eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.4هزار عکس
11.7هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌹چمران افغانستان به شهادت رسید . 🔹دکتر سیدمحمدعلی‌شاه موسوی، از مجاهدین افغانستانی ۸ سال دفاع مقدس،در حادثۀ تروریستی مسجد صاحب الزمان ایالت پکتیای افغانستان بشهادت رسید. .
❤️شهیـــــد امین کریمیان❤️ زمین که لطف ندارد ... از چه خبر ؟ خیلی دلم میخواست آن لحظه که آن خانم... گفت: برادرت خوب طلبه‌ای بود ... حیف...که رفت .. اگر می‌ماند افتخار اسلام می‌شد ... کم لطفیِ شما بود که گذاشتید برود ... خیلی دلم میخواست... آن لحظه بمیرم... چون...هرچه نگاهش کردم نفهمیدم.. آرمان والای تو را چگونه به او بفهمانم... یادم نمی‌رود اولین بار که خواستی بروی.. گفتم: تو نیروی فرهنگیِ نظامی..نظام برای چیز دیگری برایت هزینه کرده...نرو...بگذار تا نظامی‌ها هستند...آنها بروند بجنگند... یادم نمی‌رود بهت توی نگاهت را.. گفتی: تو زهرایی؟ تو خواهر منی؟ نه...زهرایی که میشناسم...محال است طرز فکرش این باشد .. گفتم: میدانم...ولی نرو...تو هنوز خیلی کارها باید بکنی...اینهمه سال درس خواندی امین...بمان...بیشتر کار کن...شماها که بروید ...دیگر چه کسی علَم حوزه را راست نگه دارد... گفتی: فرض کن بمانم....بشوم آیت الله العظمی...یا بشوم فیلسوف قرن... چه فایده دارد اگر این عمامه روی سرم بماند و ... حرم بی‌بی زینب (سلام الله علیها) در خطر باشد؟ نه این فلسفه را میخواهم و نه این عمامه را... یادم مانده... برادر... طولِ بلوار را قدم میزدیم...با حرص میگفتی نباید جلوی روحانیون را بگیرند...اشتباه است...ماها باید با عمامه در خط مقدم باشیم... گفتم: امین‌جان! فرمانده‌اند‌...صلاحدیدی هست..آنها از بالا میبینند...حتما خوب نیست... میگفتی که نه...اِلّا و بِلا اشتباه میکنند...نیرو از روحانیِ توی خط روحیه میگیرد... عزیزم... در اثبات نظرت همین بس... که با حضور و دلاوری‌ات درست توی خط مقدم... صد و شصت نفر از قتل عام نجات پیدا کردند... شهیــــد یاد شهید با صلوات❤️ 🌺🌺🌺🌺🌺
👇👇👇👇👇👇 رئيس ستاد عمره و عتبات دانشگاهيان از آغاز ثبت نام نوزدهمين دوره عتبات دانشگاهيان از 7 مرداد ماه در سايت لبيك خبر داد و گفت: ثبت‌نام نوزدهمين مرحله اعزام دانشگاهيان به عتبات عاليات از روز يكشنبه 7 لغايت 14 مرداد در سايت لبيك به نشانيwww.labbayk.irانجام و 15 مرداد ماه قرعه كشي مي شود و نتايج از سايت لبيك اعلام خواهد شد.
