فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه مامور آتشنشانی برای شهادت همکارش
#طرح | سید الساجدین
پیش رخ تو باید بر خاک سر نهادن
شرط است سجده بردن آیینهی خدا را
🔺همام تبریزی
#اختصاصی
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ...
💠پوستر اختصاصی شهدای مدافع حرم روز ۷ اسفند ماه
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
یاران رفتند و
حسین را تداعی کردند ؛
شما ماندید و عباس را تفسیر کردید
#روز_جانباز_مبارک
#سلامتی_جانبازان_صلوات
🍃 #خاطره | مرا دل نگران کردی
🔸مرضیه حدیدچی (دباغ) روایت میکند: در همان ایامی که در فرانسه بودیم روزی خانم به منزل یکی از فامیلهایشان به مهمانی رفتند، اما موقع برگشتن، دو ساعت از وقتی که به حضرت امام گفته بودند که برمیگردند، دیرتر شده بود و هنوز برنگشته بودند. امام که همۀ کارهایشان را با ساعت و دقیقه تنظیم میکردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیدند: «خانم نیامدند؟» دفعۀ سوم فرمودند: «نگران شدهام، شما نمیتوانید وسیلهای پیدا کنید که تماس بگیریم؟» تا اینکه خانم تشریف آوردند، اما وقتی خانم آمدند با یک محبت خاصی روبروی خانم نشستند و فقط گفتند: «مرا دل نگران کردی»!
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۷۰
#به_سبک_امام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این عکس ها خیره شو ...
سه برادر سه شهید در یک عملیات
#جزیره_مجنون۱۳۶۲
💠
دوست داشتنت را
دو قسمت کردهام
تا هم در دلم باشی
هم در سَرم ...
#امام_حسین_ادرکنی
💠
لالههای سُرخ فلاورجان
برادرانی که در یک شب ؛
در عملیات خیبر مفقودالاثر شدند
شهید سردار نجفعلی کریمی
شهید قدرت الله کریمی
شهید ولی الله کریمی
#رجعت_۱۳۷۵
#روحشان_شاد_باصلوات
💠
از کینهی دشمن نهراسیم هرگز
تا تحت لوای عَلم عباسیم ...
#یاعباس_نحن_بحماک
💠
چه تصویر زیبایی
از تو در ذهنها شکل میگیرد
فرمانده لشکر حسین (ع) باشی
آن هم بدون دست...
#علمدار_لشکر_امامحسین
#شهید_حاج_حسین_خرازی
💠
یکی از آن ۱۹ ترکمن انقلابی و شجاع
🔹صدای شیپور جنگ خیلی زود به گوش «مله اونق» و دوستانش رسید. جمع ۱۹ نفره این جوانان ترکمن شب ۲۹ شهریور ۱۳۵۹ پس از شنیدن خبر حمله صدام به ایران بار و بندیلشان را جمع کردند و اول صبح فردا برای دفاع از میهن رهسپار جبههها شدند. سفری که انتهایش شهادت ۶ نفر و جانباز شدن بقیه همرزمان بود ...
برای دیدن مشروح خبر کلیک کنید 👇👇
https://irna.ir/xjLQKQ
🇮🇷
🔹 ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺭﻭﺯﻣﻬﻨﺪﺱ ....
🌷 قبل از عملیات همه دور هم نشسته بودیم. کمال به مادر گفت, مادر, شش تا پسر داری, سه تا بزرگه برای خودت, سه تا کوچیکه را بده برای خدا...
مادر گفت راضیم به رضای خدا...
کمال #مهندس_مکانیک و یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه
مهدی #مهندس_شیمی , فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر
جمال ظل انوار #مهندس دامپروری, جهادگر و فرمانده گروهان...
هر سه برادر در یک شب, در یک ساعت شهید شدند...
