🌺 پهلوان ۱۵ساله جبهـهها ...
.
کسی که در هفت سالگی بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد،
رکوردار چرخ ورزش باستانے بود،
۳۰۰ دور در سه دقیقه ...
فقط تا قبل از انقلاب هفت مدال طلا و سکه گرفته بود،
و با آن سن کم مربی شده بود و صد نفر زیر
دستش آموزش می دیدند...
به خاطر اسلام و انقلاب به تمام افتخارات و شهرتش پشت پا زد و شد یک بسیجی ساده که در عملیات بدر در ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ با اصابت گلوله دوشکا به شکمش به فیض عظیم #شهادت نائل آمد و پیکرش بعد از
سیزده سال در کنار برادر شهیدش در ورزشگاه شهدای طوقانی کاشان به خاک سپرده شد.
.
#شهید_پهلوان_سعید_طوقانی
#روحش_شاد_با_صلوات
#سالروز_شهادت
.
شهادت ...
بالاترین درجهای است که
یک انسان میتواند به آن برسد
و با خونش پیامی میدهد
به بازماندگان راهش ...
.
در سال 1338 در خانواده مذهبی در استان فارس پا به عرصه وجود نهاد و سالهای کودکی را به عطر عطوفت مادری نیکروش و به همت پدری متدین سپری کرد. در دوران تحصیل بر بسیاری از نابسامانیها در رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض کرد تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت. پس از پایان تحصیل در دوره دبیرستان با حضور مؤثر در کمیته امداد سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومان روستایی بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب کـرد.
.
در آغاز سال 1360 با مشورت برادر بزرگوارش شهید «احمد افضل» با فراخوان جهادسازندگی شیراز، به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان رفت و همه وقت خویش را در مهاباد به مجاهدت پرداخت. وی مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را بر عهده گرفت و در عین حال، با دیگر ارگانها همکاری داشت. مدتی هم به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند.
.
در سال 1361 با یکی از پاسداران ازدواج کرد و پس از ازدواج با وجود فعالیت زیاد اجتماعی، آنگاه که به کاشانهاش بازمیگشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خـانه ساده و بیپیرایهاش را به بهشتی روح بخش تبدیل میکرد.
.
او در آخرین شب زندگیاش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود.
.
مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و او در حالی که برای مراجعـت به منزل سوار اتومبیل بود ، مورد اصابت گلوله منافقان کوردل قرار گرفت و از آنجاکه همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یکسال حضور در مهاباد در شامگاه دهم تیر61 در اوج خلوص و خدمت به اسلام به آرزوی دیرین خود رسید.
.
#شهیده_نسرین_افضل
#روحش_شاد_با_صلوات
راه ما راه سیدالشهداست
و آنانکه پای یقین در این راه
نهادهاند، آرزوی سَر باختن دارند
تا به ذبیح الله اعظم
از همه نزدیک تر شوند ...
"شهید آوینی"
#ذبیح_فتحالمبین
#شهید_عباسعلی_فتاحی
#روحش_شاد_با_صلوات
.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ...
بعد از ظهر روز جمعه هفدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ مصادف با سيزده رجب ۱۴۰۲، پيکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده اي به ستاد معراج شهداي «اهواز» انتقال پيدا کرد. قبل از قرار دادن آن جسم متلاشي شده، مسوول ستاد معراج با قطعه اي کاغذ سفيد، يک سنجاق و يک ماژک سرخ رنگ رسيد تا مثل هميشه هويت شهيد را روي کاغذ بنويسد و به آن سنجاق کند، نگاهي به سر تا پاي جنازه کرد. قسمت يايين صورت به کلي از ميان رفته و دست و پايش قطع شده بود. شکم و سينه اش را هم موج انفجار له و متلاشي کرده بود.
دستش را جلو برد و لباس هاي شهيد را براي يافتن کارت شناسايي جستجو کرد، آرم مخملين سپاه در زير لايه هاي ضخيمي از خون لخته شده نشان مي داد که پاسدار است. با لاخره کيف بغلي اش را از ميان گوشت هاي سوخته و لهيده بيرون کشيد که در آن چند توماني پول و عکس زني جوان و دختري حدودا يک ساله به چشم مي خورد، به اضافه بريده يک روز نامه که تصوير جواني جذاب روي آن نقش بسته بود، صاحب آن عکس را مي شناخت ،«سيد محمد علي جهان آرا »، فرمانده سپاه «خرمشهر» بود که هفت ماه پيش به شهادت رسيده بود، پس به احتمال قوی شهيد از پاسداران سپاه «خرمشهر» است.
کيف را با دقت بيشتري جستجو کرد و کارت کوچکي را از آن بيرون کشيد که آرم دانشگاه جندي شاپور اهواز روي آن به چشم مي خورد وقتي مقابل عبارت نام و نام خانوادگي را نگاه کرد، خشکش زد بغض راه نفسش را سد کرد، باورش نمی شد؛ همين چند ساعت پيش سوار بر موتور آمده بود عقب، تا براي انتقال مجروحين، آمبولانس تهيه کند و خودش شخصا پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت به خط، يکبار ديگر به آن کارت دانشجويي که حالا به خون و قطرات اشک آغشته شده بود نگاه کرد، با زحمت و بغض آلود زير لب زمزمه کرد: «سيد عبد الرضا موسوي رشته پزشکي ...»
#فرمانده_سپاه_خرمشهر
#شهید_سیدعبدالرضا_موسوی
#روحش_شاد_با_صلوات
در سال ۶۵ به اسارت بعثیها درآمد
بعد از ۱۱ روز زیر شکنجه های شدید
به شهادت رسید؛ پیکرش را همانجا
دفن کردند . ۱۶ سال بعد سال ۸۱
که پیکرش تفحص میشود ؛
میبینی که کاملا سالم است..!!
#شهید_محمدرضا_شفیعی
#روحش_شاد_با_صلوات
محمد بروجردی (در تصویر از چپ نفر دوم) توانست طی چهار سال حضور مستمر خود در «جبههی غرب»، با تاسیس و تثبیت نهادهایی سرنوشت ساز، مانند «قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)»، «سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد» و «لشکر ویژهی شهدا» ریشههای سپاه را در ناامن ترین مناطق کشور، استوار و ماندگار سازد و مبالغه نخواهد بود اگر، امنیت امروز در مناطق شمالغرب کشور را مستقیما، مرهون مجاهدات او و شاگردانش چون «شهید ناصر کاظمی» و «شهید محمود کاوه» بدانیم...
#قهرمان_وطن
#شهید_سردار_محمد_بروجردی
#روحش_شاد_با_صلوات
انگار صدای پرشور او
همچنان در نخلستانهای خین
طنینانداز است که رزمندگان تیپ را
مخاطب قرار میداد و میگفت:
"بتازید... پیش بروید...
امیرالمؤمنین (ع) با شماست
امیرالمؤمنین (ع) یاور شماست
باکی نداشته باشید...
ما اصلمان بر شهادت است
و برای شهادت آمدهایم پس به پیش"
#علمدار_گمنام_فتح_خرمشهر
#شهید_سردار_محمود_شهبازی
#روحش_شاد_با_صلوات