💌#خاطرات_شهدا
💠شهید #مصطفی_محمدمیرزایی
♦️آقامصطفے حواسش به خیر و شر محله بود. چندسال قبل یکے از نوجوانها در آتشبازےهاے چهارشنبهسورے جانش را از دست داد؛ آقامصطفے یڪ تصمیم جالب گرفت؛ از سال بعد، روزهاے چهارشنبهسورے براے اینکه بچهها در آتشبازے آسیب نبینند، با پول خودش یڪ مینےبوس کرایه مےکرد و بچههاے کمسن و سال را همراه برادرش و یکے دو نفر از دوستان، با خرج خودش به اردو مےبرد.
♦️یک اردوے مفرح از صبح تا بعدازظهر؛ غروب که مےشد و محله از آب و تاب چهارشنبهسورے مےافتاد، مینےبوس به محله بر مےگشت. یک طورے شده بود که بچه هاے محله رغبتے براے ترقهبازے نداشتند و براے جانماندن از اردویے که او تدارڪ مےدید، سر و دست مےشکاندند.»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
محمد ، چهار بار به عراق و بعد از آن به سوریه رفت، من عمل قلب باز انجام داده بودم و حالم مساعد نبود، گفتم: شما به اندازه خودت رفتی نرو، میگفت: پنج پسر دارید پدر، نمیخواهید خمسشان را در راه حضرت زینب (س) بدهید؟ تا شما راضی نباشید، بیبی زینب(س) من را طلب نمیکند، عراق شیعه زیاد دارد و دفاع میکنند، میخواهم برای دفاع از ناموس ائمه (ع) به سوریه بروم، پای من را بوسید و گفت: راضی باشید و از من دل بکنید، من هم قول میدهم شفایتان را از ائمه (ع) بگیرم، رفت و شفای من را هم گرفت.
🌷شهید محمد اسدی🌷
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
🌹شهید سلیمانی
«خداوندا در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند؛اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت توست.
وقتی آنها را به سمتت بلند کردم؛وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم؛ وقتی سلاح را برای دفاع از دینت بهدست گرفتم اینها ثروت دستان من است که امیدوارم قبول کرده باشی.»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
🔸جزئیات حمله تروریستی به نیروهای مهندسی سپاه؛
🔹روابط عمومی قرارگاه منطقه ای قدس نیروی زمینی سپاه:
🔺 عناصر گروهک های تروریستی در یک اقدام ناجوانمردانه به نیروی های مهندسی سپاه در منطقه بم پشت سراوان که در راستای محرومیت زدایی و خدمت رسانی به مردم برای احداث جاده های روستایی در حال فعالیت بودند حمله کردند که طی این اقدام تروریستی یک نفر از کارکنان مهندسی مجروح و یک نفر مفقود شده است.
🔸گفتنی است این گونه حرکات مذبوحانه هیچ خللی در استمرار خدمت رسانی به مردم محروم این منطقه ایجاد نخواهد کرد.
🔸اطلاعیه روابط عمومی قرارگاه منطقهای قدس نیروی زمینی سپاه درباره حمله تروریستی به نیروهای مهندسی سپاه در سراوان؛
🔹ظهر امروز سه شنبه مورخ ۹۹/۱۲/۱۲ عناصر گروهک های تروریستی وابسته به استکبار جهانی طی یک اقدام ناجوانمردانه به نیروهای مهندسی سپاه که در منطقه بم پشت شهرستان سراوان در حین انجام ماموریت های محرومیت زدایی و احداث جادههای روستایی بودند حمله نموده و طی این اقدام تروریستی یک نفر از مهندسین جهادی سپاه مجروح و سرنوشت یک نفر دیگر در حال بررسی است.
🔹قاطعانه به گروهک های تروریستی و ضد انقلاب و حامیان پلید و جنایتکار آنان اعلام می کنیم اینگونه حرکات کور و تلاشهای مذبوحانه هیچگونه خللی در عزم و اراده سپاه برای خدمت به مردم و نقش آفرینی های پاسداران انقلاب در کمک به عمران و آبادانی مناطق محروم و روستایی در استان سیستان و بلوچستان و سایر نقاط کشور وارد نخواهد ساخت.
✨جواد خودش میدانست که قرار است به شهادت برسد و در تماس تلفنی که در آخرین سفر خود به سوریه بین ما و او برقرار شد گفته بود که این سفر آخر من است.
✨قبل از آخرین سفری که جواد به سوریه داشت به بهشت رضا رفتیم و جواد قبری را دید و گفت دوست دارم در همین قبر به خاک سپرده شود، چراکه مادر راحتتر میتواند بر سر قبر من حاضر شود.
✨قرار بود شهیدی را در همان قبر به خاک بسپارند؛ اما با توجه به اینکه این شهید تبعه افغانستان بود و هنوز به درستی شناسایی نشده بود هنوز به خاک سپرده نشده بود و همین که جواد به شهادت رسید در همین قبر به خاکش سپردیم.
✍راوی: برادر شهید
#شهید_جواد_محمدی_منفرد
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
#آشنای_غریب
.
عکسش را همه دیدند و میشناسند اما خودش را نه...
#بسیجی_شهید_امیر_حاج_امینی...
در جوانی مکبر نماز بود و بانگ الله اکبرش در مسجد محل طنین انداز میشد.
شغلش در جوانی باتری سازی بود و کمی به زبان آلمانی هم تسلط داشت...
خستگي نداشت....
.
