eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‌ . از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم،پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت،طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد،میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.‌‌ به نقل از همسر شهید منبع:کتاب اسم تو مصطفاست‌ . . . ‌‌
. ‌ من،عمار،مصطفی صدرزاده، حاج حسین همدانی و چند نفر دیگر از بچه ها رفتیم مقر بچه های سوری؛ تازه نمازخوان شده بودند چیز خاصی هم از دین نمی دانستند. صف شدند که نماز جماعت برگزار کنند.یکی از بین خودشان ایستاد جلو. داشتیم این پا و آن پا می کردیم که حاج حسین همدانی و عمار ایستادن توی صف؛ تعجب کردیم.به کسی اقتدا کردند که شاید تازه شش هفت روز بود نماز می خواند. نماز را بستیم.پیش نمازشان یک رکعت اضافه‌تر خواند! می‌خواستیم به طرف‌ حالی کنیم که نمازت اشکال دارد. عمار اشاره کرد که هیچ چیزی نگویید. بلند شد و نماز بست یک چهار رکعتی خواند نماز که تمام شد پیشنماز متوجه شد؛ آمد و گفت که فهمیدم نماز را اشتباه خواندم.‌ به نقل از همرزم شهید‌ منبع:کتاب عمار حلب‌‌ . . . . ‌‌ ‌‌
شهادت همزمان دو برادر . . مجتبی و مصطفی ازطریق نیروهای ایرانی موفق به رفتن نشدند به این دلیل تصمیم گرفتند یکجوری خود را وارد گروه فاطمیون کنند.۲ بار خود را افغانستانی جازدند اما هر دفعه که برای تحقیقات آمدند،لو رفتند چون ایرانیها نمیتوانستند بااین تیپ اعزام شوند.تا این که ۱۳۹۴ باپیوستن به تیپ فاطمیون،امکان رفتنشان میسر شد. از زبان برادر: روزی که مصطفی و مجتبی قصد داشتند به مرخصی بیایند،متوجه میشوند که قرار است دوباره عملیات شود.ازبرگشتن منصرف وبسرعت آماده میشوندتا با دیگر مدافعان به منطقه عملیات اعزام شوند. که فرمانده شان بود از ماجراخبردار میشود واز آنهامیخواهد که به مرخصی بروند و بعد از دیدار باخانواده‌ شان دوباره برگردند. اصرارهای مصطفی ومجتبی اینبارهم کارسازمیشود و بهمراه دیگر به منطقه عملیاتی اعزام میشوند. . درآن عملیات ازناحیه دشت،ارتش سوریه،از ناحیه جاده نیروهای حزب ا... و ازناحیه کوه نیروهای فاطمیون پیشروی میکرده‌اند.تک‌ تیراندازها با فاصله بیشتری ازگردان مستقرشده بودند تامسیر رابرای ادامه عملیات پاکسازی کنند.آنشب مصطفی ومجتبی داخل یک سنگر کنار هم مستقر میشوند وشروع به پاکسازی منطقه میکنند تالشکر فاطمیون راحتتر به مسیر پیشروی ‌اش درکوه ادامه دهد. درگیری لحظه ‌به ‌لحظه بیشتروفاصله تک ‌تیراندازها با داعشیهابشدت کمترمیشده است.آنقدرنزدیک که حتی ‌براحتی میتوانسته ‌اندصدای هم رابشنوند. . درگیری شدیدی بین مدافعان و داعشیها رخ میدهد. داعشیها  ۱ نارنجک داخل سنگرمصطفی ومجتبی پرتاب میکنند.نارنجک منفجرمیشود و ۲ برادرم همانطور که خودشان گفته بودندکنارهمدیگر به شهادت میرسند.درگیری آنقدرسنگین بوده است که مدافعان حرم بعد از ۳ ساعت مبارزه نفسگیر به آن منطقه میرسند.اولین نفری که بالای سر برادرانم میرسد (ابوعلی) بوده که میگوید بمحض این که بالای سر شهیدان بختی رسیدم فکر کردم آنها سرشان را روی شانه هم گذاشتند و خوابیده ‌اند اماوقتی نزدیکتر رفتم آثار ترکشهای نارنجک را روی بدنشان دیدم آنها کنارهم به شهادت رسیده بودند.بااحترام پیکرشهید مصطفی و شهید مجتبی را به عقب برگرداندیم. . (نام مستعار:بشیر زمانی) متاهل و دارای ۲ فرزند . ولادت: ۱۳۶۱/۵/۵ خراسان، مشهد، خیابان گلشهر شهادت: ۱۳۹۴/۴/۲۴ سوریه، تدمر مزار: مشهد، بهشت رضا، قطعه شهدای مدافع حرم . (نام مستعار:جواد رضایی) مجرد ولادت: ۱۳۶۷/۱/۱۲ مشهد شهادت: ۱۳۹۴/۴/۲۴ سوریه، تدمر مزار: مشهد، بهشت رضا، قطعه شهدای مدافع حرم
خواب را از من بگیرید، ای صاعقه‏ها که جبر زمانه، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است! بر من بشورید، ای امتحان‏های طاقت‏فرسای جهاد اصغر؛ می‏خواهم از نگاه مادران پسر مرده، درس مردانگی بگیرم. بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد؛ گوی سبقت از جهان باید ربود! یادم هست، هر وقت از سختی توبه، روی دلم زرد شد، به قاب عکس شهیدی نگاه کنم.  
