#خاطرات_شهدا
فرق ما با ارتشهای کلاسیک دنیا در یک کلمه بود. اگر بخواهیم فرق «حاج احمد متوسلیان»، «حاج همت»، فرماندهان گردان شهید را با یک فرمانده کلاسیک ارتش دنیا را، علاوه بر موضوعات معنوی و رفتاری بدانیم، کلمه «بیا و برو» بود. فرمانده ما در صحنه جنگ میایستاد جلو و میگفت: «بیا»، اما فرمانده کلاسیک میایستاد عقب و میگفت: «برو»... لذا حجم شهدای فرمانده ما با هیچ جنگی قابل مقایسه نیست.
در جنگ آدم ترسو نمیتوانست شجاع باشد و آدم شجاع زمینه بروز شجاعتش فراهم بود. آدم با ایمان، به ایمانش استحکام پیدا میکرد و آدمی که ضعف ایمان داشت، امکان نداشت بتواند این ضعف را پنهان کند. هر چیز در جنگ بروز میکرد و رو میشد ... و چیزی مخفی نمیماند.
#شهیدحاچ_قاسم_سلیمانی
📕 حاج قاسم
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
التماس دعا
•┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈•
@kakamartyr3
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘شب عملیات بود...
هر کس پشت لباسش چیزی نوشته بود...
سید مجتبی نوشته بود
«مۍروم تا انتقام #سیلیزهرا بگیرم»
حاج محسن داده بود غلام خطاط پشت پیراهنش بزرگ بنویسد
«مۍروم تا گره از #بغضعلی بگشایم»
همه نقطهۍ نهایی ارادتشان را پشت لباسهایشان حک مۍڪردند...
⚘اما مهدۍ لباسش را پهن ڪرده بود وسط سنگر و ماژیڪ به دست، به لباس ڪه نگاه مےکرد، زار مۍزد...
نشستم کنارش...گفتم مهدۍ دادا...چی مےخواۍ بنویسی؟ بده من برات مۍنویسم...
⚘همانطورڪه زل زده بود و اشڪ می ریخت، گفت: عباس...نمےخوام چیزۍ بنویسم...
گفتم:چرا؟
گفت دیشب خواب دیدم کنار #بقیع وایستادم....از صبح که پاشدم، نمےدونم چی بنویسم...
گفتم بده من مےدونم چی برات بنویسم...
یه جمله نوشتم پشت لباسش...
تموم ڪه شد، چنان ضجهای زدڪه ترسیدم...بعد محکم بغلم ڪرد و به زور دستم رو بوسید....
⚘عملیات شروع شد...همه رفتن جلو...
عملیات تموم شد...همه برگشتن...
اتفاقا مهدۍ هم برگشت...اما نه خودش... نه تنش...فقط خبر #اسارتش...
سالها بعد از زبون آزادهها شنیدم، همون اول بسته بودندش پشت یڪ جیپ جنگی و وسط بیابون...
حتی جسدش هم برنگشت...
⚘تنها چیزے ڪه از مهدی برایم مانده، همان جمله ایست ڪه پشت پیراهنش نوشتم...
«مۍروم تا #غربتصادق را میان کوچهها فریادکنم...
التماس دعا
•┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈•
@kakamartyr3
❇❇❇ #سیره_شهدا ❇❇❇
🔶 فرمانده یا...؟
یک روز در اردوگاه شهدای خیبر قرار بود آقامهدی برای بازدید تشریف بیاورند.
همه صف کشیدیم،
گردان،
گروهان،
دسته و...
فرمانده لشکرمان آمد!
آقامهدی مقابل نیروهای گردان خط شکن اش حرکت میکرد.
گاهی می ایستاد و با نیروها صحبت میکرد،
از اسلحه ای که رزمنده در دست داشت و از کاربرد آن میپرسید.
گاه گوشه یقه رزمنده ای را که تا خورده بود با آرامش درست میکرد!
یک بار هم زمین نشست و بند پوتین یکی از رزمنده ها را که زیادی بلند بود یک گره اضافی زد!
کجای دنیا می شد فرماندهی مثل فرماندهان ما پیدا کرد؟
او همزمان به ما دو درس بزرگ میداد؛
درس نظم و آمادگی
و درس محبت و همدلی بین سپاه_اسلام...
درمقابل این خلوص و محبت، بچه ها حاضر بودند جانشان را هم برای اجرای دستورات فرماندهانشان بدهند،
و میدادند...
سرلشکر #شهید_مهدی_باکری
🌸 زندگے زیباست اما شهادت زیباتر 🌸
التماس دعا
•┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈•
@kakamartyr3
🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹
#شهید_تشنه_لب
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر۵نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
التماس دعا
•┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈•
@kakamartyr3
💠شهید مرتضی حسینپور
🍃🌸 چندین ماه رجب و شعبان و رمضان پیاپی روزه بود و در آخرین رمضان
در تدمر در گرمای ۵۰ درجه ، در حدی که بسیاری از رزمندگان عراقی و ... طاقت از کف میدهند و ناگزیر روزهشان را افطار میکنند کم نمیآورد.
