#شهدا_و_ارادت_به_حضرت_مادر....
همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود ..
وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد ، مهریه حضرت زهرا ' علیها السلام '
دو تا آرزو توی زندگی داشت
اول اینکه خدا بهش یه دختر بده تا اسمش رو بذاره ' فاطمه '
دوم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت زهرا ' علیها السلام '
جفت آرزوهاش مستجاب شد و بابای فاطمه #گمنام موند...
#شهیدحمزه_علی_احسانی
#شهدا_و_ارادت_به_حضرت_مادر....
رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد فکر می کردم.
یادم افتاد در ایام کربلای 5 یکبار با محمد صحبت می کردم حرف از شهادت بود.
محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یا زهرا(س) است. من هم فرمانده گردان یازهرا(س) هستم!
نمی دانم چرا یکدفعه یاد این حرفها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یکدفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود!
به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه دل توی دلم نبود. همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد.
با این حال به خودم دلداری می دادم می گفتند: محمد تورجی شدید مجروح شده.
رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره برادر محب خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد.
به چشمان هم خیره شدیم. برادر محب سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت: تورجی هم پرواز کرد!
آری محمدرضا پرواز کرد همانطور که گفته بود و همانطور که باید!
همچون مادرش زهرا(س)...
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#شهدا_و_ارادت_به_حضرت_مادر....
بابت مداحی هیچ صلهای دریافت نمیکرد و میگفت: صله من رو باید آقا بدهد...
روز شهادت حضرت زهرا(س) ترکش به پهلو و بازوش خورد و شهید شد،
اینها هم صله آقاحجت بود
چه معامله پر سودی کرد...
#شهید_حجتالله_اسدی
#ایام_شهادت
#شهدا_و_ارادت_به_حضرت_مادر....
لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" #انا_اعطیناک_الکوثر"...
وقتی جنازه شهید را آوردند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم دیدم شهید سوره کوثر را می خواند مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر"....
به روایت همسر شهید
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
شهادت: کربلای4 _گلزارشهدای کرمان