eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.5هزار دنبال‌کننده
80.2هزار عکس
15.6هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ 🔹شهید کاظم نجفی رستگار یکی از شهدایی است که پس از شهادت به خواب مادرش آمد و یکی از خواسته‌های زیبا و معنوی مادر را در خواب برآورده کرد. 🔹حاج کاظم نجفی رستگار در روزهای نخست بهار سال ۱۳۳۹ در شهرستان ری در خانواده‌ای مؤمن و زحمتکش به‌ دنیا آمد. علیرغم محدودیت‌های مالی خانواده با تلاش و پشتکار خود تحصیلاتش را تا سوم متوسطه ادامه داده است. ورود کاظم نجفی رستگار به مبارزات انقلابی و ضدشاهنشاهی با همان روزهای نوجوانی و بحبوحه ورود به جوانی مصادف شد و از این رو دیگر نتوانست به درس خواندن ادامه دهد. در روزهای نخست پیروزی، با شروع غائله کردستان و تحریکات نیروهای ضدانقلاب، همراه نیروهای دکتر شهید راهی کردستان شد و آموزش‌های چریکی را در آن‌جا فرا گرفت. شهید کاظم نجفی رستگار  تربیت‌یافته مکتب بزرگانی چون شهید دکتر چمران و شهید حاج احمد بود و مدتی به عنوان فرمانده یکی از گردان‌های تیپ رسول الله(ص)، که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب شد. 🔹شهید رستگار که تمام عمر خود را در جستجوی رستگاری ابدی گذرانده بود، در حین عملیات بدر، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله (منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🔹در کرامات شهید حاج قاسم رستگار آمده است که شبی مادرش خواب او را می‌بیند و به پسرش می‌گوید: «پسرم چیزی از تو نمی‌خواهم؛ فقط جلسه قرآن که می‌روم، همه قرآن می‌خوانند و من نمی‌توانم بخوانم و از این موضوع خجالت می‌کشم.» شهید کاظم نجفی رستگار به مادرش می‌گوید: « صبحت را که خواندی را بردار و بخوان» 🔹بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را برمی‌دارد و مشغول خواندن قرآن می‌شود و این حکایت کرامت شهدایی است که به اذن خداوند متعال بر آن توانمند هستند. 🌷
گفته بود برنمی‌گردم!! جنازه شهدا رو آورده بودن، خواب ديدمش؛ گفت: ميدانِ امام ميری؟ گفتم آره، گفت: نرو، جنازه من رو نميارن گفتم: ميخوای جنازت رو از من مضايقه کنی مادر؟! گفت: جسم مهم نيست؛ روح زنده است ...