روایتی نو از شهدای رسانه/آخرین بار کی شهید ... را دیدی؟
«پسر اولم بود. از همه فرزندانم مهربانتر بود و همیشه هوای مرا داشت. به برادرهایش میگفت به مادر برسید و مراقبش باشید. روز آخر ساعت پنج صبح بود که از خانه بیرون رفت. از دم در برایم دست تکان داد، من هم برایش دعا کردم و رفت. هنور هم باورم نمیشود. منتظر بودم زنگ بزند و بگوید که سالم است باورم نمیشد یحیی دیگر برنمیگردد.»
رفت از یادم یتیمی، با پناهی گرمتر!
چشم خیسم خشک تر شد، با نگاهی گرمتر!
کاش بودی، رهبر بابای من! بابای من... آه!
آغوش تو گرم و بوسه گاهی گرمتر!
#مقام_معظم_دلبری
#کی_گفته_من_بابا_ندارم
#بابای_من_قشنگترین_بابای_دنیاست
#دلنوشته
🔹من اينجا...
در قصه خيس اين دنيا...
وجودم مچاله شد...
کاری بکن ای شهيد
بعضی وقتها نميدانم،
درميان گرد و غبار اين دنيا،
در اين دنيا
با که ميتوان از بيقراری گفت...؟!
🔹 به یـــــاد آنهایی
که جز استخوانهایشـــــــــــان
چیزی از جسمشـــــــان نمانده
اما عظمت و شکـــوه غیـــرت
و روحشان عالم را فرا گرفته،
باز هم همان جملـــه
🌺شهـــدا شــــرمنده ایم🌺
🍃🌸🍃
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
شرمنده ام که از دنیای من،
تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد!
و من هنوز در غفلتم که ریه هایم را
از صدقه ریه های پـُر تاولِ تو از
هوای تازه پـُر میکنم...
با توأم ای
#رزمنـده_دیروز،
#غریب_امروز،
#شهیــد_آینده... !
ای کاش میتوانستم دنیا را از
دریچه نگاهِ تو ببینم... !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬تیزر مستند”رفیق شفیق”
📆 شنبه ۱۶ آذر ساعت ۲۱ از شبکه افق
بمناسبت سالروز شهادت شاهرخ ضرغام
⏱تکرار پخش: یکشنبه ۱۷ آذر ساعت ۰۴:۳۰-.۹:۰۰-۱۳:۳۰
📽کاری از مرکز هنری رسانه ای راوی
حالم مثل سرباز خسته ای شده در وسط کارزار
نه توان جنگیدن دارم
نه روی بازگشتن
نفسهایم به شماره افتاده
مدام به خویشتن نهیب میزنم
حواست هست؟
اینجا جنگه، مبادا کم بیاری
مبادا جبهه رو خالی کنی
شهدا
محتاجم
محتاج
شهامتی مثل شما، زرنگی و رندی شما ،
دلم تجارت پرسود میخواهد
از همانهایی که دنیا و آخرت را ختم به سعادت میکند
شهادت میخواهم
پاهایم خستهی میدان جنگند
ولی دلم قرص است به یاری شما
دستم به سویتان دراز شده به امید دستگیریتان
شهیداننگاهکنیدبهحالما
#شب_بخیر
هر چند خزان آمده اما؛
چشمان تو شمشاد و
نگاه تو بهار است ...
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
#ســالروز_ولادت
#شهیدگمنام
سلام بر این پارههای تن که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهرا ندارند
#روح_الله_الموسوی_الخمینی
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💛دعا برای شروع روز 💛
🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
🍃💕🍃
💜امين يا رب العالمین💜🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#مقام_معظم_رهبری
در میان رزمندگان
چه #ارتشی و چه در #سپاهی #شهید_عباس_بابایی یک انسان بزرگ و یک چهره فراموش نشدنی و به یاد ماندنی است .
☀️ سفارش سرلشگر خلبان #شهید_عباس_بابایی ، قبل از #شهادت
مواظب آقای #خامنه ای باش ۰۰۰
این #سید اولاد #پیغمبر را تنها نگذار ۰۰۰
🌹💞 💞🌹
🌹🕊 #شناخت_لاله_ها 🕊🌹
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
متولد :
🗓 1332 🗓
محل تولد : کیاکلا _ مازندران
وضعیت تاهل : متاهل
تاریخ #شهادت :
🗓 1359/09/15 🗓
محل #شهادت : ایلام _ میمک _ تنگه بینا
نام عملیات : سرنگونی بالگردش توسط میگ عراقی
مزار #شهید :
#بهشت_زهرای_تهران
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🌹🕊🌷🕊🌹🌹
🌹🌹🕊🌷🕊🌹🌹
#گذری_کوتاه_بر_زندگی
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
احمد تیر ماه ۱۳۳۲، در خانوادهای متوسط در فیروزکوه چشم به جهان گشود. او دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در «کیاکلا» و «سرپل تالار»، دو روستا از روستاهای محروم شمال و سه سال آخر را در «دبیرستان قناد» بابل گذراند. شهید کشوری ضمن تحصیل علاقه زیادی به کارهای ورزشی و هنری نشان میداد و یک بار در رشته طراحی در ایران مقام اول را کسب کرد و در «کشتی» هم درخشش داشت.