ﻣﻬﻨﺪﺳﻴﻦ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺷﺪﻧﺪ😞
#ﺷﻬﺪاﻱاﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﻬﻨﺪﺱ صلوات 🌹
🍃🌷🍃🌷
🌷شهید نوجوان ۱۶ ساله که مثل یک عارف پخته ۷۰ ساله با خدا مناجات کرده :
🌷خدایا ! تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت.....
🌷 اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید: گناه کن و در عین حال مزه اش را به تو می چشانم..!
🌷پس خدا! برای خلاصی از این هوس ها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست...!
🌷شهید محمود رضا استاد نظری
ولادت: ۱۳۴۸/۲/۱۱ تهران
شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۴
عملیات والفجر ۸ - فاو گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌷
🍃🌷🍃🌷
⭐️⭐️یادی از سردار شهید محمدحسین(امیر) مهدی زاده⭐️⭐️
🌹گفتیم: امیر، حضرت امام را از نزدیک هم دیدی؟
تعریف کرد: یکبار اتفاقی شنیدم چند نفر از فرماندهان درباره جلسه دیدار با امام صحبت می کنند و قرار است به دیدار امام بروند. وارد جمعشان شدم و گفتم: من هـــم می آیم!
هر چه گفتند دیدار خصوصی است، تو کارت و دعوت نامه دیدار نداری ... زیر بار نرفتم و گفتم: شما به دیدار امام می روید، من هم می خواهم بیایم!
آنقدر پیله شدم که قرار شد من را تا جماران ببرند، از آنجا به بعد را قولی ندادند. نمی دانم چه شد، که همه چیز جور شد و دیدم من هم جلو امام نشسته ام. هر چه از نور امام بگویم کم است!
امام فرمودند، اگر در معرکه نبرد به اسارت دشمن در آمدید، ممکن است بخواهند با شکنجه و آزار به من توهین و اهانت کنید. من راضی نیستم به خاطر توهین نکردن به من شکنجه شوید، از نظر من ایرادی ندارد برای حفظ جانتان به من توهین کنید...
همه با امیر اشک می ریختیم.
🌹🍃🌹🍃
#
🌷🕊🍃
بر لبش لبخندِ نابی
صبح ها گل می کند ...
چایی از این قند
پهلوتر کجا پیدا کنم..؟!
#دفاع_مقدس💔🥀
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#شهیدابوالفضلی استان فارس ...
ﻣﻴﮕﻔــﺖ : دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکے به دستـــم!
روز شهــادت حضرت زهرا(س) در عملیات کربلاے ۵ با نام مادر ســادات شهید شد.
پیکرش کة امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود. گــفت :مــادر شیرم حلالــت...😭
امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازوے شکافتــہ اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنـــار تابوتــش روی زمین نشستم...
ﺁﺧﺮ همانطـــ.ور که مے خواســت ﻣﺜﻞ #ﺣﻀﺮﺕﻋﺒــﺎﺱ ع #ﺷﻬﻴــﺪ ﺷــﺪ...
☝ راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید)
🍃🌷🍃🌷
#شهــیدهاشــم_اعتــمادی
#شهدای_فارس
فرمانده تیپ امام حسن(ع)
🌹🍃🌹🍃
✍ #وصیت_نامه_شهید_علی_اصغر_زارع_بیدکی
🌷بايد بگويم كه آگاه بوده ام كه در اين راه شهادت وكشته شدن وجود داردوانتهاي اين راه به جز #شهادت ارمغاني ديگر به همراه ندارد وشهادت در راه خدا را انتخاب كرده ام وتنها ميراثي كه از #اوليا_وانبياء به ما رسيده است همين #مرگ_سرخ_وشهادت است.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
⭐یادی از سردار شهید محمدحسین(امیر) مهدی زاده⭐
🌿امیر پا گذاشت که از خانه خارج شود. مادر، قرآن را در دستش بالا گرفت، کمی هم خودش را کشید که تا به قد و قامت امیر برسد. امیر خندید. گفت: این بار نه مادر! تو رو به قرآن قسم این بار نه، قرآن را ببر کنار.
