eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.6هزار عکس
15.3هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🐍 😅 ☆ ♡ 💠 فهمیده بود ضدانقلاب از داخل کانال‌های فاضلاب شرقی و جنوبی وارد می‌شوند و جهت ایجاد رعب و وحشت از داخل دریچه‌ها به سمت ساختمان سپاه تیراندازی می‌کنند. یک روز مرا صدا کرد و گفت که چیزی می‌خواهم به تو بگویم که به هیچ‌کسی نباید بگی. او ماجرا را توضيح داد و به من دستور داد که شبانه باید بروم و داخل دو کانال را تله‌گذاری کنم. همسرم را هم برخلاف میل احمد، با خود بردم. خلاصه رفتیم. کانال شرقی مشکلی نداشت. صد متر داخل کانال رفتیم. خلاصه یک خمپاره داخل کانال تعبیه کردیم و بیرون آمدیم. از دریچه وارد کانال جنوبی شدیم. وقتی می‌خواستم در کانال را باز کنم، دیدم یک چنبر زده و زیر این دریچه خوابیده است. عیال ما این صحنه را دید و ترسید! من هم زهره ترک شده بودم!! سنگ و چوب و سرنیزه‌ای هم در دستمان نبود و نمی‌شد کاری کرد. کمی به مار نگاه کردم و کمی هم مار به من نگاه کرد.🐍😅 •°• من به ارتباطات ماوراءالطبیعه‌ی انسان‌ها با حیوانات اعتقاد دارم. خلاصه دیدم که آن مار، سفت و سخت سر جایش ایستاده است. نگاهش کردم و گفتم: «الهی دورت بگردم! من که کاری به تو ندارم. یک بی‌پدرومادر ضدانقلاب از داخل این کانال می‌آید و بچه‌های ما را می‌زند و شهید می‌کند. یک دیوانه هم که فرمانده ماست، به من و زنم به زور گفته که بیاییم و اینجا را تله‌گذاری کنیم. من به خدا تو را در اینجا ندیدم. حالا هم می‌خواهم بروم و کاری به تو ندارم. ببین زنم ترسیده و دارد می‌لرزد. تو برو، ما هم بیرون می‌رویم. اگر این ضدانقلاب بفهمد، زحمت کار ما از بین می‌رود.»😂 °•° خدا شاهد است، من این‌ها را که گفتم، به یک دقیقه هم نکشید که راهش را گرفت و رفت. بعد ما هم بیرون آمدیم، عیالم گفت:«چطوری شد؟» گفتم:«من نمی‌دانم. حتماً فهمید چه می‌گویم.» رفتیم و به احمد گفتیم که این کار انجام شد. من قصه‌ی این مار را که تعریف کردم، مدام پشت دستش می‌زد و می‌گفت: «سبحان‌الله، سبحان‌الله. خودت گفتی؟» - آره بعد راه افتاد و رفت؟😜😂 - آره. - سبحان‌الله. پس حالا حواست به هر دو کانال باشد و ببین چه خبر می‌شود. شب، ساعت یک‌ونیم یا دو بود که صدای گرومپ انفجار آمد و یکی از خمپاره‌ها عمل کرد. فردا صبح رفتم و دیدم که در کانال شرقی، خمپاره منفجر شده است. بعد از آن هم دیگر به سمت شهر تیراندازی نشد. ☆ •°• - برگرفته از خاطرات سردار مجتبی عسگری در کتاب خواندنی و جذاب ، صفحات ۱۸۸ و ۱۸۹ با تلخیص.