eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.7هزار عکس
15.8هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید✨ 🔖 این جمله را نصب کرده بود پشت میزش میگفت : 🔸 اگر میخواهید به من خدمتی کنید 🔹گه گاهی به یادم بیاورید که من 🔸همان محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلا دوره گردی و میکردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم 💎این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده تر است 🌸🍃
ساده و بی آلایش و کم حرف و خندان بود برق کار ماهر و پر کاری بود صداش زدم گفتم : حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کاز میکرد بزرگترین خصلتش بی ادعا و بدون هیاهو بود 🌺🍃
« اگر ڪسی او را نمی شناخت ؛ هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." » «نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی .» « رسید بہ " حاج حسین خرازی" . چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .» ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " » ✍ نقل از آقای مرتضوی 🌸
وقت ازدواج بااینکه بیش از ده سال از عضویت مرتضی در سپاه میگذشت و حقش بود که از خانه ی سازمانی استفاده کند اما هرگز قبول نکرد و میگفت : بچه هایی هستند که بیشتر از من به خانه ی سازمانی احتیاج دارند من میگفتم این حق توست چرا ازش استفاده نمیکنی؟ مرتضی می گفت : 🌷همیشه که قرار نیست آدم حقش رو بگیره خیلی وقتها هم آدم باید از حقش بگذره 🌷 ما بعد ازدواج به خانه یی که پدر مرتضی برایمان تهیه کرده بود رفتیم و زندگی مشترکمان را آنجا آغاز کردیم 🌸🍃
یه تیڪہ ڪلام داشت؛ وقتی ڪسی می‌خواست غیبت ڪنہ با خنده می‌گفت : «ڪمتر بگو» ☺️ طرف می‌فهمید ڪہ دیگه نباید ادامه بده ... 🌸🍃
یه تیڪہ ڪلام داشت؛ وقتی ڪسی می‌خواست غیبت ڪنہ با خنده می‌گفت : «ڪمتر بگو» ☺️ طرف می‌فهمید ڪہ دیگه نباید ادامه بده ... 🌸🍃
💠🍃💠🍃💠 🌺علی همیشه یک سوم حقوقش را به من می داد و من با همان یک سوم امور منزل را اداره می کردم خرج و مخارج منزل دست خودم بود 🌹می گفتم : شما مسئولین از وضع بازار که خبر ندارید رفتم بلوزی را که تازه خریده بودم برایش آوردم گفتم : به نظرت قیمت این بلوز چنده ؟ قیمت پنج هزارتومانی را میگفت پانصد تومان دادم در می آمد معلوم بود که از قیمتها خبر ندارد می گفتم شما مسئولین نمیدانید که قیمتها چقدر بالاست و گرانی چه بیدادی میکند پولی که علی میداد بااینکه یک سوم حقوقش بود اما برکت داشت ✨وقتی که بهم پول میداد میگفتم : حاج اقا یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید از همین بردارید می خندید و می گفت : شما نگران نباش قرض نمیکنم 💫دو سوم باقی مانده حقوق هرماهش را برای کمک به این و آن خرج میکرد خیلی ها می امدند دم در خانه نامه میدادند و گریه میکردند درد دل میکردند نامه را که میدادم علی مدام پیگیری میکردم تا به نتیجه برسد علی میخندید و میگفت : خانم شما بیشتر از من برای درددل این مردم جوش میزنید 📝 راوی : همسر شهید 🌸🍃
💠🍃💠🍃💠 🔰 برای انجام یک دوره اموزش غواصی رفته بودیم قشم چند روزی که گذشت و جاهای مختلف رفتیم و یه دوری تو پاساژا زدیم و درنهایت شب آخر می خواستیم بریم یکی از مراکز خرید معروف قسم به مسعود گفتیم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بریم نیومد و دلیلشم نمی گفت و از اونجایی که اگه نمیومد به ماهم خوش نمی گذشت به حاجی گفتم که مسعود نمیاد شما بهش بگی نه نمیگه بعد از گفتن حاجی بلند شد و باکمال عصبانیت به من گفت اگه بیام و به گناه کشیده بشم تو مسولیتشو قبول میکنی اون موقع خندیدم ولی الان وقتی یاد اون حرف مسعود می افتم فقط گریه می کنم ..... 📝همرزم شهید 💫 🌺
💠🍃💠🍃💠 حمید سیاهکالی مرادی به حمید گفتم : چی شده امروز بدون عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون تعقیبات نماز صبحش طولانی می شد برای اینکه به سرویس محل کارش برسه ، با عجله صبحونه می خورد ] -گفت : امروز با سرویس نمیرم سر کار. -با تعجب پرسیدم چرا ؟! -حمید جواب داد : بخاطر چادری که دادی به همکارم بدم !!! نمیخوام حتی به اندازه سنگینی یک چادر از بیت_المال (سرویس) استفاده_شخصی کنم. "چادر را برای خانم همکارش میبرد حمید اقا" برگرفته از کتاب "یادت باشد"
💠🍃💠🍃💠 حمید سیاهکالی مرادی به حمید گفتم : چی شده امروز بدون عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون تعقیبات نماز صبحش طولانی می شد برای اینکه به سرویس محل کارش برسه ، با عجله صبحونه می خورد ] -گفت : امروز با سرویس نمیرم سر کار. -با تعجب پرسیدم چرا ؟! -حمید جواب داد : بخاطر چادری که دادی به همکارم بدم !!! نمیخوام حتی به اندازه سنگینی یک چادر از بیت_المال (سرویس) استفاده_شخصی کنم. "چادر را برای خانم همکارش میبرد حمید اقا" برگرفته از کتاب "یادت باشد"
💠🍃💠🍃💠 همسر شهید : "اخلاق و ایمان در زندگی خیلی برای من مهم بود. مهم‌ترین نکته نیز نوع بینش و برخورد و گفتار صادقانه وی بود که باعث شد من «حامد» را قبول کنم، ملاک‌های ظاهری و دنیایی اهمیت چندانی برای من نداشت. «حامد» همه معیار‌هایی که یک مرد در زندگی باید داشته باشد را داشت، مهربانی و کمک به دیگران در زندگی «حامد» از جایگاه خاصی برخوردار بود." 🌷شهید مدافع حرم حامد بافنده @
هنوز بعضی از همکاراش توی بیمارستان بی بودن ، همین طور بعضی از زن های فامیل ولی مهین همیشه رو حفظ می کرد . واسه همین بعضی ها بهش توهین می کردن و می گفتن از تو بعیده این همه ساده باشی !! و تحت تاثیر جو قرار بگیری ... آخه این چیه سرت کردی ؟!! مهین هم میگفت : من به بقیه کار ندارم و برای هدف دارم . چون مسئله ی رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی با نشدم به خونوادش هم که به خاطر توهین ها ناراحت می شدن میگفت : مطمئنم همین هایی که به اهمیت نمی دن بیشتر از من بهش مقید میشن. : ۱۳۵۹ نحوه : بمباران هوایی محل : آبادان 🌹🕊 🌹