❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
سلام بر پدر و مادر دلسوز و مهربانم و برادران و خواهران.این نامه به منزله وصیت نامه من است و تا آنجا که می توانید به آن جامه عمل بپوشانید.تا آنجا که می توانید برایم گریه نکنید،تا روحیه ای باشد برای مردم حزب الله و مشتی زده باشید بردهان شرق و غرب انشاالله.امیدوارم آنطور مرا تربیت کرده باشید که بتوانم این راه را که راه انبیا و اولیا و ائمه اطهار (ع)است را تا آخر طی نمایم و با شهادت هم به پایان آن برسم و هم رنج هائی را که برای بزرگ کردن و تربیت نمودن من متحمل شده اید،جبران کرده باشم.
#شهید_محمدکاظم_کلهر🌷
#سالروز_شهادت
تو ماه رمضان با توجه به شرايط حاکم بر جبهه هاي جنگ و جابه جايي ها و نقل و انتقالات احتمالي ، معمولا نمیشد و نمیتونستن روزه بگیرن ، ولی اکبر دائماً روزه مي گرفت . يک روز پرسيدم : « اکبر آقا چرا روزه مي گيري ؟!» گفت : « جيـرهي غذايي چه کسي را بخورم ؟ غذاي جبهه حق مردم است، نمي توانم بخورم .»"
#شهید_علیاکبر_محمدحسینی🌷
#سالروز_ولادت
#یاد_یاران
وضعيت راهها و جاده هاي مواصلاتي خراب بود و پشتيباني از سنگرها به نحو مطلوبي انجام نمي شد . در چنين اوضاع و احوالي باران به شدت شروع به باريدن کرد و آب از سقف سنگر سرازير شد.
براي حفاظت از سنگرها به پلاستيک نياز داشتيم. اکبر تصميم گرفت در آن هواي سرد و باراني کوهستان، فاصلهي 6 کيلـومتـري ميان سنگر و مقر تدارکات را طي کند و پلاستيک بياورد. هيچ يک از ما راضي نبـوديم خودش را به زحمت بيندازد . ميدانستيم که رسيدن به مقـر تدارکات در آن شرايط سخت است . با وجود اين حرکت کرد .
لحظاتي بعد ، باران شديدتر شد . انگار که آسمان سوراخ شده باشد . فقط آب مي ريخت . با اضطراب و نگراني منتظر بازگشت او بوديم. دعا ميکرديم از ادامهي مسير منصرف شود و برگردد ، ولي با شناختي که از او داشتيم ، ميدانستيم که بدون پلاستيک مراجعت نخواهد کرد.
هنوز ساعتي نگذشته بود که ازراه رسيد و با خوشحالي پلاستيک ها را وسط سنگر انداخت . بچه ها دست به کار شدند . پلاستيک ها را بين سنگرها تقسيم کردند . همين که براي انداختن پلاستيک روي سقف سنگر رفتيم ، اکبر هم خودش را رساند . گفتم : « تو الان خسته شده اي . کمي استراحت کن .» گفت : « نه .... خسته نيستم . بايد به شما کمک کنم .» بعد از 12 کيلــومتـر کوه پيمايي زير باران ، سرحال و با نشاط بود .
#شهید_علیاکبر_محمدحسینی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۷/۷/۲۲ کرمان
شهادت : ۱۳۶۰/۹/۱۲ پل سابله(پل ارتباطی سوسنگرد به بستان)
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔰درحالیکه دروس سطوح عالی حوزه را درشهر مقدس قم به خوبی خوانده بود،عزم دیار عاشقان کرده واصرار بر اعزام به سوریه کرد.
🔰تا در ماه مهمانی خدا توفیق پیدا کرد برای اولین بار به حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) مشرف شود.این بار که ازسوریه بازگشت داغدار فراق رفیق شهیدش شهید کریمیان بود.
🔰او در عمر طلبگی خود خصوصیات ویژهای داشت که بدون اغراق ومبالغه آنهارا بیان میکنم به نحویکه برخی ازاین ویژگی ها قبل از شهادتش در مدت کوتاه رفاقتمان ذهنم را مشغول کرده بود ومورد اذعان واعتراف همه دوستان وآشنایان اوست.
🔰مرتب می گفت: دوست ندارم وابسته به دنیا و تعلقاتش شوم، گاهی صمیمیت زیاد باعث اسارت انسان می شود و مانند غل و زنجیر برای انسان محدودیت ایجاد می کند.
🔰طرز بیان شیوا، دلنشین و جذابی داشت، به همین خاطر اگر یک بار به سخنرانی جایی می رفت دعوتش می کردند ولی خودش هیچ زمانی حاضر به سخنرانی در جاهایی که وی را می شناختند نشد روستاهای نزدیک را انتخاب نمی کرد، معمولا به مناطق محروم می رفت.
🔰برای اعتکاف جنوب کرمان و زابل را انتخاب می کرد، با این که مسیر هایی بسیار دور و سخت بود، ولی با دوستان روستایش به همین مناطق می رفت.
🔰سخنرانی با موضوع فلسفه ایثار و شهادت در مسجد روستا کرد و خیلی خوب بحث شهادت و وظیفه هر فرد مسلمان در شرایط حاضر را بررسی و جمع بندی کرد.
