✨ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید✨
🔖 این جمله را نصب کرده بود پشت میزش
میگفت :
🔸 اگر میخواهید به من خدمتی کنید
🔹گه گاهی به یادم بیاورید که من
🔸همان محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد
اهل قزوینم
که قبلا دوره گردی و میکردم
و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم
💎این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده تر است
#شهید_محمد_علی_رجایی
#سیره_شهدا 🌸🍃
ساده و بی آلایش و کم حرف و خندان بود
برق کار ماهر و پر کاری بود
صداش زدم گفتم : حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کاز میکرد بزرگترین خصلتش بی ادعا و بدون هیاهو بود
#شهید_حسین_بواس
#سیره_شهدا 🌺🍃
« اگر ڪسی او را نمی شناخت ؛
هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." »
«نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی .»
« رسید بہ " حاج حسین خرازی" .
چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .»
ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " »
✍ نقل از آقای مرتضوی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#سیره_شهدا 🌸
#اخلاق_شهدایی
وقت ازدواج بااینکه بیش از ده سال از عضویت مرتضی در سپاه میگذشت و حقش بود که از خانه ی سازمانی استفاده کند اما هرگز قبول نکرد و میگفت : بچه هایی هستند که بیشتر از من به خانه ی سازمانی احتیاج دارند
من میگفتم این حق توست چرا ازش استفاده نمیکنی؟
مرتضی می گفت :
🌷همیشه که قرار نیست آدم حقش رو بگیره خیلی وقتها هم آدم باید از حقش بگذره 🌷
ما بعد ازدواج به خانه یی که پدر مرتضی برایمان تهیه کرده بود رفتیم و زندگی مشترکمان را آنجا آغاز کردیم
#شهید_مرتضی_حسین_پور
#شهدا_مدافع_حرم
#سیره_شهدا 🌸🍃
یه تیڪہ ڪلام داشت؛
وقتی ڪسی میخواست غیبت ڪنہ
با خنده میگفت : «ڪمتر بگو» ☺️
طرف میفهمید ڪہ دیگه نباید ادامه بده ...
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
#شهدا_مدافع_حرم
#سیره_شهدا🌸🍃
یه تیڪہ ڪلام داشت؛
وقتی ڪسی میخواست غیبت ڪنہ
با خنده میگفت : «ڪمتر بگو» ☺️
طرف میفهمید ڪہ دیگه نباید ادامه بده ...
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
#شهدا_مدافع_حرم
#سیره_شهدا🌸🍃
💠🍃💠🍃💠
🌺علی همیشه یک سوم حقوقش را به من می داد و من با همان یک سوم امور منزل را اداره می کردم خرج و مخارج منزل دست خودم بود
🌹می گفتم : شما مسئولین از وضع بازار که خبر ندارید رفتم بلوزی را که تازه خریده بودم برایش آوردم گفتم : به نظرت قیمت این بلوز چنده ؟ قیمت پنج هزارتومانی را میگفت پانصد تومان دادم در می آمد معلوم بود که از قیمتها خبر ندارد می گفتم شما مسئولین نمیدانید که قیمتها چقدر بالاست و گرانی چه بیدادی میکند
پولی که علی میداد بااینکه یک سوم حقوقش بود اما برکت داشت
✨وقتی که بهم پول میداد میگفتم : حاج اقا یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید از همین بردارید
می خندید و می گفت : شما نگران نباش قرض نمیکنم
💫دو سوم باقی مانده حقوق هرماهش را برای کمک به این و آن خرج میکرد خیلی ها می امدند دم در خانه نامه میدادند و گریه میکردند درد دل میکردند نامه را که میدادم علی مدام پیگیری میکردم تا به نتیجه برسد علی میخندید و میگفت : خانم شما بیشتر از من برای درددل این مردم جوش میزنید
📝 راوی : همسر شهید
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سیره_شهدا🌸🍃
💠🍃💠🍃💠
#تامل_کنیم🔰
برای انجام یک دوره اموزش غواصی رفته بودیم قشم چند روزی که گذشت و جاهای مختلف رفتیم و یه دوری تو پاساژا زدیم و درنهایت شب آخر می خواستیم بریم یکی از مراکز خرید معروف قسم به مسعود گفتیم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بریم نیومد و دلیلشم نمی گفت و از اونجایی که اگه نمیومد به ماهم خوش نمی گذشت به حاجی گفتم که مسعود نمیاد شما بهش بگی نه نمیگه بعد از گفتن حاجی بلند شد و باکمال عصبانیت به من گفت اگه بیام و به گناه کشیده بشم تو مسولیتشو قبول میکنی اون موقع خندیدم ولی الان وقتی یاد اون حرف مسعود می افتم فقط گریه می کنم .....