––––•(-• •-)•––––: 💠 آداب زیارت در بیان رهبر معظم انقلاب 💐 دوشنبه ۲۳ ذی القعده روز مخصوص زیارتی امام رضا علیه السلام است. "صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا و رحمت الله و برکاته"
میانه عملیات همه آماده شروع عملیات بودند، اما پشت یک میدان مین گیر افتاده و مانده بودند. شهید مصطفی ردانی پور به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. ، 15 مرداد ماه سالروز شهادت روحانی محبوب جبهه‌های نبرد است. شهید مصطفی ردانی پور که  از موسسین لشکر 14 امام حسین(ع) و فرمانده قرارگاه فتح نیز بود، توانایی بسیاری درمیدان جهاد از خود نشان داد و در کمتر از 3 سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد. در استانه سالگرد شهادتش، خاطره‌ای از این شهید والامقام را به روایت "یاران ناب 19" روایت می‌شود. همه آماده شروع عملیات بودند، اما پشت یک میدان مین گیر افتاده و مانده بودند. جالب اینکه بچه‌های شناسایی سه ماه تمام روی این معبر کار کرده بودند و همه چیز شناسایی شده بود، اما معلوم نبود چرا آن شب همه چیز قفل شده بود. شهید مصطفی ردانی پور به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. پس از اینکه قرآن را بست گفت: «از این معبر نمی‌رویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.» به قدری با قدرت این حرفرا زد، که حتی حاج حسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد وروی حرف او حرف نزد. گردان‌ها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد. بعدا در بررسی‌ها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقی‌ها را دور زده بودیم. شهید مصطفی ردانی پور، متولد اصفهان بود. او با شروع جنگ تحمیلی، به همراه عده‌ای از همرزمان خود از«کردستان» وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی ازاصفهان (سپاه منطقه‌ 2) که در نزدیکی آبادان «جبهه‌ی دارخوین» مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد. ایشان باتجربه‌ای که از کار در جبهه‌های کردستان داشت، سلاح بر دوش، به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان می‌پرداخت و بابرگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثریدر افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا می‌نمود و در واقع وی را می‌توان یکی از منادیان به حق وتوجه به حالات معنوی در جبهه‌ها نامید. در عملیات شکست محاصره‌ آبادان و طریق‌القدس فرمانده گردان بود. در عملیات فتح‌المبین در کنار شهید خرازی ـ فرمانده‌ی تیپ امام حسین (ع) ـ بود. در همین عملیات برادر کوچکترش به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد و خود او نیز بشدت مجروح و در اثر همین جراحت نیز یک دستش معلول شد. پس از آن در عملیات بیت‌المقدس و عملیات رمضان فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت، کهچند یگان رزمی سپاه را اداره می‌کرد، به طوری که شگفتی فرماندهان نظامی ـ اعم از ارتش و سپاهی ـ را از اینکه یک روحانی فرماندهی سه لشکر را عهده‌دار است و با لباس روحانی وارد جلسات نظامی می‌شود و به طرح و توجیه نقشه‌ها می‌پردازد را برمی‌انگیخت. او در عملیات محرم، والفجر 1 و والفجر 2 نیز شرکت داشت. دو هفته پس ازازدواج، در  15 مرداد سال 1362 و در عملیات والفجر 2 به شهادت رسید و جسم پاکش در منطقه‌ حاج عمران بر زمین ماند و در زمره‌ شهدای مفقود‌الجسد محسوب شد
رجزخوانی شهید ردانی‌پور و یک کُرد پیشمرگ‌های کرد که در کنار ما با دشمن می‌جنگیدند، چپ چپ به مصطفی نگاه می‌کردند، باور نمی‌کردند او اهل رزم و درگیری باشد. درگیری تا عصر ادامه داشت. وقت برگشتن، پیشمرگ‌ها تحت تأثیر شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند.  