eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه سفارش می کرد که این انقلاب با سختی و دادن خون مردم عزیز(شهدا) به دست آمد. شما هم باید رهرو امام و شهدا باشید و نگذارید این انقلاب به دست بیگانگان بیفتد و برای کوری چشم دشمنان در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. با دوستانش به نرمی صحبت می کرد و آن ها را به وحدت و همدلی تشویق می کرد و به ما سفارش می کرد که در گرفتن دوست خوب دقت داشته باشید و دوستی را انتخاب کنید که شما را به دین و ایمان دعوت کند.» ✍به روایت خواهر شهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۱/۱۰/۱۱ ساری ●شهادت : ۱۳۶۲/۷/۱۹ مریوان ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
مادر و قابِ عڪست دوستی چند ساله دارند حجم دلتنگی ‌اش را فقط عکس‌هایت می‌دانند 🌷 ۱۳۶۲ ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
برادران شهید محمد، مهدی و رضا اخلاقی (از راست به چپ) 🌺آقامحمد نخستین شهید خانواده بود که سال ۷۹ در درگیری‌های داخلی افغانستان به شهادت رسید. 🌹آقامهدی دومین شهید خانواده بود که ۱۹ سالگی به سوریه رفت و سال ۹۴ بر اثر اصابت تیر به قلبش شهید شد. 💐 آقارضا هم سومین شهید خانواده اخلاقی است که از خانواده، همسر و فرزندانش دل برید و راه شهادت در سوریه را انتخاب کرد. روحشان شاد و دعای خیرشان بدرقه زندگی‌مان
تنها ره سعادت ایمان، جهاد، شهادت..... شهید و شهیده👆 معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا......
جانباز 70 درصد علی‌اصغر حسینی‌پور از رزمندگان لشکر 41 ثارالله کرمان، پس از 37سال تحمل درد و رنج ناشی از جراحت‌های جنگ تحمیلی در سالروز شهادت امام رضا علیه السلام بر اثر تشدید عوارض شیمیایی ناشی از مجروحیت دوران جنگ تحمیلی، دعوت حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوست.
🔹شهید آوینی : «کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل نادر مهدوی یا بیژن گرد بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسید این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق.» ِ
ِ سـاده پـوش بود دو تا پیراهن بیشتر نداشت. گاهی اوقات ما اعتـراض می ڪردیم و می گفتیم: خب! یه دست لباس نو بگیر اینا خیلی ڪهنه شده... می گفت:دلیلی نداره ❗️ همین ڪه تمیز و مرتّب باشه،خوبه.... هنوز قابل استفاده است.. جستجوگر نور شهید مجید پازوکی سالروز شهادت ِ
سردار مهری، رئيس سازمان وظيفه عمومي ناجا: 🔸دو سوم اضافه خدمت پشت دفترچه‌اي سربازان متأهل، بخشيده شد. 🔹 اين ميزان براي افراد مجرد 50 درصد است.
سردار باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین نیرو‌های مسلح: 🔸پیکر مطهر شهید دفاع مقدس محمد علی زمانی از شهدای خوزستان پس از ۳۹ سال شناسایی شد. 🔹 این شهید گرانقدر در عملیات والفجر مقدماتی در سال ۱۳۶۱ و در ۱۸ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔹پیکر این شهید سرفراز در عمق خاک عراق و در حالی که دستانش با سیم بی‌سیم بسته شده بود، شناسایی شد. %
ما گم شده‌ایم در کوچه پس کوچه‌های زمان بر روی چشم ما پرده‌ای از خاک کشیده‌اند وگرنه شما را مرگی نیست ما اسیران غربت خاکیم ما را بیابید و راه را برای ما نشان دهید 📎پ ن: شمال غربی خلیج فارس، سال ۱۳۶۵، عملیات کربلای ۳، طرح عملیات بر روی اسکله الامیه، گردان آبی خاکی یونس از لشکر امام حسین(ع) 🌷
خوب و قشنگی داشتند .../ بانک عکس دفاع مقدس
هر وقت کسی از سر نیازمندی به درب خانه ما مراجعه کرد، عبدالرحمن هیچ وقت دستش را رد نمی‌کرد و نمی‌گذاشت دست خالی برود. حتی اگر چیزی هم در منزل نداشتیم، با زبان خوش او را بدرقه می‌کرد. راوی: همسر شهید عبدالرحمن کریمی
●بابک جوان امروزی بود اما غیرت_دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند از آن دست جوانان‌های امروزی که غیرت دینیدارند. می‌گفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم. ‌‌●بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه می‌خندید، خوش‌تیپ بود و زیبا بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید. بابک فرزند نسل سوم و چهارم اینانقلاب بود. دلبستگی‌های زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آل‌الله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد. ✍راوی : مادر شهید 🌷
خرید عقدمان یک حلقه‌ی‌ نهصد تومانی بود برای من، همین و بس. بعد از عقد، رفیم حرم، بعدش گلزار شهدا. شب هم شام خانه‌ی ما. صبح زود مهدی برگشت جبهه. راوی: همسر شهید مهدی زین‌الدین
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همین‌طور که داشتم تو تاریکی قدم می‌زدم چشمم به پوتین‌های یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود. با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: "چرا پوتین‌هاتو واکس نزدی؟" بنده‌ی خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست. بعد همین‌طور که سرش پایین بود گفت: «ببخشید برادر، دیر وقت بود که از منطقه‌ی جنوب رسیدم. خونواده‌ام رفته بودن شهرستان و منم چون نمی‌خواستم مزاحم کس دیگه بشم، اومدم آسایشگاه، وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم..." صداش برام خیلی آشنا بود. وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ عباس بابایی، فرمانده‌ی پایگاه است! بدجوری شرمنده شدم.
. 🔻خاطره‌ای بسیار تکان دهنده: 🔻صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! . 🔻در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالان دیدهب ودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم. . 🔻شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟ زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! . 🔻شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندان هایش را به هم فشار می داد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!! . 🔻بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود بر میگردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم تو چی شد؟! اول درست جواب نمی داد، اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. . 🔻صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!!
شهید خرازی با یک کلاه زمستانی محاصره را شکست* 🔹️ به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. ◇ آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او با همان یک دست خود کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. ◇ پدر بچه با دیدن این صحنه خواست بچه اش را تنبیه کند. *حاج حسین* با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... ◇ مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش به کمین خوردند و محاصره شدند. هیچ پل ارتباطی وجود نداشت و دیگر کاری از دستشان برنمی آمد. ◇ رئیس گروه دشمن صورتش را کامل پوشانده بود و با نیروهایش به ما نزدیک شد ، همه ما آماده تسلیم بودیم . ◇ ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت ؛ صورتش را باز کرد و سردار را بوسید و گفت: من پدر همان بچه م... ◇ با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی ، دز محاصره از دوربین که نگاه کردم شما را شناختم و حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
احتمالاً تصویر این شهید بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم ؛ اما شهیدی بود که هیچکس منتظرش نبود جز خدا شهید از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک «زیر پیراهن» راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده ای ندارد. کم سخن میگفت و... با سن کم سخت ترین کار جبهه یعنی *بیسیم چی* بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از شهادت رساندن وي ، برای به دست آوردن رمز و کد های بیسیم سینه و شکمش رو شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد ...! یادمان باشد روی سفره چه کسانی نشسته ایم و این نظام اسلامی امانت شهدای مظلوم هست
🔸انهدام گروهک تروریستی در آذربایجان غربی؛ 🔹روابط عمومی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) نیروی زمینی سپاه از انهدام یک تیم تروریستی در شهرستان مرزی سردشت در جنوب آذربایجان غربی خبر داد.