#خاطرات_شهید
●بابک جوان امروزی بود اما غیرت_دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند
از آن دست جوانانهای امروزی که غیرت دینیدارند. میگفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم.
●بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه میخندید، خوشتیپ بود و زیبا
بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید. بابک فرزند نسل سوم و چهارم اینانقلاب بود. دلبستگیهای زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آلالله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد.
✍راوی : مادر شهید
#شهید_بابک_نوری_هریس
#سالروز_ولادت 🌷
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همینطور که داشتم تو تاریکی قدم میزدم چشمم به پوتینهای یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود. با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: "چرا پوتینهاتو واکس نزدی؟" بندهی خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست.
بعد همینطور که سرش پایین بود گفت: «ببخشید برادر، دیر وقت بود که از منطقهی جنوب رسیدم. خونوادهام رفته بودن شهرستان و منم چون نمیخواستم مزاحم کس دیگه بشم، اومدم آسایشگاه، وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم..."
صداش برام خیلی آشنا بود. وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ عباس بابایی، فرماندهی پایگاه است! بدجوری شرمنده شدم.
#شهید_عباس_بابایی
.
🔻خاطرهای بسیار تکان دهنده:
🔻صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
.
🔻در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالان دیدهب ودمت، تازه اومدی اینجا؟!
زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم.
.
🔻شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
.
🔻شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندان هایش را به هم فشار می داد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
.
🔻بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود بر میگردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند.
مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم تو چی شد؟!
اول درست جواب نمی داد، اما وقتی اصرار کردم گفت:
دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت.
.
🔻صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!!
شهید خرازی با یک کلاه زمستانی محاصره را شکست*
🔹️ به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
◇ آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او با همان یک دست خود کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد.
◇ پدر بچه با دیدن این صحنه خواست بچه اش را تنبیه کند. *حاج حسین* با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود...
◇ مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش به کمین خوردند و محاصره شدند. هیچ پل ارتباطی وجود نداشت و دیگر کاری از دستشان برنمی آمد.
◇ رئیس گروه دشمن صورتش را کامل پوشانده بود و با نیروهایش به ما نزدیک شد ، همه ما آماده تسلیم بودیم .
◇ ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت ؛ صورتش را باز کرد و سردار را بوسید و گفت: من پدر همان بچه م...
◇ با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی ، دز محاصره از دوربین که نگاه کردم شما را شناختم و حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
احتمالاً تصویر این شهید بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم ؛
اما شهیدی بود که هیچکس منتظرش نبود جز خدا
شهید #سیف_الله_شیعه_زاده
از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک «زیر پیراهن» راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و...
با سن کم سخت ترین کار جبهه یعنی
*بیسیم چی* بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از شهادت رساندن وي ، برای به دست آوردن رمز و کد های بیسیم سینه و شکمش رو شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد ...!
یادمان باشد روی سفره چه کسانی نشسته ایم و این نظام اسلامی امانت شهدای مظلوم هست
28.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مزار شهید گمنام دانشگاه صنعتی اصفهان در نخستین شب پس از شناسایی؛
🔺پیکر پاکی که 14 سال پیش به عنوان شهید گمنام در این دانشگاه به خاک سپرده شد، بدن پاک شهید حسین شکرائیان، دانشجوی دانشگاه علم و صنعت تهران و بسیجی گردان انصار الحسین است که در سال 61 در منطقه سومار به فیض شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در منطقه بر جای ماند.
🔹در روند آزمایش دی.ان.ای که با نمونه های اخذ شده از بدن شهید و خانواده معزز شهدا انجام می شود، پس از 39 سال این شهید بزرگوار شناسایی و در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) به پدر و مادر وی اعلام شد.
وقتی رسانههای دشمن با ذوقزدگی اعلام کردند: «مالک اشتر ایرانیها را کشتیم»، گویای اوج نفرت جیش النصر از ابوعارف بود.
از طرفی چون پیکر شهید در تیررس تکتیرانداز جیشالنصر بود، حدود ۱۰روز طول کشید تا همرزمانش سینهخیز پیکر مطهرش را به عقب برگردانند. در این مدت، داعش برای تحویل دادن پیکر ابوعارف درخواست آزادی ۷۰ نفر از تکفیریها را کرده بود که با مخالفت شدید همسر شهید مواجه شد.
🌹شهید مدافع حرم از جبار عراقی با نام جهادی «ابوعارف» از شهر کوت عبدالله شهرستان کارون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد
باد
آن
روزگاران
یاد
باد ......
در منطقهی عملياتی والفجر چهار هيچكدام از واحدها حمام نداشتند. حاج علي با ابتكار عمل دو عدد بشكه يكی براي آب سرد و يكی برای آب گرم تهيّه و شير روي بشكهها نصب كرد و بر روی بلندی قرار داد و با هيزم آب را گرم میكرد.