کشوری در حین تحصیل فعالیتهای مذهبی زیادی داشت و با صدایش در اغلب مجالس و مراسم مذهبی از قبیل عاشورا، با مدیریت و جدیت بسیار، مرثیه خوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده میگرفت. او در این برنامهها تلاش همواره داشت تا چهره حقیقی اسلام را نشان دهد و معتقد بود که انسان نباید یک مسلمان شناسنامهای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد.
احمد پس از اخذ دیپلم برای ورود به دانشگاه آماده میشد اما با توجه به هزینههای سنگین ورود به دانشگاه و محرومیت مالیاش، از رفتن به دانشگاه منصرف شد و در سال 1351 وارد ارتش در قسمت هوانیروز شد. او در برخورد و معاشرت با استادهای خارجی اعمالی از خود نشان میداد که آنها تحت تأثیر قرار میگرفتند و در این مورد وقتی از او سوال میشد، میگفت که من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد و میخواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند.
گفتنی است؛ احمد کشوری به علت هوش و استعداد بالا، دورههای تعلیمات خلبانی هلیکوپترهای «کبری» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند. با آغاز جنگ داخلی نیز چنان از خود كیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد كه وصفناكردنی است بطوری كه بیابانهای غرب كشور را به گورستانی از تانكها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل نمود و بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا میكوشید، پروازهای سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد.
#سالروز_شهادت
💐🌷 🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#خاطره_آخرین_پرواز
در یکی از عملیاتها علیه دشمن بعثی، من با علی زمانی پرواز میکردم و احمد کشوری نیز با رحیم پزشکی ، در این عملیات ضربه مهلک و سنگینی به عراق وارد کردیم و عراق برای نجات خود مجبور شد پی در پی هواپیماهایش را در آسمان تعویض کند و اجازه نمیداد هواپیماها به فرودگاه برگردند و سوختگیری کنند .
#شهید_کشوری با صدای بلند فریاد میزد: بچهها! بزنید، نترسید رژیم بعث عراق دارد سقوط میکند.
در آن لحظات حساس، کلیه نیروهای عراقی به طرف ما میآمدند ولی ما مثل سد در برابرشان ایستاده بودیم.
در همان حال یکی از دوستانم به نام فیروز صمدزاده، گفت: مراقب باشید تعداد زیادی از میگهای عراق بالای سرتان پرواز میکنند ، پس از مدتی #شهید کشوری را صدا کردیم و متوجه شدیم که صدایش قطع شده ، هرچه قدر او را صدا کردیم ، جوابی نشنیدیم ، تا این که در انتهای مسیر دود غلیظی از محل سقوط او با هواپیما بلند شد ، برگشتیم و نشستیم و متاسفانه با بدن سوخته #شهید کشوری مواجه شدیم.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🌹🕊🌷🕊🌹🌹
🌹🕊🌷🕊🌹🌹
🌸🥀💐🌸🥀💐🌸
#شهید_مهدی_رحیمی
#قسمت_آخر
💠مهدی و عسگری در چه عملیاتی به شهادت رسیدند❓
در عملیات کربلای 4 در امالرصاص بود. آنجا دو برادرم مهدی و عسگری شهید شدند. مهدی چون مجروح بود نمیتوانست داخل آب برود. دشمن بمب خوشهای اطراف کانال میاندازد که ترکش به قسمت سالم صورت مهدی اصابت میکند و شهید میشود. برادر دیگرم جایی از بدنش نبود که زخمی نباشد. عسگری فقط یک بار مجروح شده بود. مهدی سه سال از عسگری بزرگتر بود. مقدر بود این دو برادر در یک روز به شهادت برسند. سالگرد شهادت علی، اربعین مهدی و عسگری بود. من هم با مادرم موافق هستم اگر برادرانم زنده بودند الان به سوریه میرفتند و مدافع حرم میشدند.
سخن پایانی...