📝همرزم شهید
#شهید_مسعود_عسگری
#شهدا_مدافع_حرم💫
#سیره_شهدا🌺
💠🍃💠🍃💠
#همسر_شهید حمید سیاهکالی مرادی
به حمید گفتم : چی شده امروز بدون عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون تعقیبات نماز صبحش طولانی می شد برای اینکه به سرویس محل کارش برسه ، با عجله صبحونه می خورد ]
-گفت : امروز با سرویس نمیرم سر کار.
-با تعجب پرسیدم چرا ؟!
-حمید جواب داد : بخاطر چادری که دادی به همکارم بدم !!! نمیخوام حتی به اندازه سنگینی یک چادر از بیت_المال (سرویس) استفاده_شخصی کنم.
"چادر را برای خانم همکارش میبرد حمید اقا"
برگرفته از کتاب "یادت باشد"
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
#همسر_شهید حمید سیاهکالی مرادی
به حمید گفتم : چی شده امروز بدون عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون تعقیبات نماز صبحش طولانی می شد برای اینکه به سرویس محل کارش برسه ، با عجله صبحونه می خورد ]
-گفت : امروز با سرویس نمیرم سر کار.
-با تعجب پرسیدم چرا ؟!
-حمید جواب داد : بخاطر چادری که دادی به همکارم بدم !!! نمیخوام حتی به اندازه سنگینی یک چادر از بیت_المال (سرویس) استفاده_شخصی کنم.
"چادر را برای خانم همکارش میبرد حمید اقا"
برگرفته از کتاب "یادت باشد"
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
همسر شهید : "اخلاق و ایمان در زندگی خیلی برای من مهم بود. مهمترین نکته نیز نوع بینش و برخورد و گفتار صادقانه وی بود که باعث شد من «حامد» را قبول کنم، ملاکهای ظاهری و دنیایی اهمیت چندانی برای من نداشت. «حامد» همه معیارهایی که یک مرد در زندگی باید داشته باشد را داشت، مهربانی و کمک به دیگران در زندگی «حامد» از جایگاه خاصی برخوردار بود."
🌷شهید مدافع حرم حامد بافنده
#سیره_شهدا
@
#حجاب
#سیره_شهدا
#شهیده_مهین_دانشیان
هنوز بعضی از همکاراش توی بیمارستان بی #حجاب بودن ،
همین طور بعضی از زن های فامیل
ولی مهین همیشه #حجابش رو حفظ می کرد . واسه همین بعضی ها بهش توهین می کردن
و می گفتن از تو بعیده این همه ساده باشی !! و تحت تاثیر جو #انقلاب قرار بگیری ...
آخه این چیه سرت کردی ؟!!
مهین هم میگفت : من به بقیه کار ندارم و برای #حجابم هدف دارم .
چون مسئله ی #حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی با #حجاب نشدم
به خونوادش هم که به خاطر توهین ها ناراحت می شدن میگفت :
مطمئنم همین هایی که به #حجاب اهمیت نمی دن بیشتر از من بهش مقید میشن.
#شهادت : ۱۳۵۹
نحوه #شهادت : بمباران هوایی
محل #شهادت : آبادان
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊 🌹