eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
اسلام،نابودگر تمدن ایران_1723616802975.mp3
3.67M
📻 پادکست صوتی | پاسخ به شبهات ⁉️ شبهه:آیا اسلام، نابودکننده تمدن ایران بوده؟ 💡 پاسخ به این شبهه را در این پادکست صوتی بشنوید! 👤 🌸 این پادکست صوتی را برای عزیزانتون بفرستید! چون اونا هم حق دارن چیزهای خوب بشنوند 🍀 کانال « امید محمدی سروش » .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسب درآمد برای درست کردن پادری زیبا چیکار کنیم؟😍 روش درســت ڪــردن 😍 .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
يه جوری نگران فردا هستيم انگار قول ديدنش رو قطعا بهمون دادن...🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 طوفان‌الاقصی ضرورت بود، نه انتخاب! این ویدئو گوشه‌ی کوچکی از وضعیت زندگی مردم غزه پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را توضیح می‌دهد. بعضی‌ها وقتی درباره‌ی دوران قبل از ۷ اکتبر حرف می‌زنند می‌گویند حداقل مردم غزه قبل از این جنگ «زندگی عادی» داشتند! .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
کدام شیعه! کدام سنی ؟.mp3
2.01M
🎙️ ✍کدام شیعه! کدام سنی ؟ ♨️ طوفان الاقصی و عزت ابدی ⚜️ سنوار در افق علی و حسین علیهما‌السلام 📌برگرفته از جلسات « تعالیم اسلام » .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
کلام طلایی 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛 محجوبه سادات موسوی...✍ پارت194 نزدیک شروع ساعت شیفت شبم بود،آماده شدم و قرارشد رادمهر با ماشین رامین من رو به بیمارستان برسونه چون ممکن بود دیر به اونجا برسیم روپوشم رو توی اتاقم تنم کردم و همزمان که چادر سرم میکردم از اتاق بیرون رفتم نگاهم به مامان بابا افتاد که با لبخند بهم خیره شده‌بودن مامان گفت_تو کی اینقدر خانوم شدی؟ علت نگاهشون رو فهمیدم که مامان ادامه داد _تموم این بیست و چهار سال فکرم پی تو بود که با اون وضعیتت چطوری چیکار میکنی..بهترین اتفاق که تمام اون بیست و چهارسال سختی رو شست و برد دیدن موفقیت تو بود _قربونت برم مامی رادمهر که استاد خراب کردن احساسات بود گفت _خب بسه دیگه خانوم دکتر دیرت شد سریع پایین رفتیم و من به بیمارستان رفتم بعد از گذشت چندین ساعت بیدار خوابی،حالا دیگه هوا کاملا روشن شده بود و داشتم از محوطه خارج میشدم که گوشیم زنگ خورد ساعت هفت صبح کی میتونست باشه؟ _بله؟ _سلام خانوم دکتر،نیکزاد هستم از صداش فهمیدم آقاحامده.. ادامه دارد... 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
من «کتاب خار و میخک رمان مقاومت فلسطین نوشته شهید یحیی السنوار » رو توی بازار باسلام پیدا کردم. گفتم شاید تو هم دوست داشته باشی ببینیش. https://basalam.com/p/17449380?utm_source=share&utm_medium=other&user_hash_id=ddOyLO&from_component=product-app .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
[ به قولِ : "بسیار امیدهاست در نومیدی..." قوی باش این روزا ☕️ 🧡 ] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