🔰به معنای حقیقی کلمه بی تعلق به دنیــا بود وهیچگونه تعلق دنیوی نداشت نه به مال ونه به عناوین فریبنده دنیا وحتی به درس . اگر بنده درس را باتعلق میخوانم اما او برای خدا میخواند.
🔰این بی تعلقی به شدت او را بی تکلف ساخته بود وبسیار ساده و باصفا بود که هیچیک از دوستانش هیچگاه از بااو بودن معذب نبوده بلکه از همنشینی با اولذت میبردند.
🔰 جهادی وتلاشگر بود وازهیچ خدمتی دریغ نمیکرد از اردوهای بی شمار جهادی اوگرفته تا تدارک جلسات شهدا، روایتگری و شجاعت های او در جبهه عراق و سوریه.
🔰متواضع بود ودرگیر عناوین نبود.بااینکه جزء نخبگان واستعدادهای برتر حوزه بود واساتیداو به استعداد والای ایشان اذعان داشتند اما به قول طلبه ها وجهه علمی برای خود نتراشیده بود.
#شهید_سعید_بیاضی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۷۳/۴/۵ انار ، کرمان
شهادت : ۱۳۹۵/۷/۲۲ حماه ، سوریه
#خاطرات_شهدا
💠امير بچه آخرم بود و پيش من و پدرش زندگي ميكرد. ميخواستيم برايش آستين بالا بزنيم و حتي يك نفر را برايش در نظر گرفتيم اما وقتي همسرم 4سال پيش فوت كرد، پسرم بهطور كلي قيد ازدواج را زد تا پيش من بماند و مراقبم باشد.
💠ميگفت تا آخر عمر نوكر مادرم هستم و ازدواج نميكنم. اگر هم بخواهم ازدواج كنم، بايد همسرم قبل از من، مادرم را قبول و كنار او زندگي كند.
💠كمردرد و پادرد داشتم. خيلي وقتها هم نميتوانستم از جا بلند شوم. در اين سالها امير بيشتر از بقيه بچههايم مراقبم بود. برايم غذا ميپخت و خانه را مثل دسته گل نگه ميداشت.
💠وقتي محل كارش بود، مدام زنگ ميزد و حال مرا ميپرسيد. وقتي از محل كارش به سمت خانه ميآمد، زنگ ميزد و ميپرسيد مادرجانچي ميخوري برات بگيرم؟ بيشتر وقتها هم كنار من مينشست و با هم نان، پنير، خيار و گوجه ميخورديم.
💠ميگفتم پسرم من مجبورم غذاي ساده بخورم، تو چرا براي خودت غذا نميپزي؟ ميخنديد و ميگفت مگر آن غذا از گلوي من پايين ميرود؟
💠پسرم عاشق غذاهاي ساده بود. بيش از همه آش رشته دوست داشت.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_امیر_لطفی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۶۵/۷/۲۷ تهران
شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ خالدیه ، سوریه
#کلام_شهید
توصيه ي من به مسئولين در تمامي كارها اين است كه تقوا را پيشه ي خود سازند و طوري با مردم رفتار كنند كه به گفته ي امام، ما خدمتكار اين ملتيم؛ چون كه هرچه داريم از اين مردم داريم. حواستان را جمع كنيد كه لحظه اي غفلت، خيانتي بس بزرگ به خون شهدا از صدر اسلام تاكنون مي باشد...
#شهید_مجید_مبارکی🌷
#سالروز_شهادت
عادت داشت مستمر خون بدهد
بہ نیت قربت الی الله!
عاقبت هم خون داد و هم جان داد
بہ نیت قربت الی الله!
عجب رسم غریبی است حڪایت فرزندان حضرت زهرا(س)
#شهید_سعید_بیاضی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
همیشه سفارش می کرد که این انقلاب با سختی و دادن خون مردم عزیز(شهدا) به دست آمد. شما هم باید رهرو امام و شهدا باشید و نگذارید این انقلاب به دست بیگانگان بیفتد و برای کوری چشم دشمنان در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. با دوستانش به نرمی صحبت می کرد و آن ها را به وحدت و همدلی تشویق می کرد و به ما سفارش می کرد که در گرفتن دوست خوب دقت داشته باشید و دوستی را انتخاب کنید که شما را به دین و ایمان دعوت کند.»
✍به روایت خواهر شهید
#شهید_عبدالله_حقشناس🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۱/۱۰/۱۱ ساری
شهادت : ۱۳۶۲/۷/۱۹ مریوان
🔰 زیارت عاشورای همیشگی
عملیات کربلای ۴ بود.
آتش دشمن سنگین بود.
زیر یک پل جمع شده بودیم.
جای پنج نفر بود ،اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پا ها از زیر پل بیرون زده بود.
دیدم رضا چراغ قوه اش را بیرون اورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا.
گفتم رضا تو این شرایط چه وقت زیارت خوندنه!!!
خندید و گفت من از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده, حتی زمانی که در سینما کار می کردم ...
و شاید با همـین زیارت عاشوراها برات شهادتش را گرفت.
#شهید_عبدالرضا_مصلینژاد🌷