#لحظه_شهادت
گفت:دستش تیر خورده بودعمار
شهیدمحمدحسین محمدخانی ؛گفت: خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد قدیر رو بفرستیم مرخصی .فردای همون روز دیدیم برگشت جبهه از بیمارستان حلب
گفتیم چی شد پس؟ ..گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم .. گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیر نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست ...
هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت ... دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت ... بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده.
روز آخر محمدحسین بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی
غم وجودش رو گرفت ....همون موقع صدای بیسیم اومد :
قدیر قدیر علی
(علی = #شهیدروح_الله_قربانی)
قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم ... بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر ...
روح الله اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت ... منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن ... ما همینجور که صحبت می کردیم کمی فاصله گرفته بودیم ... قدیر و روح الله رسیدن
صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود
من و محمدحسین و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم ... بدون گود بای پارتی ، رفتن
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
#سالروز_شهادت 🌷
🕊
#شهید_امروز
🔸#برش_سوم|حشمتاله لحظه شهادت گفت: این کاخها مال کیه؟
#خاطره|شب ۲۳ ماه مبارک رمضان حال حشمتاله بسيار بد بود و روی تخت بيمارستان شاهد آخرين نفسهايش بودم. با همون حال سفارشهايی درباره بچهها کرد و وصيت نمود. لحظاتی بعد از اذان صبح در حالیکه حالش بسيار وخيم بود، یهو ديدم بصورت نيمه نشسته روی تخت، با احترامی خاص تعظيم کرد. انگار شخص يا اشخاص بزرگواری به ديدارش اومده بودند... حشمتاله شروع به تلاوت قرآن کرد و سپس پرسيد : «اين کاخها برا کيه؟» آخر سر در حالیکه دستاش رو با احترام روی سينه گذاشته بود، گفت: «چشم میآيم، میآيم.» بعد آروم سرش رو روی تخت گذاشت و در حالیکه به من نگاه میکرد، شهادتين گفت و شهید شد.
✍ راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید
_______
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدطاهری #شهدای_آمل #لحظه_شهادت