#روایت_شهدا_۱۴
قسمت دوم
✅طلبه و مداح ۲۴ ساله ایی که بدون پول و رایگان #تبلیغ میکرد 👌🏻👌🏻
پدر شهید:
یادم میاد رفت شهر هرمل که مجانی بخونه دو شب موند اونجاوبرای مردم صحبت کرد و روضه خوند
با کاروان زیارتی میرفت سوریه و مداحی میکرد
✅به شهدا خیلی علاقه داشت👇🏻👇🏻
شهید ادریس رفیق صمیمیش بوده و بعد از شهادتش خیلی بهم میریزه و متحول میشه ومیره سر قبرش تفأل به قرآن میزنه آیه :مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
اربعین میره زیارت به حضرت میگه تا شهادت منو ندی نمیرم میگه
دستم روی ضریح بود تا کسی هول داد و دستم رها شد فهمیدم که حل شده و میخندیدو میگفت گرفتم...
✅برادر شهید : با هم رفیق بودیم و میبرد منو مسجد و صحبت میکرد که با هم شهید میشیم ان شاالله
اینجا زد زیر گریه😭😭😭
میگفت:
۱.احترام به پدر مادر مهمه همیشه
دست پدرو مادرم رو میبوسید
۲.با دوستان خوب بگرد
۳. نماز اول وقت بخوان
۴. گناه نکن
✅پدر شهید: خیلی بچه خوبی بود و همیشه با خنده میومد خونه همیشه وقتی منو میدید دستم رو میبوسید و هر چی میگفتم میگفت چشم هیچ وقت با من مخالفت نکرد...
#و_بالوالدین_احسانا....
#راوی_مقاومت🎙
#سفرنامه_لبنان
#لبنان_مقاوم✊
☘ @kalamabeheshti