کلام طلایی 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛 محجوبه سادات موسوی...✍ پارت195 _سلام آقای نیکزاد،صبحتون بخیر _صبح شماهم بخیر،ببخشید سر صبح زنگ زدم _خواهش میکنم من شیفت بودم الان شیفتم تموم شده،بفرمایید _من میتونم الان شمارو ببینم؟ _الان؟ _بله _اخه.. خیلی خسته بودم و نای ایستادن نداشتم،ولی اگر نمیرفتمم از کنجکاوی خوابم نمیبرد حامد_اگر نمیتونید باشه ی وقت دیگه _نه موردی نداره..فقط اگر‌میشه ی جای نزدیک به اینجا باشه چون من فکر نمیکنم الان بتونم تاکسی برای مقصد دور پیدا کنم _بله درسته من الان میام بیمارستان نزدیکم مدتی منتظر بودم که دیدم اقاحامد از در ورودی بیمارستان وارد شد به طرفش رفتم و سلام کرد _سلام صبحتون بخیر _سلام..مشکلی پیش اومده آقای نیکزاد؟ _راستش..من حرفایی که درمورد خودتون و اون شرکت و شهره خانوم زدید به عموم گفتم که عموم یهو حالش بد شد،اوردیمش بیمارستان و دکتر گفت شک عصبی بوده _ای وای الان بهترن؟ _بله خداروشکر مرخص شدن،خانوم دکتر من فکر میکنم حرفا و حدسایی که شما زدید درست بوده و عموحمید من همون آدمیه که شما دنبالشید _واقعا؟ _اخه بعد از حرفای شما عمو حالش بد شد یکم مکث کردم و گفتم _من میتونم عموتون رو ببینم؟ سکوت کرد که ادامه دادم _میدونم که عموتون شرایط مناسبی ندارن و رفت و امدشون با ولیچر براتون سخته،ولی این تنها کاریه که میتونیم انجام بدیم ادامه دارد.. 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
[ به قولِ : "بسیار امیدهاست در نومیدی..." قوی باش این روزا ☕️ 🧡 ] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
کلام طلایی 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 💛💐{طنین عشق}💐💛 محجوبه سادات موسوی...✍ پارت196 بالاخره گفت _باشه مشکلی نیست،فقط کجا بیارمش؟ حالم بد شده بود و سرم گیج میرفت،از دیشب هیچی نخورده بودم و الانم از خستگی نای ایستادن نداشتم با حال بد لب زدم _نمیدونم اقای نیکزاد..بهتون خبر میدم..من الان حالم بده باید برم اونکه متوجه حالم شده‌بود دیگه چیزی‌نگفت چند قدم به طرف خروجی برداشتم که ناگهان سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت و نفهمیدم چیشد و فقط صدای نگران اقاحامد توی گوشم پیچید _رویاااا ** _نگران نباشید اقای محترم،ایشون افت فشار داشتن و کم‌کم بهوش میان اقاحامد_اخه رنگ و رو هم نداره. _گفتم که الان همسرتون بهوش میاد نگران نباشید چی میگن اینا؟همسرتون؟همسر کیه؟منظورش من بودم؟ آروم لای پلکم رو باز کردم و با چشمهای نگران آقاحامد روبرو شدم _حالت خوبه؟ سری به علامت مثبت تکون دادم..این چقدر زود پسرخاله شد! خودش رو جمع و جور کرد و گفت _مثل اینکه افت فشار شدید داشتید..الان بهترین _بله اقای نیکزاد بهترم،ببخشید شما هم به زحمت انداختم،بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.. ادامه حرفم با اومدن دکتر مجیدی نصفه موند _سلام خانوم دکتر مدبر خوبید؟چیشدین یهو؟ _سلام دکتر..خوبم خداروشکر یکم ضعف کردم _بله شیفت رو که ازتون تحویل گرفتم مشخص بود حالتون خوب نیست..چرا همون موقع نرفتید خونه؟ از سوال جواب‌هاش خسته شده‌بودم و چیز‌ی نگفتم که ادامه داد _همسرتون خیلی نگرانتون شده بودن با چشمای از حدقه بیرون زده نگاهش کردم؟ _ه..همسرم؟ _بله ایشون خیلی نگرانتون بودن و به اقاحامد اشاره کرد به وضوح عرق شرم رو روی پیشونیش دیدم هم خجالت کشیده بودم،هم خندم گرفته بود..جوون مردم داشت از خجالت سکته میکرد گلومو صاف کردم و رو به دکتر گفتم _خب من الان دیگه وضعیتم خوب شده،با اجازتون ترخیص میشم _خواهش میکنم سرم رو از دستم جدا کردم و از تخت پایین اومدم ادامه دارد... 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