کلام طلایی 🌱
پارت 302 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ تمام شب در افکارم غرق بودم. عزیز خانم اینبار نقشه بدتری برایم کشیده بود.
سپس یک مشمای سیاه از داخل جیب کتش در اورد و به سمت من گرفت ان را باز کردم و شناسنامه و فوت نامه ایی را در اوردم. صفحه اول را بازکردم شناسنامه بدون عکس او را خواندم
زندگی مثل نقاشی کردن است..
خطوط را با امید بکشید...
اشتباهات را با آرامش پاک کنید..
قلممو را در صبر غوطه ور کنید...
و با عشق رنگ بزنید....
و تابلوی زندگی را بسپارید به خدا...
بایدن گفته من به آماری که فلسطینیها از شهداشون میدن اعتماد ندارم؛
بلافاصله فلسطینیها یه کتاب ۲۰۰ صفحهای منتشر کردن و اسم و مشخصات همهی اون هفت هزار نفری که این چند روز شهید شدن رو داخلش نوشتن. هنوز صهیونیستها قراره یه عکسی فیلمی چیزی از اون چهل تا بچهای که میگن حماس سر بریده بدن😐
تقرير نهائي باسماء الشهداء.pdf
3.21M
کتاب ۲۰۰ صفحهای از اسامی ۶۷۰۰ شهید نخست غزه در جنگ اخیر
چند ستون توی این کتاب هست؛
یه ستون سن شهید رو نوشته
«اقل من عام» یعنی شهید کمتر از یکسال داشته. اونجا که نوشته «ذکر» یعنی شهید مَرد و اونجا که نوشته «انثی» یعنی شهید زن بوده.
نکتهی جالب فراوانی اسم علی، حسن فاطمه و حتی زینب بین اسامی شهدا هست 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مشکلات انسانهای کوچک و بزرگ...
🎙به روایت آقا مصطفی چمران
25.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 همه ماجرای جنگ غزه و اسرائیل در 9دقیقه!
🔹از آغاز تا پايان/ چرا #طوفان_الاقصی شروع شد؟!
🎙#علی_طیبیان
چهره جدید جریان رسانهای انقلاب
پرورش یافته دوره #تربیت_کنشگران_انقلابی مجموعه رسانه
کلام طلایی 🌱
پارت 303 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ تنم از حرف مامان لرزید برخودم مسلط شدم و گفتم خواستی بیای فبلش هماهنگ ک
پارت 304
عشق بیرنگ ❤️❤️❤️
معصومه علی یاری.
به تاریخ ان روز پانزده سالش هم تمام نشده بود. مجید ادامه داد
پیگیر میشم بهزیستی همین فردا بره دختره رو از خونمون ببره. اینکار من مامانمو عصبی میکنه ممکنه بره جلب منو بگیره و بیاد محل کارم منو ببره. خیالم از بابت تو و باربد راحته به مبین امشب تلفنی جریان تورو گفتم . اگر فردا منوانداخت زندان یه لطفی در حق من کن.
لحن مجید دلم را سوزاندو گفتم
چیکار کنم عزیزم؟
شماره مبین و که داری؟
سر تایید تکان دادم و گفتم
تو گوشیم هست.
به مبین زنگ بزن بره بیتا رو از ننش بگیره بیاره پیش تو. بیتا رو برای من نگه دار.
خیره به مجید ماندم بغض راه نفسم را بست. مجید ادامه داد
دلم نمیخواست ابروی مهنازو پیش تو ببرم و از رازش پرده بردارم. اما الان مجبورم بهت بگم. مهناز تازگیها یه کارهایی میکنه.
ابروهایم را بالا دادم و گفتم
چیکار؟
ان و منی کردو گفت
همینقدر بهت بگم که زن سالمی نیست. بیتا هم اگر الان یه مدته پیششه داییم مسئولیت قبول کرده و مهناز چون از من میترسه. بیتا رو باخودش اینور اونور نمیبره. مطمئن باشه من زندانم و دستم بهش نمیرسه یه کارهایی میکنه که نباید بکنه، من نمیخوام سرنوشت بیتا خراب بشه و چیزهایی که نباید و یاد بگیره. پیش تو باشه خیالم راحته.
از حرفهای مجید سرم سوت کشید مدتی بعد ادامه داد
ساعت شش شد نیومدم زنگ بزن به مبین ادرس و داره باهاش هماهنگ شو بیتا رو از داییم بگیره و بیاره بهت تحویل بده.
اشک از چشمانم جاری شد و باهق هق گریه گفتم
واقعا مادرت اینکارو میکنه؟
سر تاسف تکان دادو گفت
بعید هم نیست ازش.
به اغوش مجید رفتم و گفتم
چرا با ما اینکارها رو میکنه.
مجید موهایم را نوازش کردو گفت
گریه نکن اعصابم خورد میشه. این روزها میگذره عاطفه نگران نباش.
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
اگر تورو بندازه زندان سر کار نری چطوری میخوای قسط اون وامه رو بدی
مامانم همینو میخواد ، خیلی دلش میخواد من بیکار بشم اقساطم رو هم تلنبار شه خونه مبین که اومده ضامن من شده مصادره شه مبین هم از اوارگی برگرده خونه ش بعد زندگی رو به کام مبین و شیوا هم تلخ کنه