مي گفت: من حاضرم توی کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده...
اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي.
بيسيم چي (شهيد) پور احمد...
۱۰ اسفند ۶۵ تو شلمچه بهشهادت رسید...
.
🔰احترام امام خمینی(ره) به همسرشان
همسر امام در این باره می گوید:
🔺امام همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمی کردند. اگر لباس و حتی چای می خواستند، می گفتند: ممکن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟ گاهی اوقات هم خودشان چای می ریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بی احترامی و اسائه ادب نمی کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می کردند. تا من نمی آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی کردند.
🔹به بچه ها هم می گفتند صبر کنید تا خانم بیاید. حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی کردند. اوایل زندگی مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من کاری به کار تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش، اما آن چه از تو می خواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی.
#خاطرات_امام
✍ #ڪلام_شـهید
اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی داده ایم ، به ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون رأی دادیم »...
#خاطرات_شهید
●ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضودیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ...کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟
●پشت دیواری قایم شدم... اومد بیرون رو چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان ور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان ...
●با یه دست داشت دست شویی هارو می شست...تا سحردرگیر بودم با خودم فرمانده 2 تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ...
📎فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئولآموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسولالله
#سردارشهید_اسدالله_پازوکی🌷
●ولادت : ۱۳۴۳/۲/۲ پاکدشت ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ فاو ، عملیات والفجر۸
✍همسرشهید :
●تمام دوران زندگی من با آقا غلامرضا سه سال بود. بعد از شهادتش تا مدتها گمنام بود. نمیدانستیم اسیر شده یا شهید، تا اینکه معاونش در گردان رعد برایم از زندان عراق نامه نوشت «شمع و گل و پروانه؛ جای پروانه در محفل ما خالی»؛ با خواندن این نامه که فقط همین متن کوتاه داخلش نوشته شده بود متوجه شدم، همسرم شهید شده است...
#فرازی_از_وصیت_نامہ
●معبودا، سرورا، به علت تعهدی که دارم به تو متوسل میشوم و به حرمت قرآن، به تو تکیه میزنم و به محمد مصطفی(ص) از تو شفاعت میطلبم و آرزو دارم اگر شهید شدم، همانند شهیدان گمنام، پیکرم در بیابانها بماند و در میدان جنگ به خاک سپرده شود. خداوندا! میخواهم غریب شهـید شوم و میخواهم که در این بیابان بمانم تا به کربلا نزدیکتر باشم»
📎فرماندهٔ گردانرعد لشگر ۵ نصر
#سردارشهید_غلامرضا_پروانه🌷
تفحصشده پس از ۳۶سال
●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۲ سبزوار ، خراسانرضوی
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۹ جزیرهٔمجنون ، عملیات خیبر
#خاطرات_شهید
● من خانه مادرم بودم که محمد زنگ زده بود منزل همسایه ؛ مادرم البته نمی دانست من هم انجا هستم. وقتی همسایه مان مادرم را صدا زد و من را دید گفت: چه خوب اینجایی شوهرت زنگ زده با مادرم دویدیم. وقتی گوشی را گرفتم محمد با خوشحالی و تعجب گفت: تویی؟! چه خوب شد هستی و باهات حرف زدم. رفتی دکتر؟ گفتم: آره. هنوز از بچه دار شدنمان مطمئن نبودیم.
●گفت: مبارکت باشه! گفتم: چرا مبارک من؟ گفت: چون من نمی بینمش، خودت باید بزرگش کنی. گفتم: این جای دلداری دادنته؟ عوض این که یک خانم باردار رو دلداری بدی این طوری می زنی توی ذوقم؟ گفت: ناراحت نشو این واقعیته. منم گفتم: هر چی خدا بخواد. گفت: خدا همینو می خواد. تو هم بی قراری نکن. این تلفن آخرین صحبت ما با هم بود و فردایش در طلاییه شهید شد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان سلمان لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_سیدمحمد_اینانلو🌷
●ولادت : ۱۳۴۳/۱/۱ شهریار ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ طلائیه ، عملیات خیبر
#خاطرات_شهید
●یک سال بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم وقتی روبروی ضریح مطهر رسیدیم به علی گفتم: پیش امام رضا به من قول بدهید که کاری برای من انجام بدهید.
●میدانست که اهل مادیات نیستم ولی با شوخطبعی جیبهایش را گشت و گفت اگر پول داشتم چشم، میخرم. گفتم : اگر میشود آن دنیا شفاعت من را پیش خدا بکنید.
●با روی گشاده و لبخندی گفت شما باید شفاعت ما را بکنید. تمام زحمات زندگی بر دوش شماست. از همه مهمتر بزرگ کردن فرزندانمان است، ولی اگر قسمتم شد و شهید شدم و اجازه داشتم که شفاعت یک نفر را بکنم حتما شفاعت شما را میکنم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان مقداد لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_علی_جزمانی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۲۹/۱۰/۳۰ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
جاטּ هر زنده دلی
زنده به جاטּ دگر است
مـטּ هَمانم که دلم
زنده به یاد شهداست
#شهیدان_لشکر32انصارالحسین
#شهید_علی_چیت_سازیان
#شهید_جلال_اسکندری
#شهید_دیدار_کردستانی
#شهید_حسین_سماوات
#شهید_مهدی_بهرامجی
#شهید_محمد_فتحی
#شهید_سعید_شالی
#شهید_حسن_ترک
#یاد_شهدا_باصلوات