روز عرفه است، امروز باید کربلا میبودم، یا اینکه یک گوشهی خانه، سجادهام را انداخته بودم، و چشمانم را بسته بودم و خودم را میدیدم که پای کوه عرفه ایستادهام و دارم به حسین علیهالسلام نگاه میکنم که در میانهی کوه، دستانش را بالا گرفته و قطرات اشک از صورتش سرازیر است و آرام آرام از گوشهی سفید ریش پایین میآید و میافتد به زمین. اما هیچکدام از اینها نبودند، راوی چیز دیگری میگوید، راوی میگوید من به کار دیگری مشغول بودم:
«همچون آن سگ که بر لبِ جوی استخوانی یافت، چندانکه در دهان گرفت عکسِ آن در آب بدید، پنداشت که دیگری است: بَشَره دهان باز کرد تا آن را نیز از روی آب برگیرد، آنچه در دهان بود باد داد.»
بیچاره من، بیپناه من، غریق من.
#عرفه
@kalame_alii