#خاطرات_شهید
●همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
●گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
#شهید_رضا_پورخسروانی 🌷
#شهدای_فارس
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
#چندخاطره
🔸 بیوگرافی شهید:
پاسدار شهیدمدافعحرم ایمان خزاعینژاد
متولد: ۳ خرداد ۱۳۶۶ جهرم فارس
شهادت: ۲۳ آبان ۱۳۹۴ حلب سوریه
🌼 #تازه_داماد| حدود ۲۶روز بعد از عروسی؛ در حالیکه پدرش بخاطر مشکل کمر از پا فلج شده، و ایمان خودش کارهای پدر رو انجام میداد؛ رفت سوریه. چون تازه داماد بود مادرشون گفتند: مامان! اگه میشه این بار نرو. ایمان این بیت شعر رو برا مادرشون خواند : ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست... دو ماه از ازدواجمون گذشته بود، که شهید شد
🌼 #میشهنری؟!!!|وقتی از رفتن گفت؛ فقط یه بار گفتم: ما تازه عروسی کردیم؛ میشه نری؟! ایمان هم گفت: خانوم! هر دلیلی بیاریم برا نرفتن یه جور توجیه کردنه. مدام هم این بیت شعر رو میخواند:
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمیرقصیدم.
🌼#جهادما_جهادشما|قبل از رفتن بهم گفت: خانوم! ما با رفتنمون جهاد میکنیم، شما با صبرتون؛ فکر نکن اجر شما کمتر از اجر ماست؛ شاید اجر بیشتری هم داشته باشید...
🌼 #آرزو|توی سوریه به دوستان مداحش میگه: برام روضه حضرت ابوالفضل بخونید؛ و دعا کنید که اگه قراره شهید بشم، یا شبیه آقا ابوالفضل باشه؛ یا شبیه امام حسین؛ و یا حضرت زهرا. اتفاقا شهادتش به هر سه اهلبیت بزرگوار شبیه شد. هم دستش؛ هم گردن و هم پهلوش لحظهی شهادت هدف دشمن قرار گرفت...
🌼 #دو_مزار|بعد از برگردوندن پیکر مطهرش متوجه میشن که یه قسمت از بدنش جا مونده. همون جا توی سوریه جاموندههای پیکرش رو دفنمیکنن. یعنی یک قسمت از وجود من توی خاک سوریه جا موند؛ و حالا ایمان به نوعی دو مزار داره
#شهیدمدافعحرم #شهدای_فارس
#خاکریزخاطرات ۹۲
🔸علیرضا از نوجوانی پهلوان بود...
#متن_خاطره|علیرضا صبحها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسهاش شروع بشه، از خونه خارج میشد میرفت لحافدوزی، یک تشک میدوخت و بعد می رفت مدرسه. ازش پرسیدم: علیرضا چرا اینکار رو میکنی؟ بهم گفت: میخوام توی هزینههای مدرسهام کمک خرجِ پدرم باشم، و حداقل پولِ قلم و دفترم رو خودم تأمین کنم...
👤خاطرهای از نوجوانی مدافعحرم شهید علیرضا قلیپور
📚راوی: یکی از بستگان شهید
🔸 ۶ آذر؛ سالگرد شهادت پاسدار مدافعحرم علیرضا قلیپور گرامیباد
____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهیدقلیپور #شهدای_فارس #احترام_به_والدین #کار #خاکریز_خاطرات #نوجوانی_شهدا
#خاکریزخاطرات ۹۵
🔸عملیاتِ جرّاحی با رمز یا زهرا سلام الله علیها
#متن_خاطره|چشمش آسیب دیده بود. دکترها گفتند: محمد بیناییاش رو از دست داده ، دیگه نمیشه کاریکرد و جراحی هم بیفایده است. اما محمد اصرار میکرد که شما عمل کنید وکاری به نتیجهاش نداشته باشید ، محمد این رو هم به دکترها گفت که فقط با ذکر یا زهرا(س) عمل رو شروع کنند. بعد از عمل دکترها از نتیجهی جراحی حیرت زده شدند. عملِ جراحی موفقیتآمیز بود با رمز یا زهرا(س)
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید محمد اسلامینسب
📚منبع:کتاب رواقخونیسنگر، صفحه ۶۶
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
___________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#حضرت_زهرا #عنایت_اهل_بیت #توسل #شهیداسلامینسب #فاطمیه #شهدای_فارس #خاکریز_خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_شهید
🎥 یکی این نالهی مرا به گوش عمامهبهسرها برساند
دفاع جانانهی شهید دستغیب از ولایت
🔸 ۲۰ آذر؛ سالگرد شهادت شهید محراب آیتالله سید عبدالحسین دستغیب گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهیددستغیب #ولایتپذیری #شهدای_فارس #شهیدمحراب
#یکخاطره
🔸کمونیستی که شیفتهی شهید دستغیب شد
#متن_خاطره|ساواک آیتالله دستغیب رو دستگیر، و برای آزار او، ایشون رو انداخت توی سلول یکی از کمونیستهای تندرو... این زندانی کمونیست میگفت: توی سلول انفرادی روی سکوی مخصوص استراحت خوابیده بودم. نیمههای شب دیدم سیدی پیر و کوتاه اندام و لاغر رو آوردند توی سلول. سرم رو بلند کردم و دیدم عمامه به سره؛ سرم رو زیر لحاف کردم و خوابیدم.
