eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.5هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
فرق ما با ارتش‌های کلاسیک دنیا در یک‌ کلمه بود. اگر بخواهیم فرق «حاج احمد متوسلیان»، «حاج همت»، فرماندهان گردان شهید را با یک فرمانده کلاسیک ارتش دنیا را، علاوه بر موضوعات معنوی و رفتاری بدانیم، کلمه «بیا و برو» بود. فرمانده ما در صحنه جنگ می‌ایستاد جلو و میگفت: «بیا»، اما فرمانده کلاسیک می‌ایستاد عقب و می‌گفت: «برو»... لذا حجم شهدای فرمانده ما با هیچ جنگی قابل مقایسه نیست. در جنگ آدم ترسو نمی‌توانست شجاع باشد و آدم شجاع زمینه بروز شجاعتش فراهم بود. آدم با ایمان، به ایمانش استحکام پیدا می‌کرد و آدمی که ضعف ایمان داشت، امکان نداشت بتواند این ضعف را پنهان کند. هر چیز در جنگ بروز می‌کرد و رو‌ می‌شد ... و چیزی مخفی نمی‌ماند. 📕 حاج قاسم « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
~🕊 ^'💜'^ ⚘شب عملیات بود... هر کس پشت لباسش چیزی نوشته بود... سید مجتبی نوشته بود «مۍروم تا انتقام بگیرم» حاج محسن داده بود غلام خطاط پشت پیراهنش بزرگ بنویسد «مۍروم تا گره از بگشایم» همه نقطه‌ۍ نهایی ارادتشان را پشت لباس‌هایشان حک مۍڪردند... ⚘اما مهدۍ لباسش را پهن ڪرده بود وسط سنگر و ماژیڪ به دست، به لباس ڪه نگاه مےکرد، زار مۍزد... نشستم کنارش...گفتم مهدۍ دادا...چی مےخواۍ بنویسی؟ بده من برات مۍنویسم... ⚘همانطورڪه زل زده بود و اشڪ می ریخت، گفت: عباس...نمےخوام چیزۍ بنویسم... گفتم:چرا؟ گفت دیشب خواب دیدم کنار وایستادم....از صبح که پاشدم، نمےدونم چی بنویسم... گفتم بده من مےدونم چی برات بنویسم... یه جمله نوشتم پشت لباسش... تموم ڪه شد، چنان ضجه‌ای زدڪه ترسیدم...بعد محکم بغلم ڪرد و به زور دستم رو بوسید.... ⚘عملیات شروع شد...همه رفتن جلو... عملیات تموم شد...همه برگشتن... اتفاقا مهدۍ هم برگشت...اما نه خودش... نه تنش...فقط خبر ... سالها بعد از زبون آزاده‌ها شنیدم، همون اول بسته بودندش پشت یڪ جیپ جنگی و وسط بیابون... حتی جسدش هم برنگشت... ⚘تنها چیزے ڪه از مهدی برایم مانده، همان جمله ایست ڪه پشت پیراهنش نوشتم... «مۍروم تا را میان کوچه‌ها فریادکنم... التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇❇❇ ❇❇❇ ‍ 🔶 فرمانده یا...؟ یک روز در اردوگاه شهدای خیبر قرار بود آقامهدی برای بازدید تشریف بیاورند. همه صف کشیدیم، گردان، گروهان، دسته و... فرمانده لشکرمان آمد! آقامهدی مقابل نیروهای گردان خط شکن اش حرکت میکرد. گاهی می ایستاد و با نیروها صحبت میکرد، از اسلحه ای که رزمنده در دست داشت و از کاربرد آن میپرسید. گاه گوشه یقه رزمنده ای را که تا خورده بود با آرامش درست میکرد! یک بار هم زمین نشست و بند پوتین یکی از رزمنده ها را که زیادی بلند بود یک گره اضافی زد! کجای دنیا می شد فرماندهی مثل فرماندهان ما پیدا کرد؟ او همزمان به ما دو درس بزرگ میداد؛ درس نظم و آمادگی و درس محبت و همدلی بین سپاه_اسلام... درمقابل این خلوص و محبت، بچه ها حاضر بودند جانشان را هم برای اجرای دستورات فرماندهانشان بدهند، و میدادند... سرلشکر 🌸 زندگے زیباست اما شهادت زیباتر 🌸 التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 حسین محمدی مفرد از جمله واحد تخریب لشکر۵نصر که همرزم بوده، درباره وی می‌گوید: در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم شد و عراقی ها شد. نیمه های بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم. در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست نزدیک به نرده های درب زندان بودم. مقداری بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم. وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که از طریق انجام می‌شد. با خودم گفتم در داخل شکم همه چیز جابجا شده است . سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن به خارج دوباره خوابیدم. ساعت ۱۰ شب بود که دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش می‌کنم کمی به من آب بده که خیلی هستم و من به چشمان که می‌گفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه