طبع و توجه به وضع ظاهر، مردم ایشان را فردی توانگر میپنداشتند.»
منبع: کتاب خون دلی که لعل شد/ صفحات ۶ و ۷
منبع مذکور دربرگیرنده خاطرات خودگفتهی رهبر انقلاب از دوران کودکی تا پیروزی انقلاب انقلاب اسلامی است. این کتاب را انتشارات انقلاب اسلامی، وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای منتشر کرده است.
💠🍃💠🍃💠
طلائیه بودیم؛
بیل مکانیکی داشت روی زمین کار میکرد که شهید پیدا شد!
همراهش یه دفتر اما کوچک بود
مثل دفتری که بیشتر مداحان دارند؛
برگهای دفتر رو گل گرفته بود!
پاکش کردم...
بازکردنش زحمت زیادی داشت؛
صفحه اولش رو که نگاه کردم،
بالاش نوشته بود:
«عمه بیا گمشده پیدا شده!»
راوی: سردار احمدیان
#روایتگری
💠🍃💠🍃💠
ای شهید
میشود من را هم تفحص کنی؟!
خیلی وقت است در میدان مین #دنیا گیر کرده ام
گاهی نگاهی . . .
#دلنوشته_شهدا
💠🍃💠🍃💠
#ماه_عسل پس از 12 سال! 💕
سال ۸۸ سعادت زیارت ضریح شش گوشه ی امام حسین(ع) نصیبمان شد. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . بچه ها را در آن سفر همراه خود نبردیم. آنها را به پدر و مادر سپردیم و راهی شدیم . یک سفر عاشقانه زیبا..در این سفر از توجه های زیاد جلیل و محبت های فراوانش نسبت به من باعث شد تا تمام افراد کاروان فکر کنند که ما برای ماه عسل به کربلا آمده ایم . خنده ام گرفته بود که بعد از 12 سال زندگی مشترک همه این فکر را می کنند.
🌹شهید جلیل خادمی
#عاشقانه_شهدا
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#از_شهداء_بیاموزیم
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
🌸🌸 اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است.
🌸🌸 آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن.
🌸🌸 وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد.
به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد.
پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت.
در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست.
تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد.
كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني .
نمي دانم اين #شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از #غيرت و #شرف شما را ياد بگيرد #آقا_مهدي خنده اي كرد و گفت :
راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت .
🌸🌸 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟
گفتم: کار.
گفت: فردا بیا سرکار!
باورم نمیشد!
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری،
این درخواست خود شهید بود
آی مسئولین!!
#آیا_مدیریت_و_رفتار_شما
مانند
#مهدی_باکری_است؟؟!!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
❇️خدمات شهید خلبان محسن رضائیان( خلبان ایرباس حادثهی تروریستی تیرماه 1367 ) قبل از شهادتش👇
🔸شهید محسن رضائیان، خلبانی بود که با پافشاری و همّت خود، باعث شد صددرصد خلبانان ایران، ایرانی شوند در حالی که در آن زمان، حدود 60 درصد خلبانان ایران، خارجی بودند. همچنین او بعد از انقلاب با وجود اینکه کمک خلبان بود، اما به همراه برخی از دوستانش مراقبت فیزیکی فرودگاه را برعهده گرفت تا مبادا ضدانقلاب و منافقین دست به اقدامات خرابکارانه بزنند.
🌹مادر این شهید بزرگوار نیز دربارهی خصوصیات رفتاری او و نحوهی شهادتش میگوید:
بسیار خوش اخلاق و پر مهر بود. رفتارش طوری بود که او را به عنوان جانشین پدر قبول داشتند. ما با این تصور که حتما به محل ساخت خانه اش رفته با برادر همسرم که در همان نزدیکی سکونت داشت، تماس گرفتیم و خواستیم در صورتی که پسرم سر ساختمان است، به ما اطلاع دهد که او گفت، نیامده است. بی خبری ما با آمدن پسر بزرگترم به تهران به پایان رسید؛ چرا که خبر سرنگونی هواپیما و شهادت ایشان را به ما دادند...