دلم ریخت. مادر گفت: نمی شود. من تا تو را از زیر قـــرآن رد نکنم اجازه نمی دهم بروی.
امیر ساکش را گذاشت و رفت گوشه پذیرایی نشست.
- مادر نه... این بار نه.
مادر ناراحت شد. قرآن به دست کنارش نشست.
- مادر تو رو به جان امام قرآن را بگذار زمین.
به جان امام که قسم خورد دست مادر لرزید. قرآن را روی زمین گذاشت. امیر خم شد و دست مادر را بوسید.
- مادر حلالم کن.
بلند شد و به سمت در رفت. بار دیگر به چشم های خیس من و مادر نگاه کرد. خندید و رفت. آخرین بار دیدارمان بود. رفت و دیگر برنگشت.
امیر که رفت، یکی از همسایه ها گفت: مامان امیر، دیگه امیدی به برگشتن امیر نداشته باش، اونی که من تو خیابان دیدم می رفت، دیگه بر نمی گرده!
🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای عکس معروف بغل کردن جانباز ویلچرنشین (قطع نخاعی)، "ناصر توبه ای ها" توسط حاج قاسم سلیمانی نیکمرد
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
⭐️یادی از سردار شهید محمدحسین(امیر) مهدی زاده⭐️
🇮🇷پائیز سال 65 بود. بارندگی شدیدی آمده، اکثر راه ها بسته و روستاها دچار سیل شده بودند. نیمه شب بود که امیر سرتاپا خیس آمد. خودش می گفت آب آنقدر بالا آمده بود که از روی پل ها هم عبور می کرد، خودش را به سیلاب زده و مسیر را برای عبور ماشین ها با چراغ روشن کرده بود.
بلافاصله رفت و به کمک مردم سیل زده شتافت.
سیل باعث بسته شدن راه مسافرانی بین جاده ای هم شده بود. آنقدر سختی در خود شهر زیاد بود که دیگر کسی حواسش به مسافران گیر افتاده در جاده ها نبود، جز امیر. با پیگری هایی که کرد این مسافران را در مدارس و مساجد اسکان داد. از فرمانداری مقداری آرد تهیه کرده و بین نانوایی ها تقسیم کرده و بود خواسته بود هر کدام یک کیسه دو کیسه نان رایگان برای این مسافران بپزند.
دو سه روز بیشتر نبود، اما انگار خدا او را فرستاده بود که در این شرایط سخت کمک حال مردم منطقه باشد. آن روزها، آخرین نفس های امیر در سروستان بود.
🌹🍃🌹🍃
#
🔰 #سیره_شهدا | پارتیبازی برادرانه ممنوع
🔅 پیکر برادر فرمانده در منطقه مانده بود، خواستند بروند آنرا بیاورند، مهدی گفت: اگر همهی آن پیکرهای شهدا را میآورید، برادرم حمید را هم بیاورید.
✨ولی هیچکدام از آن شهدا را نتوانستند بیاورند.خودش هم وقتی مجروح شد، با تعدادی از مجروحان در قایقی به سمت جبهه خودی در حرکت بود که گلولهی آرپیجی همه را به شهادت رساند و پیکرها را به اروند سپرد.
🌷 سالروز شهادت
🌷شهید حمید باکری
🌱🌷🌱🌷
این خواب خیلی مرا خوشحال کرد. خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم می گوید و من چهره آنحضرت را دیده و فرمود: «تو به مقام شهادت می رسی» و من در تمام طول عمرم به این خواب دل بستهام و به امید شهادت در این دنیا ماندهام
و هم اکنون که این خواب را مینویسم یقین دارم که شهادت نصیبم میشود و منتظر آن هم خواهم ماند تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمع آنها بپیوندم
و هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم همیشه الهم الرزقنی توفیق الشهادت فی سبیل الله است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی جز شهادت نمیخواهم.»
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور
#شهیدمدافع_حرم
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