eitaa logo
رمضانعلی کلاته
922 دنبال‌کننده
938 عکس
650 ویدیو
146 فایل
مدرس خطابه دینی سخنران هیات رزمندگان کشور مدیر گروه های فرهنگی تبلیغی حوزوی کشور عضو شورای راهبردی امیربیان مدیر امیربیان استان قم سخنران هیات هفتگی جوادالائمه ۲۰ متری زاد قم برا ارتباط و ارائه پیشنهادات و نظرات : https://eitaa.com/ali_kalateh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸قرار علوی ۴🌸🌸 💚 💚 علیه السلام نزدیک بودن وعده شهادت 🏴ماه رمضان فرا رسیده بود و من احساس می کردم که وعده ای که رسول خدا (ص) به من داده بودند، نزدیک شده ام. رسول خدا به من وعده شهادت داده بودند🌴 🏴 بعد از نزول آیه 🍃أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون‏🍃 از پیامبر پرسیدم: این فتنه و آزمایش چیست؟ 🌴 🏴فرمودند: یا علی پس از من امت به فتنه و آزمون دچار میشوند. 🏴گفتم یا رسول الله آیا غیر از این است که در روز اُحد که جماعتی از مسلمانان به شهادت رسیدند و شهادت نصیب من نشد و این بر من دشوار آمد، به من فرمودید: بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد؟🌴 🏴رسول خدا فرمودند: این بشارت تحقق می پذیرد. در آن هنگام چگونه صبر خواهی کرد؟🌴 🏴گفتم یا رسول الله چنین موضعی جای صبر کردن نیست بلکه جای شادمانی و شکر گزاری است. 🌴 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 585✅ @kalateharabi🌹🌹🌹
🌸🌸قرار علوی ۵🌸🌸 💚 💚 علیه السلام 9⃣ شب ضربت خوردن 🏴در بیرون خانه مرغابی ها 🦆🦆اطرافم را گرفتند و سر و صدا کردند اهل منزل سعی کردند که آنها را از اطراف من دور کنند🌴 🏴 به آنها گفتم: با آنها کاری نداشته باشید. آنها نوحه خوانی و مرثیه سرایی را شروع کردند😭😭 🏴 وقتی خواستم درِ خانه را باز کنم، لباسم به میخ در گیر کرد و کمربندم باز شد، آن را محکم بستم و این ابیات را خواندم: 🏴کمربند خود را برای مرگ محکم کن😭 که مرگ را ملاقات خواهی کرد...و وقتی مرگ به وادی تو رسید ....بی تابی مکن 🏴وارد مسجد شدم ، مردم را که برای نماز صبح بیدار میکردم، دیدم ابن ملجم 👺 را که در میان آنان خود را به خواب زده بود. او را هم صدا زدم😭😭 برخیز برای نماز 🏴 در محراب مسجد که ایستادم و نماز را شروع کردم ... ابن ملجم ضربتی بر سرم وارد کرد😭😭😭 🏴سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم.... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 591 ✅ @kalateharabi🌹🌹🌹
🌸🌸قرار علوی ۷🌸🌸 💚 💚 علیه السلام 1⃣1⃣ گفتگو با عیادت کنندگان 🏴 عمروبن الحمق به عیادتم آمد به وی گفتم: ای عمرو، لحظه جدایی من از شما فرا رسیده است! لحظاتی از حال رفتم، دخترم ام کلثوم زیاد گریه کرد. بعد چشمانم را گشودم و گفتم:دخترم... ام کلثوم! مرا با گریه هایت اذیت مکن🌴 🏴 اگر آنچه من میبینم تو نیز می دیدی، گریه نمیکردی! ملائکه در آسمان های هفتگانه پشت سر هم صف کشیده اند، انبیا نیز پشت سر ملائکه به صف ایستاده اند این محمد(ع) است که دست مرا گرفته است و میفرماید: "شتاب کن علی جان! آنچه برای تو مهیا شده، به مراتب بهتر از موقعیتی است که در آن قرار داری." 🌴 🏴 حبیب بن عمرو به عیادتم آمده بود و جراحت سرم را دید و گفت: ای امیر المومنین، جراحت مهمی نیست و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. به وی گفتم:حبیب، به خدا سوگند، تا لحظاتی دیگر هنگام جدایی من از شما فرا می رسد!🌴 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 596 ✅ @kalateharabi🌹🌹🌹