نزدیکیهای طلوع آفتاب بود که حس کردم دستی به آرومی منو نوازش میکنه. تا چشم باز کردم، سید پیرمرد سلام کرد و با خوشبرخوردی گفت: آقای عزیز! نمازتون ممکنه قضا بشه... من با تندی و پرخاش گفتم: من کمونیست هستم و نماز نمیخونم... آن بزرگوار هم فرمود: خیلی ببخشید! من معذرت میخوام که شما رو بدخواب کردم، منو عفو کنید... منم دوباره خوابیدم و بعد از اینکه بیدار شدم، دوباره آن بزرگوار بسیار از من معذرتخواهی کرد؛ بطوری که من از تندیهام پشیمون شدم... وقت خواب بهش گفتم: آقا! شما چون مسن هستید، مانعی نداره که روی سکو بخوابید؛ من روی زمین میخوابم. اما ایشون نپذیرفت و فرمود: نه! شما خیلی پیش از من زندانی شدهاید و رنج بیشتری رو تحمل کردید، حق شماست که اونجا بخوابید و با اصرار تمام روی زمین خوابید. مدتی من با این سید بزرگوار هم سلول بودم و سخت شیفتهی اخلاق این مرد بزرگ شدم...
📚 منبع: یادواره شهید دستغیب، صفحه ۲۸
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_دستغیب #اخلاق #شهدای_فارس #خوشبرخوردی #جذب #شهیدمحراب #شهدای_طلبه #خاکریز_خاطرات
#خاکریزخاطرات ۱۰۰
🔸خطبههایش دزد را هدایت کرد...
#متن_خاطره|هم اهلِ اخلاق بود، هم اهلِ عمل به آنچه میگفت. برا همین کلامش در دیگران اثر میگذاشت. یه روز مرد میانسـالی باچهـرهی عشایری اومد پیش آیت الله دستغیب و گفت: آقا من دزدی میکنم و زمانِ شاه هم دنبالم بودند و متواری شده بودم؛ بهنماز، روزه و احکام هم عمل نمیکنم و انواع جنایتها رو مرتکب شدم. تا اینکه جمعهی گذشته از رادیو، خطبههای نماز جمعهی شما رو شنیدم و حرفایِ شما منو عوض کرد و به فکر مرگ و آخرت افتادم. حالا هم اومدم که توبه کنم...
👤خاطرهای از زندگی امام جمعه شهید آیتالله دستغیب
📚منبع: کتاب یادواره شهید دستغیب ؛ صفحه ۵۳
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیددستغیب #تقوا #اثرگذاری #توبه #هدایتگری #طلبه_شهید #شهدای_فارس #شهید_محراب #خاکریز_خاطرات
#خاکریزخاطرات ۱۰۶
🔸عبدالرحمن؛ تکخور نبود...
#متن_خاطره|اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایهها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه های آرد رو دید، گفت: این کیسهها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازهی نزدیکِ خونه گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسهها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا میبری؟ گفت: توی خونهی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو میبرم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند.
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان
📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🔸 سوم دیماه؛ سالروز شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامیباد
_____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدرحمانیان #احتکار #تحریم #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_فارس #اسراف #قناعت #کمک_به_دیگران #بیتفاوت_نبودن
💢بمناسبت یادواره شهید حبیب الله نیّری ، امروز در #گلزارشهدای_شیراز
💠در عملیات کربلای 4 پای چپ سید حبیبالله به دلیل اصابت تیر زخمی میشود.
با دیگر همرزمانش در یک نفربر ارتش که وضعیت خوبی هم نداشته و تعداد زیادی زخمی را سوار آن کرده بودند به عراق منتقل میشود.
در آن شرایط زخم پای سید حبیبالله که ظاهرا" عفونت داشته چرک میکند و در بیمارستان پای او را قطع میکنند.
سید حبیبالله روزهای سخت اسارت را میگذراند تا اینکه چند وقت بعد دوباره زخم پا چرک میکند و عفونت وارد خونش میشود.
