eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
کشید و شد پس از ده سال ساعاتی قبل او سالها قبل در درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی ملعون به جانبازی صد در صد رسیده بود سردار سرتیپ دوم ، شهریورماه ۱۳۴۹ در استان لرستان متولد شد. پدرش کارگر و مادرش خانه‌دار بود. نور خدا پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت مقدس سربازی به تحصیل در دانشگاه مشغول شد و بعد از فارغ‌التحصیلی ازدواج کرد. وی پس از مدتی زندگی در تهران به شهر زاهدان منتقل و فرمانده یگان تکاوری زاهدان شد. سید موسوی در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۸۷ برای مقابله با گروهک عبدالمالک ملعون معروف به عازم منطقه لار شد. مدتی از شروع عملیات نگذشته بود که گلوله‌ ای به پیشانی وی برخورد کرد. هم ‌رزمان پیکر نیمه‌جانش را به‌سختی فراوان به بیمارستان رساندند بعد از عمل ایشان بهبود چندانی در وضعیتش حاصل نشد و ایشان با درجه‌ جانبازی ۱۰۰ درصد حدود 10 سال زندگی نباتی داشت. از این بزرگوار دو یادگار به‌نام سیده زهرا و سید محمد به‌جامانده است.
کشید و شد پس از ده سال ساعاتی قبل او سالها قبل در درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی ملعون به جانبازی صد در صد رسیده بود سردار سرتیپ دوم ، شهریورماه ۱۳۴۹ در استان لرستان متولد شد. پدرش کارگر و مادرش خانه‌دار بود. نور خدا پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت مقدس سربازی به تحصیل در دانشگاه مشغول شد و بعد از فارغ‌التحصیلی ازدواج کرد. وی پس از مدتی زندگی در تهران به شهر زاهدان منتقل و فرمانده یگان تکاوری زاهدان شد. سید موسوی در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۸۷ برای مقابله با گروهک عبدالمالک ملعون معروف به عازم منطقه لار شد. مدتی از شروع عملیات نگذشته بود که گلوله‌ ای به پیشانی وی برخورد کرد. هم ‌رزمان پیکر نیمه‌جانش را به‌سختی فراوان به بیمارستان رساندند بعد از عمل ایشان بهبود چندانی در وضعیتش حاصل نشد و ایشان با درجه‌ جانبازی ۱۰۰ درصد حدود 10 سال زندگی نباتی داشت. از این بزرگوار دو یادگار به‌نام سیده زهرا و سید محمد به‌جامانده است.
اولین شهید تفحص شده در که بود؟  16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر ماند تا دل مادر را به دست آورد. بیست و یکم اردیبهشت سال 61 بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، نگاهش بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است. عملیات به خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر شدن مهرداد به مادر رسید. او برای یافتن فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت. سال ها گذشت، جنگ تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که مراقب باشند، نکند مینی منفجر شود. ... پیشانی بند یازهرای مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن نوشته شده بود: اگر شهید شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، محتویاتی بود که در جیبش یافت شد. هشت سالی از شهادت مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر مطهرش بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد. خبر به گوش مادر رسید و انتظار هشت سال و چهار ماه و 16 روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به قطعه 26 بهشت زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد...
گــاز شیـمیـایـی و عشــق هــر دو می ســوزاننــد... یڪی پـوست را و چشـم را و جسم را و دیــگری دل را و جـان را... . هـر دو سـوختـن ناله هـا دارد و نشانـہا.... خـوب ڪه نه، بــد هـم نگــاه ڪنی نشـانِ هر دو ســوختن را در او می بینی ولی ایـن سوختـن ڪجـا و آن سـوختـن ڪجـا!؟