eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 🔻 منطق امام در مقابل استکبار امام بزرگوار ما در طول این سالیان دراز، از فلسطین حمایت کرد، دفاع کرد، از افغانستان دفاع کرد... 🌿 خاطراتی درباره از زبان آیت‌الله خامنه‌ای
💎 🔻 آمریکا، شیطان بزرگ واژه «شیطان بزرگ» برای آمریکا، یک ابداع عجیبی از سوی امام بود. امام تا روز آخر نسبت به آمریکا همین احساس را داشت... 🌿 خاطراتی درباره از زبان آیت‌الله خامنه‌ای
💎 🔻 امام تنها بود یکی از علمای بزرگ، در سال چهل و دو، به خودِ بنده این مطلب را گفت، گفت: «در 15خرداد که ایشان –یعنی امام- این حرکت را کردند، خیلی‌ها کشته شدند که بهترین جوان‌های ما بودند. جواب اینها را چه کسی خواهد داد؟» 🌿 خاطراتی درباره از زبان آیت‌الله خامنه‌ای
🍃 | اینجا آب نیست؟‏ 🔸‌‏ ، دختر امام روایت می‌کند: ‌‏امام زیادی برای همسرشان قائل بودند، اگر بگویم در طول ۶۰ سال‌‎ ‌‏زندگی، زودتر از خانم، دست‌شان توی سفره نرفت، دروغ نگفته‌ام.‌‎ 🔹در طول زندگی مشترک‌شان،‎ ‌‏هیچ‌وقت از خانم حتی یک لیوان آب نخواستند. همیشه خودشان اقدام می‌کردند و اگر‌‎ ‌‏هم در شرایطی بودند که نمی‌توانستند، می‌گفتند: «آب اینجا نیست؟» ولی هیچ‌وقت‌‎ ‌‏نمی‌گفتند آب به من بدهید. حتی از ما که دخترهایشان بودیم نیز درخواست نمی‌کردند. 📝 برداشت‌هایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد۱، صفحه ۶۹
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 💐 بدانید که امروز ، اسلام احتیاج به کمک و یاری دارد ، بیایید این درخت را بارور کنید و این درخت جز با خون بارور نمی شود و بیایید هدفتان برای خدا باشد و هر کاری که می کنید خشنودی خدا را در آن کار بیابید و بعد انجام دهید و همیشه با خدا رابطه داشته باشید و مبادا از خداوند غافل شوید . 🌹 🌴 🌹 🌹 🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 در کابینه مکتبی همسر درباره انتخاب آن به عنوان می گوید : ایشان آن زمان در اهواز مسئول مناطق نفت خیز بودند. بعد از این که مسئولیت وزارت نفت را به پیشنهاد کرد، ایشان مهندس بوشهری را پیشنهاد می کند اما با اصرار مبنی بر این که شما سابقه زندان و فعالیت انقلابی دارید و هم جزو خانواده های محروم بوده اید و درد را بهتر می شناسید این مسئولیت را می پذیرند. همان زمان معروف شد که مکتبی ترین کابینه دولت از وزیر مکتبی گرامی باد . 🌹
🥀🌴🌹🌷🌹🌴🥀 در کابینه مکتبی پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد گفت پدر من دارم به جنوب می‌روم ، می‌خواستم خداحافظی كنم .» گفتم : مواظب خودت باش . خندید و گفت : « به من حسودی می‌كنی پدر ؟» پرسیدم : حسودی ؟! از چه بابت؟ گفت : « برای اینكه ممكن است بشوم ! ». راوی : از وزیر مکتبی گرامی باد . شادی روح و 🥀
🥀🌴🌹🌷🌹🌴🥀 پیشنهاد عراقی ها برای آزادی در برابر آزادی خلبان های عراقی عراقی ها در ابتدای اسارت نمی دانستند چه شخصیتی را به اسارت گرفته اند، پس از این که می فهمند جمهوری اسلامی ایران را اسیر کرده اند، پیشنهاد آزادی او را در قبال آزادی تعدادی از خلبان های عراقی مطرح می کنند. همسر تندگویان در این باره می گوید: در همان روزهای ابتدایی اسارت ، به خانه ما آمد و پس از احوال پرسی و جویا شدن حال بچه ها گفت : عراقی ها حاضرند آقای را در قبال آزادی ۸ تن از خلبان های عراقی آزاد کنند ، من در پاسخ ایشان گفتم : اگر هم بنده این شرط را بپذیرم خود آقای نمی پذیرد که در قبال آزادی اش ، کسانی آزاد شوند که می خواهند پس از بازگشت به کشورشان دوباره مردم بی گناه ما را بمباران کنند . از وزیر مکتبی گرامی باد . 🌴
💐🌺🌸🌷🌸🌺💐 شرمنده ام که از دنیای من تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد! و من هنوز در غفلتم که ریه هایم را از صدقه ریه های پـُر تاولِ تو از هوای تازه پـُر میکنم... با توأم ای ، ، ... ! ای کاش میتوانستم دنیا را از دریچه نگاهِ تو ببینم... ! سلامتی و طول عمر همه 🌴
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 💐 مواظب باشید دشمن در شما رخنه نکند که وحدت شما را از بین می برد . دشمن پی بهانه است که انقلاب عزیزمان را به نابودی بکشاند و وظیفه ماست که همگی راه شهدا را ادامه دهیم و با نثار خون و جانمان ، از وطنمان دفاع کنیم . 🌹 🌴 🌹 🌹 🌹
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 یک بار با بچه ها ی مسجد و احمد آقا به زیارت قم و جمکران رفتیم. بعد از اقامه ی نماز، به ما گفتن برای خرید یک ساعت وقت دارید. ما راه افتادیم به سمت مغازه ها، یکدفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیایان شروع به حرکت کرد! به یکی از رفقام گفتم: «احمد کجا می رود؟!» دنبالش راه افتادیم. آهسته شروع به تعقیبش کردیم. آن زمان مثل حالا نبود، حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطرافش خیلی تاریک شد. احمد متوجه شد دنبالش داریم می رویم. به ما گفت: «کار خوبی نکردید برگردید.» گفتیم: «نمی شه ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم می آییم.» دو دفعه دیگه هم اصرار کرد برگردید. ولی ما همان جواب قبلی را دادیم. بعد نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت: «طاقتش را دارید؟ می توانید با من بیایید!؟» ما که از همه ی احوالات احمد بی خبر بودیم گفتیم: «طاقت چی رو؟ مگه کجا می خوای بری؟» نفسی کشید و گفت: «دارم میرم دست بوسی مولا.» باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد . ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: «اگه دوست دارید بیایید بسم الله.» نمی دانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود. با ترس و لرز برگشتیم. ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می آید. چهره اش برافروخته بود با کسی حرف نمی زد و سرجایش نشست. از آن روز سعی کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. بار دیگر شبیه همین ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد. 📚کتاب عارفانه، صفحه ۸۸ اای ۹۰ جهت تعجیل در فرج و سلامتی و شادی روح و 💐 💐