در حالی که همانها میگویند:
وقتی به قیافه فرماندهمان- مرتضی- نگاه میکردیم میدیدیم لبهای او از فرط تشنگی تَرَک برداشته است اما حاضر به افطار نیست و در پاسخ اصرار ما لبخندی میزند و میگوید:
اگر بمیرم شما که به جایم روزه نمیگیرید پس بگذارید خودم روزهام را بگیرم.
🍃🌸در جریان عملیات حلب نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات و بهتنهایی برای شناسایی موقعیت تروریستهای تکفیری خطر میکرد و آخر شب باز میگشت. یکی از رزمندگان که مستقیما شاهد ماجراست میگوید:
" یک شب زمستانی بود وقتی از عملیات شناسایی بازگشت به شدت گرسنه بود، گفت غذا چیزی داریم، گفتیم مقداری عدس داشتیم که تمام شدو کمی نان مانده
او تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دو لقمه از آن را خورد و خدا را شکر کرد و خوابید.
. التماس دعا
•┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈•
@kakamartyr3
#شهید_مرتضی_پانیزوانی
شهید پالیزوانی در سال 60 وارد سپاه پاسداران شد و در جهت تقويت و توان عقيدتي سياسي برادران سپاهي و بسيجي كوشيد و در سال 63 وارد دانشگاه گردید و در رشته فلسفه ادامه تحصيل داد و از همان ابتدا حكمت و فلسفه را به شيوه تطبيقي مطالعه مي كرد.
وی سرانجام روز دوازدهم ارديبهشت 1365 بود که دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد.
در قسمتهای از وصیتنامه شهید دانشجو «مرتضی پالیزوانی» چنین آمده است:
با سلام و درود به آقا امام زمان(عج) و تنها نائبش امام خميني(ره) و با درود به ارواح طيبه شهدا مخصوصاً استاد بزرگوار شهيد مرتضي مطهري كه خود را در دامن امام(ره) پرورش داد و ما را در دامن آثار خويش.
به برادران , فاميل, دوستان, پدر و مادر و همسرم ميگويم جز خدا به چيزهاي ديگر نينديشيد. دنيا، دار گذر است و اگر خواستيد از من تقدير كنيد از فكرم پيروي كنيد و به زن و فرزندانم احترام بگذاريد و امام و مطهري را دريابيد و از بچههاي دانشجوي فلسفه مي خواهم راه فلسفي استاد مطهري را برويد و لاغير. از همه كسانيكه به آنها ستمي روا داشته ام مي خواهم مرا عفو كنند .
همسرم! من بايد بروم و تو احساس تنهايي نكن و اين را خوب ميداني كه اسلام از شما عزيزتر است.
پسرم محمد! من عاشق تو بودم و افتخار كن كه پدرت راه خميني(ره) را ادامه داده است و از تو مي خواهم راهم را ادامه دهي و از كتابهايم استفاده كني.
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kakamartyr3
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
✾͜͡💛
-------------------------------
°یہ سیدۍ میگفت:
°تو مہدی باکری بـاش
°شہادت خودش میـاد
°و بغلت میکنــہ...🕊🖐🏿
-------------------------------
التماس دعا
•┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈•
@kakamartyr3
"📿"
اگرشمااهݪِشہآدت،باشید
یقیناهرکجاکہباشید
وموعدشبرسد
شمارادرآغوشمیگیرد (:"
- پ.ن↯
چہدرجبهہ ...
چہدرسوریہ ...
چہدرکوچہپسکوچہهاۍتہران💔
------------------------
@kakamartyr3
•••
انقلابیبودن؛
بهچفیهانداختنُ،مزارشهدا رفتننیست!
بهخستهشدنُ ، هرلحظه بیداربودنه!
بهدغدغهمند بودنه :)))☝️🏽»
#خلاصه_که_حواسا_جمع_🖐🏽
@kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
داشتمبھاینفکرمیکردمکھ
بھبانوانشهیدهکشورمون
بگمرفیقشهید'
-دیدمزشتهبابا..
خواهرایمناونشهیدمنامحرمھ
داداشوعمونیستکھ
قربونصدقشونمیرین
#حقیقتایکمادراکمونروببریمبالا🚶🏻♂
@kakamartyr3
•|🦋|•
اگه یه روز خواستے
تعریفے برایِ شهید پیدا کنے...؛
بگو شهیــد یعنے باران؛🕊
حُسْنِ باران این است کھ⇣
زمینے ست ولے
آسمانے شده است
و به امدادِ زمین مےآید.. !:)💚
@kakamartyr3