هر كس اين ابتكار او را میديد، دهان به تحسين میگشود، حتي سردار حاج قاسم سليمانی
#شهید_علی_ژاله
#شهید_کمیل(کامبیز )زرودی
فرازی از #وصیت نامه شهید
خدایا تو شاهدی چیزی عزیزترازجانم ندارم تافدا ی اسلام و امام کنم خدایا ای کاش هزاران جان داشتم وبخاطر رضای تودر اسلام اصیل است میدادم. خدایا تا زمانی که مرا نیامرزدی از این دنیا مبر
خدایا اگر دوستم داری شهادت را نصیبم بفرما
#سالروز_شهادت
🔰 رسیدن به قله شهادت از مسیر اخلاص و معنویت و مجاهدت ممکن میشود
🔻 رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگرهی شهدای استان زنجان: شهادت قلّه است. هر قلّهای یک دامنهای دارد؛ رسیدن به قلّه بدون عبور از دامنه ممکن نیست. این دامنه و این مسیر چیست؟ اخلاص است، ایثار است، صدق است، معنویّت است، مجاهدت است، گذشت است، توجّه به خدا است، کار برای مردم است، تلاش برای عدالت است، تلاش برای استقرار حاکمیّت دین است. ۱۴۰۰/۰۷/۲۴
#پای_اخلاق_شهدا
بسیار فداکار بود و با تمام توان برای
بر افراشتن پرچم حق و #اسلام میکوشید. همواره در جمع زنان میگفت:
«اسلام غریب است و دلسوز کم دارد.»
با همه ی وجود در راه این هدف پیش رفت تا به مقام والای #شهادت رسید.
پس از آنکه صدام ایشان را به شهادت رساند، بعضی به او گفته بودند: «چرا خواهر صدر را به قتل رساندی؟»
صدام در پاسخ گفته بود: «من قضیه حسین-؏- را تکرار نمیکنم. زینب(س) بعد از برادرش زنده ماند و یزید و آل امیه را رسوا کرد...»
🎙#شهیده_بنتالهدیٰصدر🌹
#سبک_زندگی
#شهدا
ذکری که سالهای آخر ورد زبانش بود
بار آخر در اربعین سال ۱۳۹۳ راهی پیادهروی اربعین شد. در طول مسیر حال و هوایی عارفانه داشت و مدام روضه میخواند و گریه میکرد.
از آنجا بود که تا روز شهادت مدام این جمله را تکرار میکرد: «کل الخیر فی باب الحسین (ع)» و از امام حسین (ع) میخواست تا او را به عنوان مدافع حرم خواهرش پذیرا باشد.
#شهید_محمدرضا_عسکریفرد
💠 امام خامنهای :
مرحوم کامبوزیا بهقدر حساسیت بر یهودیها، نسبت به هیچ چیزی در دنیا حساسیت نداشت ... یک دید خیلی وسیعی نسبت به دخالتهای یهود داشت ... مرحوم کامبوزیا برای ما اثبات کردند که حتی شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و جنگ صفین نیز به نیرنگ و دسیسه یهود بوده.
📚 کتاب «کامبوزیا»، زندگینامه و خاطرات دانشمند شهید امیرتوکل کامبوزیا، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ اول، ١٣٩٧، ص١۴
-- ۲۴ مهر سالگرد ترور بیولوژیک و شهادت دانشمند برجستهٔ یهودشناس، امیرتوکل کامبوزیا، از پیشگامان روشنگری علیه یهود در ایران، بهدست عوامل یهود و با همکاری رژیم پهلوی (١٣۵٣ش)
ِ
🔴 امام را نمیشود تنها گذاشت
نادر تازه از عملیات برگشته بود. گفت: داریم بزرگترین کاروان دریایی را از بندر امام تا فاو میبریم. آمدهام تا چند قبضه ضدهوایی بگیرم تا روی یدک کشهایمان بگذاریم. هواپیماهای دشمن دائم در حال شکار کاروانهای دریایی ما هستند. سیصد بار تاکنون به کاروان ما حمله کردهاند. تا امروز سه تا از هواپیماهای عراقی را که قصد یورش به کاروان ما را داشتهاند، انداختهایم. نادر میگفت که هواپیماهای دشمن برخی از کاروانها را در راه و در همان دریا، بمباران و نابود میکنند. آرام و قرار نداشت.
نادر تا تابستان سال ۶۵ در خط فاو ماند و مشغول تدارکات بود. چندی بعد برای مرخصی به خانه برگشت. آنقدر در آفتاب کار کرده بود که پوست شانهاش رفته بود. روی کمرش نمیتوانست بخوابد. سرخی گوشت کمرش را هرگز از یاد نمیبرم. از دیدن حال و روزش گریهام گرفت. گفتم: چرا اینهمه روی خودت فشار میآوری؟ نگاه معصومانهای به من کرد و گفت: تکلیف است. امام را نمیشود تنها گذاشت.
_برادر شهید؛ برگرفته از کتاب بار دیگر ، نادر
ِ