eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.4هزار عکس
11.7هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا... 🌸🕊🌸🕊🌸🕊
آرامشی چنین میانه میدانم آرزوست... سفارش یاران آسمانیان
۳ در ساعت ۱ بامداد روز ۲۴ اسفند ۱۳۶۶ بارمز «یاموسی‌بن‌جعفر(ع)» و با هدف آزادسازی ارتفاعات شمال سلیمانیه عراق و تصرف دو ارتفاع الاغلو و گوجار به فرماندهی سپاه پاسداران آغاز شد و رزمندگان اسلام طی دو مرحله توانستند سلسله ارتفاعات گوجار، ارتفاعات ۲۰۸۰ ملكان ، ارتفاعات سه گانه‌ی هلگان و روستاهای گواراده و سومر را به تصرف خود درآورند و باعث قطع پل ارتباطی گوجار به الاغلو شوند. در این عملیات تيپ ۶۰۴ پياده‌ی سپاه يكم عراق منهدم و یک فروند هواپیمای دشمن هدف قرار گرفته و سرنگون شد و تعداد زیادی سلاح سبک و نیمه سنگین به غنیمت سپاه اسلام درآمد.
⭕️تاکتیک عباس در واحد اطلاعات و عملیات، ملاقات با سران گروهک‌ها بود و بیشتر وقتش صرف رفت و آمد میان آنها میشد. غالبا هم تنها می‌رفت و بدون اسلحه. مثلا یک گردن کلفتی به اسم «علی مریوان» دار و دسته مسلح سی چهل نفری راه انداخته بود. عباس تصمیم گرفت که «علی مریوان» را وادار به تسلیم کند. اراده کرد و رفت پیش‌شان. امیدوار نبودیم زنده برگردد، جلویش را هم نمی‌توانستیم بگیریم. تصمیم که می‌گرفت دیگر تمام بود. هرچه می‌گفتیم بابا! میروی، سرت را برایمان می‌فرستند، عین خیالش نبود. مدتی با آنها رفت و آمد می‌کرد، با آنها غذا می‌خورد، حتی کنارشان می‌خوابید! اینها عباس را می‌شناختند که کیست و چه کاره است ولی بهش «تو» نمی‌گفتند. بالاخره «علی مریوان» و دار و دسته‌اش داوطلبانه تسلیم شدند. دفترچه خاطره علی مریوان که دست بچه‌ها افتاد دیدند یکجا درباره عباس نوشته: «چند بار تصمیم گرفتم او را از بین ببرم، ولی دیدم این کار ناجوانمردانه‌ است. عباس بدون اسلحه و آدم می‌آید. این ها همه حسن نیت او را نشان می‌دهد. کار درستی نیست که به او صدمه بزنم…». 🗓 ۲۴ اسفند، سالروز شهادت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص)
🌷 لوح| تفحص؛ تکاندن غبار فراموشی 🔻 رهبرانقلاب: این‌که شما از روی جسدِ علی‌الظّاهر پنهان شده‌ی یک شهید، غبارها و خاکها را برطرف میکنید و آن را میآورید سرِ دست میگیرید، معنایش این است که علی‌رغم کسانی که میخواهند مسأله‌ی شهادت و شهید و فداکاری را زیر غبارها و خاکها پنهان کنند، شما نمیگذارید این کار انجام شود. 🌷
ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﻣﺪ، ﮐﻢ ﻣﯽﺩﯾﺪﯾﻤﺶ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺒﻮﺩﻥﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﺪ ﻫﻢ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩ بهمون ﻫﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣشقمون ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻫﻢ ﺣﺘﯽ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺭﺱ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪنمون ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻣﯽﺷﻨﯿﺪ، ﺑﻌﺪﺵ ﮐﻠﯽ با ما ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ نصیحتمون ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ما ﺑﻠﻨﺪ ﻧﮑﺮﺩ... پ.ن: شهید برونسی همراه با فرزندش درجبهه
چه رفتن ها که می ارزد به ماندنهای پوشالی
در عملیات خیبر دیدمش که داشت نماز می خوند همین طور اشک می ریخت و با خدا حرف می زد... دستهاش رو بالا گرفته بود و از خدا می خواست بشه بچه ها بهش گفتند: سید! ما توی جنگ به تو نیاز داریم ولی تو مرتب دعا می کنی شهید بشی! گفت: دیگه بسه من چهل ماه توی جبهه موندم شما هم مثل من چهل ماه بمونید بعد برید؛ برای من دیگه بسه، باید برم.
🌹«قسمتی از وصیت‌نامه‌ی شهید » هدفي كه مرا وادار به جبهه آمدن نمود ، ياري دادن به دين خدا و لبيك گفتن به كمك خواهي حسيني بود كه هزار و چهارصد سال پيش فرياد برآورد: «هل من ناصر ينصرني» كه اين پيام در اين زمان از لسان فرزند او ، امام به گوشم رسيد و با جان و دل به آن پاسخ مثبت دادم و خدايا تو گواه باش كه هر چه در توان داشتم ، از براي دين دريغ نورزيدم. منافقين بدانندكه ما هيچ وقت كوركورانه راه خود را انتخاب نخواهيم كرد؛ بلكه پيمودن اين راه با كمال آگاهي و بصيرت است. منافقين داخلي و كفار خارجي بدانند كه از هر قطره خون ما ، هزاران حزب الله ديگر بپا خواهد ايستاد و اسلحه‌ی به زمين افتاده‌مان را برخواهند داشت و عليه آنان خواهند جنگيد.
اول قرار بود .. با هم سفـــر کنیم .. رفتن ..! نصیب ِ یاران شد و حسرت به من رسید ... 🌷 شهداحاج رضا فرزانه و حسین همدانی 🌷
دیگران در تب و تاب شب عــیدند ولی مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من مـــــادرانه... ِ
♦️بسم رب الشهدا والصدیقین از فرماندهـان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) و استاد دانشگاہ افسری امام‌حسین (؏) در حین آموزش بہ مدافعان حرم در اثر سانحه ای بہ هـمرزمان شهـیدش پیوست و آسمانی شد.🌷