او را برای عمل جراحی به بیمارستان منتقل میکنند که خونریزی بند نمیآيد. خونریزی بی وقفه باعث شد که او در همان اتاق عمل تمام کند و 16 فروردین ماه 66 به شهادت برسد.
این اطلاعات توضیحات پزشک معالج بیمارستان «صلاحالدین ایوبی» شهر بغداد بود که به دست ما رسید.
مزار شهید نیری چند سالی در خاک عراق بوده است تا اینکه پیکر پاکش در سال 81 به ایران بازگشت.
اسارت، مظلومیت و گمنامی؛ اولین چیزهایی هستند که بعد از شنیدن نام شهید نیری در ذهنم نقش میبندد.
🎙راوی:همسر شهید
#شهیدحبیبالله_نیّری
#شهدای_فارس
🕊🕊
#چندخاطره
🔸رویای صادقهای که بعد از ۳۶ روز تعبیر شد...
خاطرهای از زبانِ خودِ شهید رحمانیان
#متن_خاطره|توی جنگ دوستم سیامک، که از جان بهتر و از برادر واسم عزیزتر بود، شهید شد. خیلی دلتنگش بودم و دوس داشتم به خوابم بیاد. یه روز وقتی داشتم از ایلام برا مرخصی برمیگشتم، توی اتوبوس يادِ رفقایِ شهيدم افتادم و چند قطره اشک از چشمام جاری شد. با خود گفتم: یعنی بچههایی كه شهيد شدند، الان اون دنیا پيش هم هستند؟!!!
تا اینکه دو روز بعد سيامک رو كه مدتها آرزو میكردم توی خواب ببينمش، به خوابم اومد. خیلی شگفتزده شده بودم و هر دوتامون اشک میریختیم. بغلش کردم و پرسيدم؛
▪️آيا به فكر ما رفقاتون هم هستيد؟
▫️سيامک گفت : بله!
▪️گفتم: آيا اون دنیا با شهدای دیگه کنار همید؟
▫️سيامک جواب داد: بله
و در آخر ازش پرسیدم:
◾️آيا من رو هم میبرید پيشِ خودتون؟
كه سيامک این بار هم گفت:
▫️بله!
👤خاطرهای از زندگی شهید یحیی رحمانیان
📚منبع: نویدشاهد"بنیاد شهید و امور ایثارگران"
✍ یحیی ۳۶ روز بعد از دیدن این رؤیای صادقه، توی یکی از عملیاتهای مناطق برفی ایلام، به شهادت رسید...
🔸 ۱۸دیماه؛ سالروز شهادت پاسدار شهید یحیی رحمانیان گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدرحمانیان #رویای_صادقه #شهدای_خوزستان #شهدای_فارس
#خاکریزخاطرات ۱۱۴
🔸شجاعتی که محصول خودسازی و گریه بر امام حسین علیهالسلام بود...
#متن_خاطره|خیلی شجاع بود. توی یکی از تظاهراتِ علیه شاه [با اینکه نوجوانی ۱۲ ساله بود] تا سربازها شلیک کردند، جمعیت ساکت شد؛ اما یحیی یه تنه وایساد و شعار داد... بعد از انقلاب هم هر روز صبح اعلامیههای گروهکها رو جمع میکرد؛ میرفت جلو خودشون آتش میزد... من فکر میکنم این شجاعت نتیجهی خودسازی و نوکریاش درِ خونهی امامحسینی بود که وقتی تویِ کودکی حتی دکترها هم از خوب شدنش ناامید شدند؛ از مرگ نجاتش داد... میگن یحیی گاهی با چشمانِ اشکبار می یومد خونه. وقتی علتِ گریه رو ازش می پرسیدند؛ چیزی نمی گفت. اما دوستاش میگفتند: به یاد امام حسین عليهالسلام مراسم گرفته بودیم و گریهاش؛ گریهیِ روضهست...
👤خاطرهای از نوجوانیِ پاسدار شهید یحیی رحمانیان کوشککی
📚راوی: حجتالاسلام موسویزاده؛ به نقل از مرکز اسنادِ ایثارگران فارس
🔰
➕
__________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدرحمانیان #امام_حسین #شجاعت #خودسازی #خاکریز_خاطرات #اشک #شهدای_فارس #شهدای_خوزستان #روضه #هدایتگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_شهید
🎥 اولین فرماندهی شهید دفاعمقدس؛ که امام خمینی پیشانیاش را بوسید
ببینید تا بدانید چرا به او "سردار اُحُد" میگفتند
🔸۷بهمن؛ سالروز شهادت سردار مرتضی جاویدی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهیدجاویدی #شجاعت #استقامت #ولایتپذیری #مقاومت #شهدای_فارس