🌸🌸قرار علوی ۸ 🌸🌸 💚 💚علیه السلام 2⃣1⃣ شیفتگان قدرت کنار 🚫 🔶 عبدالله به عباس که می دانست مشکل طلحه و زبیر چیست و آن دو علاقه مند به داشتن مقامی هستند ، به من گفت : بهتر است بصره را به زبیر و کوفه را به طلحه واگذار کنی ، تا آن دو از جوسازی علیه تو دست بردارند! خندیدم و به وی گفتم : 🗨 🔸 چه می گویی⁉️در شهرهای کوفه و بصره نیروهای فراوان و اموال گسترده ای وجود دارد. اگر طلحه و زبیر به زمامداری آن دو شهر برسند ، افراد سفیه و نادان را به سوی خود جلب می کنند و اشخاص ضعیف و ناتوان را آزار می دهند و با توانگران و قدرتمندان سازش خواهند کرد. 🔺 اگر قرار بود کسی را به سبب رساندن نفع یا داشتن ضرر ، به کار حکومت بگمارم ، معاویه را بر شام می گماشتم و اگر نبود آنچه از این دو تن مشاهده کردم و نیز حرص و ولعشان برای رسیدن به ریاست و قدرت ، شاید درباره آنها تصمیم دیگری می گرفتم و مسئولیتی برایشان در نظر می گرفتم ❇️ 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 182 @kalateharabi🌹🌹🌹 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸
🌸🌸قرار علوی ۹🌸🌸 💚 💚علیه السلام 3⃣1⃣مسئولان با خیال راحت بخوابند 😴 و فکر بیت المال را نکنند😌😌 📍روزی خلیفه دوم از مردم پرسید : نظر شما درباره اموال اضافی که بعد از تقسیم بیت المال پیش ما می ماند چیست ؟ کسانی به او گفته بودند : ای امیرمؤمنان ، مسئولیت خلافت موجب شده است که فرصت رسیدگی به امور خانواده و معیشت و تجارت خود را نداشته باشی ؛ از این روی هرآنچه از بیت المال باقی می ماند ، برای تو باشد. او نظر مرا پرسید ، گفتم : دیگران به تو پاسخ دادند . اما اصرار کرد که من نظرم را صریح بگویم . گفتم : چرا در چیزی که یقین داری ، تردید راه می دهی ؟ ☢️ عمر از سخن من ناراحت شد و گفت : باید ادعای خود را اثبات کنی . ✔️ گفتم : آری به خدا سوگند ، از عهده ی آنچه گفتم بر می آیم . آیا به یاد داری که رسول خدا تو را به مأموریتی فرستادند و در آن مأموریت بین تو و عباس بن عبدالمطلب اختلافی رخ داد و تو از من خواستی که نزد رسول خدا برویم تا از رفتار عباس شکایت کنی ! 🗣 ✅ با هم خدمت رسول خدا رفتیم ؛ ولی احساس کردیم که ایشان ناخشنود است ؛ برای همین از بازگو کردن مطلب خودداری کردیم و بازگشتیم . فردای آن روز دوباره به حضور رسول خدا رسیدیم و حضرت را خوش حال و گشاده روی یافتیم . و تو مناسب دیدی که مطلبت را با آن حضرت در میان بگذاری و گذاشتی و پاسخ خود را شنیدی . ♻️ سپس از پیامبر دلیل ناراحتی روز گذشته شان را پرسیدیم و گفتیم : دیروز که خدمت شما آمدیم ، ناراحت و آزرده خاطر بودید؛ اما امروز خوش حال و گشاده روی هستید . آیا اتفاقی افتاده بود ؟ 🔻رسول خدا فرمودند : دیروز که نزد من آمدید ، از اموالی که به عنوان صدقه نزد من گرد آمده بود💰💰 ، دو دینار باقی مانده بود و به دست اهلش نرسیده بود . ناراحتی من از ناحیه ی آن دو دینار بود . اما امروز من آن 2️⃣ دو دینار را به مصرف درست رسانده ام و دیگر نگران نیستم . 🔰عمر با شنیدن این سخنان گفت : راست گفتی ، به خدا سوگند در دنیا و آخرت ممنون و سپاسگزار تو خواهم بود 🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 109🔶 @kalateharabi🌹🌹🌹 ☘️ 🌺🌺 🌻🌻🌻 🌸🌸🌸🌸