.
دیگر نمی توانست رزمندگان دیگر را مجبور به ایستادن پشت دوشکا کند، پس خودش که سالها تجربه کار با این اسلحه و زدن بیش از ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تیر را داشت، پشت قبضه قرار گرفت؛ «تا آن لحظه ۵۰۰ تایی نوار گلوله خالی شده بود و ۱۴ هزار تایی مانده بود.. برای این که دستگاه تکان نخورد چند گونی پُر از خاک روی پایهاش گذاشته بودیم اما ناگهان با تیراندازی سنگین آنها خاک زیادی به هوا بلند شد، در دلم ترسی افتاد،
آن زمان ۲۱ سال بیشتر نداشتم و تازه نامزد کرده بودم. به خانواده عروس قول داده بودم که یک ماه بیشتر در منطقه نمیمانم و برای برپا کردن سور و سات عروسی خیلی زود بازمیگردم که در جنگ قصه دیگری برایم رقم خورد.
در احوال ترس و شک بودم که انگار نجوایی توی گوشم پیچید؛ «بیچاره داری کجا می ری، برگرد که کشته میشی، ، برگرد که خانوادهات سرگردان میشوند؛ برگرد!». دو سه قدم عقب آمدم و باز نجوایی در گوشم پیچید: «نامرد! کجا می ری، امروز روز امتحان تو است. چند بار با این دو نجوا چند قدم به عقب و جلو رفتم تا این که مقداری هم پنبه در گوش گذاشتم و با تکه سیم تلفن صحرایی پایم را به پای قبضه بستم تا به حدی شلیک کنم که یا کشته شوم یا آتش دشمن را خاموش کنم.
نزدیک به پنج ساعت بدین منوال می گذرد و ۸۰ نوار گلوله را خالی میکند، طوری که لوله دوشکا که قطعه ای قابل تعویض است، از فرط گرمای شلیک ها به بدنه اش می چسبد و دیگر تعویض نمی شود. بالاخره آتشبار عراق خاموش می شود. از دستگاه کنار می آید اما بعد از چند قدم به زمین می افتد و دقایقی بیهوش می شود. با وجود پنبه در گوش هایش، خون از آن ها جاری میشود.
خاطراترزمنده علی حسن احمدی
#مردان_بی_ادعا
#اسطوره_ها
.
.
-------------------------------------------.