در هشتمین روز کمین، گلوله سمینوف نشست وسط دو ابروی رستمعلی و پیشانیش رو شكافت....
صدای یازهرای او بلند شد...مغزش پاشید روی تنم و كیسه های كمین، با پشت سر، آرام نشست رویِ زمین....
سریع یك عكس ازش گرفتم، چندلحظه بعد به شهادت رسید.
ناگهان از تو كانال یکی داد زد: رستمعلی نامه داری!
فرمانده نامه رو باز کرد، از طرف همسرش بود:
«رستمعلی جان! امروز پدر شدی.
من هول شدم، سلام!
وای نمیدونی چقدر قشنگه
بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی
عین خودته؛ كشیده و سبزه وناز..
کی میای عزیزم؟
از جهاد آمده بودند پی ات. میخوان اخراجت كنند. خنده ام گرفت.مگه نگفتی شان كه جبهه ای؟»
#شهید_رستمعلی_آقاباباپور
بابلسر-مازندران