می‌کردم . صدای خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که محمد از قابلمه جدا شد و بر زمین افتاد و به رسید. التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠شهید مرتضی حسین‌پور 🍃🌸 چندین ماه رجب و شعبان و رمضان پیاپی روزه بود و در آخرین رمضان در تدمر در گرمای ۵۰ درجه ، در حدی که بسیاری از رزمندگان عراقی و ... طاقت از کف می‌دهند و ناگزیر روزه‌شان را افطار می‌کنند کم نمی‌آورد. در حالی که همانها می‌گویند: وقتی به قیافه فرمانده‌مان- مرتضی- نگاه می‌کردیم می‌دیدیم لب‌های او از فرط تشنگی تَرَک برداشته است اما حاضر به افطار نیست و در پاسخ اصرار ما لبخندی می‌زند و می‌گوید: اگر بمیرم شما که به جایم روزه نمی‌گیرید پس بگذارید خودم روزه‌ام را بگیرم. 🍃🌸در جریان عملیات حلب نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات و به‌تنهایی برای شناسایی موقعیت تروریست‌های تکفیری خطر می‌کرد و آخر شب باز می‌گشت. یکی از رزمندگان که مستقیما شاهد ماجراست می‌گوید: " یک شب زمستانی بود وقتی از عملیات شناسایی بازگشت به شدت گرسنه بود، گفت غذا چیزی داریم، گفتیم مقداری عدس داشتیم که تمام شدو کمی نان مانده او تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دو لقمه از آن را خورد و خدا را شکر کرد و خوابید. . التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید پالیزوانی در سال 60 وارد سپاه پاسداران شد و در جهت تقويت و توان عقيدتي سياسي برادران سپاهي و بسيجي كوشيد و در سال 63 وارد دانشگاه گردید و در رشته فلسفه ادامه تحصيل داد و از همان ابتدا حكمت و فلسفه را به  شيوه تطبيقي مطالعه مي كرد. وی سرانجام روز دوازدهم ارديبهشت 1365 بود که دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. در قسمت‌های از وصیت‌نامه شهید دانشجو «مرتضی پالیزوانی» چنین آمده است: با سلام و درود به آقا امام زمان(عج) و تنها نائبش امام خميني(ره) و با درود به ارواح طيبه شهدا مخصوصاً استاد بزرگوار شهيد مرتضي مطهري كه خود را در دامن امام(ره) پرورش داد و ما را در دامن آثار خويش.  به برادران , فاميل, دوستان, پدر و مادر و همسرم مي‌گويم جز خدا به چيزهاي ديگر نينديشيد. دنيا، دار گذر است و اگر خواستيد از من تقدير كنيد از فكرم پيروي كنيد و به زن و فرزندانم احترام بگذاريد و امام و مطهري را دريابيد و از بچه‌هاي دانشجوي فلسفه مي خواهم راه فلسفي استاد مطهري را برويد و لاغير. از همه كساني‌كه به آنها ستمي روا داشته ام مي خواهم مرا عفو كنند . همسرم! من بايد بروم و تو احساس تنهايي نكن و اين را خوب مي‌داني كه اسلام از شما عزيزتر است. پسرم محمد! من عاشق تو بودم و افتخار كن كه پدرت راه خميني(ره) را ادامه داده است و از تو مي خواهم راهم را ادامه دهي و از كتاب‌هايم استفاده كني. ╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮ @kakamartyr3 ╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
✾͜͡💛 ------------------------------- °یہ‌ سیدۍ میگفت: °تو مہدی باکری بـاش °شہادت خودش میـاد °و بغلت میکنــہ...🕊🖐🏿 ------------------------------- التماس دعا •┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈• @kakamartyr3
"📿" اگرشمااهݪِ‌شہآدت،باشید یقینا‌هرکجا‌کہ‌باشید وموعدش‌برسد شمارادرآغوش‌میگیرد (:" - پ.ن↯ چہ‌درجبهہ‌ ... چہ‌درسوریہ ... چہ‌درکوچہ‌پس‌کوچہ‌هاۍتہران💔 ------------------------ @kakamartyr3
••• انقلابی‌بودن؛ به‌چفیه‌انداختنُ،مزارشهدا رفتن‌نیست! به‌خسته‌شدنُ ، هرلحظه بیداربودنه! به‌دغدغه‌مند بودنه :)))☝️🏽» 🖐🏽 ‌ @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 داشتم‌بھ‌این‌فکرمیکردم‌کھ بھ‌بانوان‌شهیده‌کشورمون بگم‌رفیق‌شهید' -دیدم‌زشته‌بابا.. خواهرای‌من‌اون‌شهیدم‌نامحرمھ‌ داداش‌و‌عمو‌نیست‌کھ ‌قربون‌صدقشون‌میرین 🚶🏻‍♂ ‌ @kakamartyr3
•|🦋|• اگه یه روز خواستے تعریفے برایِ شهید پیدا کنے...؛ بگو شهیــد یعنے باران؛🕊 حُسْنِ باران این است کھ⇣ زمینے ست ولے آسمانے شده است و به امدادِ زمین مےآید.. !:)💚 @kakamartyr3