eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.5هزار دنبال‌کننده
80.7هزار عکس
15.8هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حاجی از همان آب گرمی که رزمندگان در آن گرمای طاقت فرسای جنوب برای وضو ساختن استفاده می کردند، وضو می گرفت و حاضر نمی شد از آب خنک تر استفاده کند و می گفت مگر من با دیگر بسیجی ها چه فرقی دارم. 💠یک روز به حاجی گفتم حاج یونس تو که پسرت چند روزی بیشتر نیست که به دنیا آمده است چرا برای دیدنش به منزل برنمی گردی گفت چگونه در حالی که امام امت به خدمت ما در جبهه ها نیاز دارد من به دیدن فرزندم بروم، خدا خودش او را حفظ می کند الان جبهه از هر چیز دیگری واجب تر است. 📎فرماندهٔ بی سر و دست تیپ امام‌حسین لشگر۴۱ثارالله 🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۱/۱ کرمان شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ شلمچه ، عملیات کربلای۵
💠با حضرت معصومه(س) معامله کردم. 🔰امین قبل خواستگاری به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفته بود. آنجا گفته بود «خدایا، تو می‌دانی که حیا و عفت دختر برای من خیلی مهم است کسی را می‌خواهم که این ملاک‌ها را داشته باشد...» 🔰بعد رو به حضرت معصومه (سلام الله) ادامه داده بود « خانم؛ هر کس این مشخصات را دارد نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او همنام مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد» 🔰امین می‌گفت: « هیچوقت اینطور دعا نکرده بودم اما نمی‌دانم چرا قبل خواستگاری شما، ناخودآگاه چنین درخواستی کردم!» 🔰مادرش که موضوع مرا با امین مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود. تا نام زهرا را شنید، گفته بود موافقم!‌به خواستگاری برویم! می‌گفت «با حضرت‌معصومه(س) معامله کرده‌ام.» 🌷
‼️کردستان بودیم برای خوابیدن به همه بچه ها پتو دادیم و خودم پتو نگرفتم و هوای منطقه هم خیلی سرد بود و برف هم می بارید. ما تقریباً چند کیلو متر راه رفتیم تا اینکه نیمه شب شود و تک را شروع کنیم . ‼️یک استراحت کوتاهی هم به بچه ها دادیم. آن شب آنقدر سرد بود که بچه ها با اینکه پتو داشتند از سرما داشتند یخ می‌زدند. خودم هم بدون پتو. یک نفر برای کشیک گذاشتم و خودم یک کمی خوابیدم. ‼️دیدم که یه مقدار روی تنم پتو است و بعد بیدار شدم دیدم که همه پتو دارند و گفتم: خدایا این پتو از کجا آمده است و متوجه شدم که بچه ها فهمیدند من پتو ندارم. پتوی خودشان را تکه تکه کردند و به من دادند. ‼️در یکی از عملیات‌ها شمیایی شده بود و چند تا ترکش کوچک توی سر و پیشانیش خورده بود. به روی خودش نمیآورد وقتی که بعد از تقریباً یک هفته از عملیات آمده بود. متوجه شدم که بالشتش خونی میشود من هم فکر میکردم ترکش فقط به پیشانیش خورده، نمیدانستم که سرش هم ترکش خورده است ولی بروز نمیداد. می‌گفتم این خونها چیست؟ میگفت: هیچی یه مقدار نقل و نبات صدام ریخت یه مقدارش هم به ما خورد اینها چیزی نیست. شمیایی شده بود و دارو مصرف می کرد. به من میگفت: شربت سرفه است. در صورتیکه تمام حنجره اش آسیب دیده بود و نمی‌گفت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ تیپ مالک‌اشتر مریوان 🌷 ولادت : ۱۳۳۸/۱/۲ بابل ، مازندران شهادت : ۱۳۶۵/۹/۱۱ خرمشهر ، منطقهٔ‌عملیاتی کربلای۴ /
❂○° °○❂ اي مادران و پدران حزب‌اللهي، فرزندانتان را تنها متعلق به خود ندانيد، بلكه متعلق به اسلام و امت و همه مردم بدانيد. با تلاش مستمر وحضور در صحنه وآگاهي دادن به ديگران هر روز عضوگيري كرده و به تعداد ميليوني خود بيفزاييد. حالت ايثار و كمك معنوي و مالي به يكديگر را هرچه بيشتر بخصوص به اعضاي حزب‌اللهي مستمند افزايش دهيد و همديگر را اعضاي يك خانواده بدانيد و در تربيت اسلامي فرزندانتان وآشنا كردن آنها با فرهنگ غني اسلام به هر نحو ممكن كوتاهي نفرماييد. 🌷
