شب عملیات نصر۴ خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان گردان حضرت علی اکبر(ع) روی تپه دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علیاکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفعه دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر : داریم میریم شهـید بشیم بیـا و از این ساعتِ مچیات بگذر و به من یادگـار بده، خـودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی میدون مین و از دست شهید ساعت باز کنم :)
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم... لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم بچه های تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستونهایِ دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچههای تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم...
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت، معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم و سراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بودن سراغ حمید رو گرفتیم و اون هـا خبر شهادت حمید رو دادند....
و حمیدرضا دادو در ۱۴ تیرماه ۱۳۶۶
از ارتفاعات ماووت پرکشید ...
راوی: حاج جعفر طهماسبی
#شهید_حمیدرضا_دادو
#گردان_تخریب_لشکر۱۰سیدالشهداء
#روحش_شاد_با_ذکر_صلوات