شهید مصطفی ردانی پور به سال 1337 در اصفهان متولد شد. ایشان پس از گذراندن دوران نوجوانی تصمیم گرفت به جای تحصیل در هنرستان به حوزه برود. این شد که شهید ردانی‌پور سال اول طلبگی را در حوزه‌ی علمیه‌ی اصفهان سپری کرد. پس از آن برای ادامه‌ی تحصیل و بهره‌مندی از محضر فضلا و بزرگان راهی شهر قم شد و در مدرسه‌ی حقانی به درس خود ادامه داد. ایشان حدود شش سال مشغول کسب علوم دینی بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه، شهید ردانی‌پور با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج، فعالیت‌های همه جانبه‌ی خود را آغاز کرد و در مدت مسؤولیت یک ساله‌اش در سمت فرماندهی سپاه یاسوج، اقدامات مؤثری را به انجام رساند. ایشان با واگذاری مسؤولیت به یکی از برادران، به حوزه‌ی علمیه برگشت تا به تحصیلاتش ادامه دهد. هنوز چند ماهی از بازگشت او به قم نگذشته بود که حرکت‌های ضدانقلاب در کردستان و بعضی از مناطق کشور شروع شد. مصطفی هم برای کمک به مردم و بازگرداندن امنیت و ثبات کردستان، به سوی این خطه شتافت. سپس این شهید بزرگوار به همراه عده‌ای از همرزمان خود از کردستان وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی از اصفهان (سپاه منطقه‌ی 2) که در نزدیکی آبادان "جبهه‌ی دارخوین " مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد. مصطفی در طول جنگ در کنار فرماندهانی چون شهید حسین خرازی و شهید حسن باقری جنگید تا اینکه براثر جراحت سختی دست ایشان معلول شد. در حالی که دست شهید ردانی پور بسته بود در عملیات بیت‌المقدس و پس از آن در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت، که چند یگان رزمی سپاه را اداره می‌کرد. ایشان با لباس روحانی وارد جلسات نظامی می‌شد و به طرح و توجیه نقشه‌ها می‌پرداخت. شهید ردانی پور در عملیات محرم، والفجر 1 و والفجر 2 شرکت داشت و تا لحظه‌ی شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد. سرانجام سردار مصطفی ردانی‌پور دو هفته پس از ازدواجش، در عملیات والفجر 2 و در تاریخ 15/5/62 به شهادت رسید. آنچه خواهید خواند خاطراتی است از رشادت‌ها و دلاوری‌های شهید مصطفی ردانی‌پور که یکی از همرزمانش نقل کرده است.  ایشان با لباس روحانی وارد جلسات نظامی می‌شد و به طرح و توجیه نقشه‌ها می‌پرداخت. شهید ردانی پور در عملیات محرم، والفجر 1 و والفجر 2 شرکت داشت و تا لحظه‌ی شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد. سرانجام سردار مصطفی ردانی‌پور دو هفته پس از ازدواجش، در عملیات والفجر 2 و در تاریخ 15/5/62 به شهادت رسید یکبار می گفت: "در قم که درس می‌خوندم، روزهای پنجشنبه می‌رفتم عملگی، خسته و کوفته، غروب راه می‌افتادم طرف جمکران. مثل دیوانه‌ها، پا برهنه. تا اونجا یابن الحسن یابن الحسن می‌گفتم. " همیشه با خود می‌گویم مصطفی هر چه داشت از توسل ایام طلبگی بود. خالص خالص. وصل وصل. خبر رسید که ضد انقلاب با حمله به روستای نزدیک سنندج دکتر جهاد سازندگی را به اسارت برده است. صبح اول وقت راه افتادیم. مصطفی، عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیربار دور کمر قوت قلب همه بود. پیشمرگ‌های کرد که در کنار ما با دشمن می‌جنگیدند، چپ چپ به مصطفی نگاه می‌کردند، باور نمی‌کردند او اهل رزم و درگیری باشد. همان صبح زود، ضد انقلاب، دکتر را به شهادت رسانده بود اما درگیری تا عصر ادامه داشت. وقت برگشتن، پیشمرگ‌ها تحت تأثیر شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند. یکی از آنها، بلند طوری که همه بشنوند گفت: - اینو میگن آخوند، اینو میگن آخوند! مصطفی می‌خندید. دستی کشید به سبیل‌های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت: - اینو میگن سبیل، اینو میگن سبیل! ***  بحران کردستان ادامه داشت و اعزام نیروهای داوطلب عموما40،30 نفره بود. یکی از شب‌ها که در ستاد مشترک پادگان سنندج جمع بودیم سرهنگ صیاد شیرازی ضمن صحبت‌ها فهمید که آقا مصطفی در یاسوج و روستاهای آن دارای نفوذ معنوی است، به او گفت: - خوبه به یاسوج برید، شاید با آوردن نیروهای اون منطقه بتونیم از توان اونها در نبردهای کوهستانی استفاده کنیم. فردا صبح راه افتاد. با شکل و شمایل طلبگی. همان عمامه‌ی جمع و جور، قبا و عبای ساده و تر و تمیز. سه روز بعد برگشت. با یک گردان رزمنده‌ی لر. همه مسلح، همه عاشق انقلاب. *** دم دمای غروب، سر و کله‌ی سربازای عراقی پیدا شد. با تانک و نفر بر پیش می‌اومدند.ما توی سنگرهای مخفی، حرکت اونها رو زیر نظر داشتیم و با خونسردی گذاشتیم از خط عبور کردند بعد اونها رو از پشت سر و دو طرف مورد حمله قرار دادیم.از زمین و آسمون گلوله و فشنگ می‌بارید. اونقدر از دشمن کشتیم که دیگه جرأت حمله به دارخوین رو ندارن ". مصطفی که از کردستان به اهواز آمده