🔹بسیار مهربان و شوخ‌طبع بود و تا جایی که در توان داشت به دیگران کمک می‌کرد. هادی،  زمانی که در منزل بود کارهای خانه را انجام می‌داد و به جای اینکه کمک من باشد من به او کمک می‌کردم، هم آشپزی هم نظافت، همه کارها را خیلی خوب انجام می‌داد. اگر آقا هادی نبود من نمی‌توانستم کاری کنم. 🔸خیلی به پدرو مادرش احترام می گذاشت. هروقت که خسته از شهر دیگری که دانشگاهش بود برمی گشت تا پدرومادرش کاری را می گفتند همانجا روی پله کیفش را می گذاشت و می رفت دنبال کاری که خواسته بودند. 🔹بعد از ازدواج  پنجشنبه و جمعه ها از تهران می آمدیم آمل به محض رسیدن به سراغ پدر و مادرش می رفت تا اگر کاری دارند انجام دهد اگر هم پدرش منزل نبود به باغ می رفت تا در کارها کمک شان کند. 🔸سعی می کرد مرا آماده پذیرفتن شهادتش کند. بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفت و با شهدای مدافع حرم بیشتر آشنا شد، می گفت: « رئیس آباد شهید ندارد، مطمئنم من می شوم اولین شهید رئیس آباد.» 🔹یک روز وقتی داشتیم وارد دانشگاه علوم تحقیقات می شدیم چشم ما افتاد به عکس سه شهیدی که سر در دانشگاه زده بودند. نگاه عمیقی کرد و به من گفت:« فاطمه جان! اینجا را نگاه کن، به زودی عکس من هم می آید همین جا.» ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ولادت :۱۳۶۵/۱/۳ آمل ، مازندران شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳ سامرا ، عراق
🔰نزدیک عیدفطر سال 92 بودو به رزمندگان مقدار کمی‌پول سوریه ای به عنوان عیدی داده بودند، با فرمانده هماهنگ کرده بود تا در یکی از مساجد روزانه نیم‌ساعت‌کلاس قرآن‌ برگزار کند.عیدی اش شد هدیه تشویقی به بچه‌های روستایی کلاس قرآن. 🔰وقتی با ماشین در روستا عبور می‌کردند بچه ها شعارمی‌دادند : الله محی الجیش، محسن ‌سرش را بیرون می‌کرد و می‌گفت: الله محی الاطفال، یعنی خدا بچه ها را حفظ کند ... 🌷
💠وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه‌های نان رو از روی زمین برمی‌داره، تمیز می‌کنه و می‌خوره. اونقدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم: داداش! تو فرمانده تیپ هستی. این کارها چیه؟ مگه غذا نیست؟ خودم دیدم دارن غذا پخش می‌کنند. 💠کاظم گفت: اون غذا مال بسیجی‌هاست این نان‌ها رو مردم با زحمت از خرج زندگیشون زدند و فرستادند. درست نیست اسراف کنیم." 📎فرماندهٔ لشگر۱۰سیدالشهداء 🌷 ولادت : ۱۳۳۹/۱/۳ شهرری ، تهران شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ هورالعظیم ، عملیات بدر
‼️یک بار که زخمی شده بود و بعد از مدتی به خانه آمد،دوست داشتم نزدیک برادرم بروم وی را در آغوش بگیرم و ببوسم خانه شلوغ بود، سال دوم راهنمایی درس می‌خواندم. برادرم کمی که ازدحام جمعیت در خانه کمتر شد جلو آمد و سرمرا بوسید و احوالم را پرسید. حیا مانع  نزدیک شدنم به برادرم در ازدحام خانه شد ولی برادرم با آن وضعیت جسمی در آن شلوغی هم مرا فراموش نکرد حسین خیلی مهربان و عاطفی بود به همه مسائل دقت و توجه می‌کرد. ‼️حسین چندین بار زخمی شده بود؛ یک باردیگر از ناحیه کتف و بازو زخمی شده بود نمی‌خواست مادرم زخمهایش را بیند زیرا می‌دانست مادرم خیلی ناراحت می‌شود، ازمن خواست تا در پانسمان زخم هایش وی را کمک را کنم. ✍به روایت خواهربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۶/۱/۴ ایذه ، خوزستان شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ اصابت گلوله تانک به سر
🔰بدانید که اسلام بدون ولایت یعنی اسلام بدون علی در هر زمان؛ عزیزانم بدانید که دفاع از ولایت فقیه و مقام معظم رهبری آیت الله خامنه‌ای دفاع از علی (ع) و فرزندان اوست و این محقق نمی‌شود جز با تلاشی صادقانه در اجرای اوامر بر حق ایشان، عزیزانم بدانید که دشمنان قسم خورده انقلاب وقتی مایوس می‌شوند که بدانند شما مردانه در پشت سر رهبر و قائد خود ایستاده‌اید و از او پیروی می‌کنید. 🔰عزیزانم بدانید دشمنان اسلام با بهره‌گیری از زر و زور در پی آنند که شما را از گذشته درخشان خود مایوس سازند و شما را به سمت دنیای پر از نیرنگ خود کشانده و از مسیر حق جدا سازند و برده‌ی خود نمایند، به همین جهت است که شما باید کاملا هوشیار باشید و فریب دنیای آن‌ها را نخورید و بدانید که همه دنیا فانی است و آن ‌چه باقی می‌ماند اعمال نیک و کارهای ثواب شماست. 📎فرماندهٔ تیپ ۱۸ الغدیر 🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۱/۴ اصفهان شهادت : ۱۳۷۵/۶/۵ جراحات ناشی از شیمیایی
