پیراهنی از ستاره بر تن ڪردند
دل را به امید ڪوچ روشن ڪردند
آنجا ڪہ شب از رود خروشان تر بود
محدوده ے صبح را معیّن ڪردند
یاد باد آن روزگاران
#صبحتونبهعشق
مهتاب برفت و صبحدم باز رسید
خورشید رُخت بر منِ دیوانه دمید
برخیز و بخند و دست افشانی کن
باید که ز باغ عمر خود، عشق بچید
#صبحتونبهعشق