وقتی که من برای زایمان در بیمارستان بودم، یکی از همسایهها در خیابان همسرم را میبیند و سراغم را میگیرد. ایشان گفته بودند که برای زایمان بیمارستان هستم. همسایه میگوید پس خوابم حقیقت دارد. در خواب شهید علی رحیمی گفت به خواهرش عالیه خانم بگوییم اسم پسرش را محمد یا مهدی بگذارد. به نظر من شهدا شاهد و ناظر ما هستند و باید مراقب باشیم که چطور زندگی میکنیم. من برای برادرانم خیلی زحمت کشیدم و امیدوارم شفیع ما در قیامت باشند.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌸🥀💐🌸🥀💐🌸
🌸🥀💐🌸🥀💐🌸
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
كلاس دوم راهنمايى كه بود، #مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند
و #احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد.
صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت #احمد را براى ما مى آورد.
پدر #احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت #پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم.
چون با كارى كه #احمد انجام مى داد، موافق بودم.
يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه #احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد.
پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا #مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد.
توى #باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟
مى گفت: اين عكس ها ذهن #جوانان را خراب مى كند.
#سالروز_شهادت
💞🌹 🌹
شهیدان «ثاقب و ثابت شهابی نشاط» دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی در دهه چهل، قصه غریبی دارند که حتی در میانه مستندها و کتابهای مطرح زندگینامه شهدا مهجور ماندهاست. غریبتر اینکه نام "ثابت" به واسطه پرورشگاهی بودن و قوانین خاص آن زمان، در پیچ و خمهای اداری بنیاد شهید حتی به عنوان شهید دفاع مقدس ثبت نشده است.
کسی برای آنها نامه نمینوشت
اولین بار «حمید داودآبادی» رزمنده و نویسنده شناخته شده دفاع مقدس در صفحه اینستاگرامش از این دو برادر مینویسد. ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها میشوند. روز بهزیستی را بهانه کردیم تا در این پادکست رادیومهر از او بخواهیم اولین دیدار با این دوبرادر غریب را روایت کند: «هفتم مهر ۱۳۶۰ بود که از پادگان امام حسن (ع) از تهران عازم منطقه غرب کشور شدیم و فردا صبح به پادگان الله اکبر در شهر اسلام آباد غرب رفتیم. در بین نیروها متوجه حضور دو برادر دوقلو شدم. وقت تقسیم نیرو خود این دونفر درخواست کردند که به عنوان امدادگر معرفی شوند، چون قبلاً دورههای امدادگری را دیده بودند.
چند روز بعد عملیات مسلم بن عقیل در سومار شروع شد. ما را به منطقه بردند و این دو برادر دوقلو هم در دسته ما بودند. یادم هست بچههای بسیار خوش مشرب و بانشاطی بودند. تا اینکه یک بار بلندگوی تبلیغات اعلام کرد بچههای دسته سه بیایند نامههایشان را بگیرند. نامههای پدر و مادر هر کدام ما از شهرهایمان میرسید دست واحد تبلیغات؛ مسئول این واحد هم یکی یکی اسامی را میخواند و نامهها را میداد. همه ما دویدیم که نامههایمان را بگیریم ولی این دو برادر نیامدند. آمدیم نشستیم توی چادر و با همان ذوق نوجوانی نامهها را باز کردیم و شروع کردیم به خواندن. مثلاً من میگفتم دمش گرم! مادرم برایمان آش پشت پا پخته! آن یکی میگفت پدرم فلان چیز را نوشته و … من دیدم این دوبرادر بغض کرده اند. ثابت که ظاهراً کمی بزرگتر بود برادرش را صدا کرد و دوتایی بیرون رفتند. بلند شدم و دیدم این دوتا سرهایشان روی شانه هم دور میشوند و گریه میکنند. نفهمیدم ماجرا چیست.» مامان، بابا! ما دنبال شما میگردیم
داود آبادی میگوید دلیل اشکهای ثاقب و ثابت را بعدتر متوجه میشود: «بعدها در بمبارانی در سومار تعدادی از بچهها شهید شدند. دیدم ثاقب خیلی بیتابی میکند. گفتم این بچهها پدر و مادرشان بیشتر از تو داغ دیدهاند. دیدم گریه اش شدیدتر شد. گفتم مگر حرف بدی زدم؟ گفت آخر ما پدر و مادر نداریم. شوکه شدم. پرسیدم یعنی چی؟ گفت ما پرورشگاهی هستیم.
هر سری قابل آن نیست که بردار شود
مرد خواهد که در قافله سردار شود
شهید سید رسول حسینی