○با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید. یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب میخواند... ○آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد. نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم. کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی! ○لبخندی زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم آزادگی نیست❗️ 🌷 🕊
کاش که میشد.... . من دوست دارم بهم زنگ بزنه و کلی باهاش درددل کنم و ازش بخوام پادرمیونی کنه بین من و خدا ......
📝درس به سبک شهـــدا 💢 : 🌿«اگـر ڪسی صدای رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج)خود را هم نمی‌شنود؛ و امروز خط قرمز❣باید توجه تمام واطاعت از ولی خود، رهبریِ‌نظام‌ باشد.» 💢 : 🌿سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب💓 شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد. 💢 : 🌿در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و ... ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم؛ حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...🙏 *♥️ اللهم ارزقنا شهادت ❤️* ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @kakamartyr3 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
💔 ﺩلم ﻫـــﻮﺍﯼِ تو را دارد . . . ﺧــﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﺳـــﺖ ﺑﺎﺷﺪ که می گویند . . . "ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ " 🙂♥️ ❤️ @kakamartyr3
🎤❤️ سال 89 مصطفی صاحب _داری بود. گوساله هایی که چندماه روز و شب براشون زحمت کشیده بود و بسیار کرده بود تا به فروش برسن . در یک شب تمام گاوهایی که امانت بودن دزدیده شدن 😔 بعد از پیگری بسیار که نتیجه ای هم نداشت ، وقتی وارد خونه شد خیلی بود گفتم :چی شد؟ نتیجه ی داشت؟ گفت : نه .....😔 هیچوقت رو اینجوری ندیده بودم گفتم : فدات بشم برای مال دنیا این طوری ناراحتی ؟ فدای سرت ان شاالله جبران میکنی . گفت : مامان اینا امانت مردم بود، اگر مال خودم بود که غمی نبود ، من شدم ..😭 مصطفی از لحاظ مالی خیلی امتحان های سختی میداد، ولی هیچوقت اینجوری ظاهر نمی کرد، که برای گوساله هاش چون امانت بودن وبه قول خودش میگفت شرمنده مردم شدم....😔🌹😔 دایی های بابای مصطفی شریک بودن گفتن ما هم توی سود شریکیم هم توی ضرر... بخاطر همین چیزی از مصطفی نگرفتن ولی چند نفر دیگه که باهاش شریک بودن تا ریال آخر گرفتن از مصطفی باباش کمکش کرد تا مدیون کسی نباشه خدا را شکر😊 ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ @kakamartyr3
❤️🕊 آقا مصطفی همیشه به مادرش میگفت دعا کن موثر باشم؛ شهید شدن و نشدن زیاد مهم نیست..! 🌷 @kakamartyr3
~🕊 با پول تو جیبیش اراذل محل رو میبرد استخر، میگفتن مصطفی چرا اینکارو میکنی؟ میگفت دوساعت کمتر دیگرانو اذیت کنن! حدودا ۲۵ سالش بود... ♥️🕊 ♡ ... @kakamartyr3
🖇💛 °🌿 ○ ✨شهید‌سپهبد‌سردار‌سلیمانے: یڪ جوان رشید باریڪ ڪه خیلے تو دل‌برو بود و آدم لذٺ مےبرد ڪه نگاهش ڪند. من واقعاً عاشقـش بودم. پرسیدم چطور به اینجا آمده اسٺ؟ چون ما راه نمےدادیم بیاید،رفٺ مشهد و در قالب فاطمیون و به اسم افغانے ثبٺ‌نام ڪرده و به اینجا آمده بود. زرنگــ به این مےگویند زرنگــ به من و امثـال من نمےگویند! زرنگــ فردی نیسٺ ڪه به دنبال مال جمع‌ڪردن و گول زدن مردم اسٺ. زرنگــ و با ذڪاوٺ شخصےسٺ ڪه فرصٺ‌هارا به‌ این شڪل بدسٺ مےآورد. زرنگــ یعنے ڪسے‌ڪه فرصٺ‌هارا به نحواحسن اسٺفادھ مےڪند. °🌿 ○ ... @kakamartyr3