با رمز یازهـۜـرا ؛
دلم مهمانِ فـاو است
این روزها یادآور والفجر۸ است
#بهمن_1364
#غواصان_خطشکن
#گردانحضرتعلیاصغر_زنجان
💠
🌺 کاش مانند این شهید مهربان باشیم...
از همان کودکی لباسهای اضافی رو برمیداشت و به عشایر میداد. میگفت: مادر! شما که بیش از دو تا چادر نیاز نداری. یکی برای داخلِ خانه ، یکی هم برای بیرون؛ مابقیاش رو ببخش ... نیمی از هفتـه درس میخـوانـد ، نیمی رو کار میکـرد، درآمدش رو هم صرفِ کارهای خیر و خـداپسند میکرد...
.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید محسن خسروی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🍃🌹🍃🌹
یاد شهدای انقلاب🌹
🌷 صبح از خانه بیرون رفته و برنگشته بود, روزهای عجیبی بود, روزهای انقلاب, به خصوص برای کسانی که کمر به براندازی رژیم بسته بودند.
صبح که از خانه بیرون می زدند, برگشتشان کار خدا بود. حمید, سال اول دبیرستان بود, شاگرد اول هم بود, با هوش مؤدب.
اگر می شنید جایی تظاهرات است می رفت. مثل ۹ دی ۵۷ .
شب قبل مزدوران رژیم مردم را به تیر بسته بودند و مردم برای اعتراض دوباره به خیابان ریخته بودند.
یکی دو روز کارمان زیر و رو کردن کلانتری ها و بیمارستان ها بود. بلاخره در بیمارستان نمازی پیدایش کردیم, گلوله به سرش خورده و بی هوش بود. یکی دو روز گذشت تا به هوش امد. چند روز دیگر هم گذشت تا علایم بهبودی در او ظاهر شود. اما مرگ بر شاه و مزدوران و عوامل کثیفش. ده روز بعد بود, ۱۹ دی ۵۷.
دامنه تظاهرات به بیمارستان کشیده شده بود. به دستور فرمانده مزدور یگان های نظامی به بیمارستان گاز اشک اور شلیک شد و حال بیماران مجروحان وخیم تر شد.
این وسط حمید ما هم که تازه به هوش امده بود, دچار تنگی نفس شده و شهید شد...🌷
#شهید حمید ساجدی
#شهدای_فارس
شهادت:۱۳۵۷/۱۰/۱۹-شیراز
🍃🌹🍃🌹
🌾یاد شهدای انقلاب🌾
🌷کشتی گیر قهاری بود و چند مدال رنگارنگ استانی داشت. فینال مسابقات کشتی بود. قبل از آغاز کشتی حریف در گوشش چیزی زمزمه کرد. با اینکه خیلی از حریفش قدر تر بود، در نهایت بازی را واگذار کرد و دوم شد.
وقتی جریان را پرسیدیم گفت: حریفم گفت: دستم درد می کند، آبرویم را بخر!
🌷روز موعود بود, ۲۲ بهمن ۵۷. با یکی از دوستانش قرار گذاشته بودند برای کمک به یکی از شهرستان ها بروند. ساکش را بست. در بین راه سیل جمعیت تظاهر کننده ها را که دید, ساکش را در یکی از مغازه ها گذاشت و به خیل تظاهر کننده ها پیوست. میدان شهرداری بود که یک گلوله به کتفش خورد.
او را سوار آمبولانس کردند تا به بیمارستان برسانند. آمبولانس که حرکت کرد، چشمش به مجروحی افتاد که در خیابان کنار آتش افتاده.
با خواهش آمبولانس را نگه داشت و آن مجروح را جای خودش سوار کرد و دوباره همراه با جمعیت شد که در هیمن هنگام مزدوران رژیم سر و سینه اش را به گلوله بستند...
🌹🍃🌹🍃
#شهید محمدرضا شهرستانی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲-شیراز
🌷🌷🌷
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
🔰برای دیدن مسلم به منطقه رفته بودم. به من گفت دوست داری از خط دیدن کنی!👌
با خوشحالی تأئید کردم. به اتفاق مسلم به خط رفتیم. ✅
به آخرین دژبانی که رسیدیم، دژبان از او اجازه ورود خاص...
سرباز تازه وارد بود و مسلم را نمی شناخت، من هم اطلاعی از مسئولیت مسلم نداشتم. سرباز مانع ورود مسلم شد. ⛔️😳
در همین موقع فرمانده آن سرباز که مسلم را می شناخت به سمت ما دوید و ما را به خط برد.😇
روزی مسلم را به یاد آن سرباز انداختم. خندید و گفت به خاطر اینکه وظیفه اش را درست انجام داد، یک هفته به او مرخصی تشویقی دادم!😊
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺴﻠﻢ_ﺷﻴﺮاﻓﻜﻦ
🌹🌷🌹🌷