💠زمانی که مادر حشمت برای خواستگاری به منزل ما آمد من در تهران و خانواده حشمت در شهرستان ساکن بودند. به علت دوری مسافت و غربت تصمیم گرفتم جواب منفی بدهم. 💠 اما همان شب خوابی دیدم که مرا منصرف کرد؛ در خواب جمعیت عظیمی را دیدم که با پرچم های سبز و قرمز به دست در حالی که فریاد یا محمد و یا حسین می دادند در حرکت بودند. 💠 سوال کردم اینان کیستند؟ جواب دادند این ها کاروان محمد (ص) هستند. خیلی خوشحال شدم چرا که با شروع جنگ همیشه غبطه می خوردم چرا نمی توانم به جبهه بروم. 💠اما ناگهان یکی از بین جمعیت فریاد زد تو که سرباز ما را قبول نداری از ما نیستی. روز بعد قبل از دادن جواب به خانواده حشمت برای یکی از دوستانم خوابم را تعریف کردم و او پیشنهاد استخاره داد. 💠متوسل به قرآن شدم و این آیه آمد: ازدواج و تقوا را پیشه کنید تا رستگارشوید. جواب مثبت دادم و با مهریه ای شامل یک جلد کلام اللّه مجید و یک جلد نهج البلاغه توسط حضرت آیت الله جوادی آملی به عقد ایشان در آمدم . روز عقد بعد از صرف ناهار، حشمت میهمانان را که از آمل آمده بودند، به ملاقات امام خمینی (ره) برد. 💠آیت اللّه جوادی آملی در سخنرانی روز نیمه شعبان همان سال درباره ازدواج او چنین گفت: بعضی می گویند نمی شود زندگی علی (ع) را پیاده کرد ولی من امروز به عینه دیدم که بخشی از زندگی علی (ع) پیاده شده است. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان‌مالک‌اشتر لشگر۲۵کربلا 🌷 ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ آمل ، مازندران شهادت : ۱۳۶۵/۳/۱۲ جراحات شیمیایی ، بیمارستان شریعتی‌تهران
❂○° °○❂ 🔰فرزندانم، اين را مى نويسم و يادگارى مى گذارم  كه اين است پدرتان. پدرتان در عين علاقه سرشار نسبت به شما و دوستى با شما براى يارى دين رفت و چون دين داشت, شما را دوست داشت و همه اين دوستى به خاطر خداست. 🔰وقتى ديدم دين در خطر افتاد رفتم تا دين خدا را يارى كنم تا در آينده, شما در پناه دين زندگى كنيد و دين مبين اسلام را راهنماى خود قرار بدهيد. در آينده به پاس شهدا از دين پاسدارى كنيد و آنچه را كه دين اسلام مى پذيرد, عمل كنيد و آنچنان زندگى كنيد كه مادرتان زندگى كرد. آنچنان انتخاب كنيد كه فاطمه زهرا و زينب(س) انتخاب كردند و هميشه يار حسين باشيد و مونس على. از اصحاب محمد باشيد و سردار اسلام. 🔰پروردگارا فرزندانم را به تو مى سپارم و از تو مى خواهم آن گونه كه خودت مى خواهى هدايتشان كنى و آن گونه كه ميبينى راهنمايى شان نمايى. 🌷
●با خودم كنار آمدم خانواده هایی هستند که سه شهید و چهار شهید دارند من یکی از پسرانم را می خواهم فدای اسلام کنم. و توانستم راضي شوم ميلاد به سوريه برود و گفتم مادر برو به سلامت. هرچه خدا خواست همان مي‌شود و اگر قسمت من باشي برمي‌گردي و اگر قسمتت شهادت است مباركت باشد و اين آخرين كلام من و پسرم در لحظه جدا شدن از يكديگر بود و ميلاد با خوشحالي رفت. ●18 روز بيشتر از رفتن ميلاد به سوريه نگذشته بود كه روز اربعين حسيني خبر شهادتش پخش شد. ملبس شدنش به لباس روحانيت همراه با شهادتش رقم خورد و حتي روي سنگ قبرش در كنار اسمش حجت‌الاسلام والمسلمين را قيد كرده‌اند. ●موقعي كه از ميلاد جدا شدم می‌دانستم براي هميشه از پيش من رفت و موقعي كه ميلاد در سوريه بود دعا مي‌كردم خدا آبروی من را پيش حضرت زينب(س) حفظ كند تا موقع شنيدن خبر شهادت ميلاد حرف بی‌جا نزنم و همين‌طور هم شد و وقتی كه پيكر ميلاد آمد، روحيه و صبرم خيلي بالا بود. با اينكه لحظه‌ای از فكر ميلاد نمی‌توانم جدا شوم و نبودش برايم خيلی سخت است، ولی خوشحال هستم كه با رضايت خودم توانستم دل ميلاد را شاد كنم.   🌷 🕊