💢 داد
قسم که جان من و تو درون یک تن بود
و جانمان نخ یک شمع نیمهروشن بود
کفن سپیدهی صبح من و تو بود انگار
و گورجمعیمان ناگزیر، میهن بود
همان که رج زده بودیم با هزار امید
–گلیم خانهیمان– زیر پای دشمن بود
زمین به حنجرههامان گدازهها میریخت
و روی پیکرمان سنگ و تیرآهن بود
هوا، هوا خفهشد بین ابرهای سیاه
و شیونی که میآمد هراس یک زن بود
زنی که گیج و پریشان نشست بر آوار
زنی که خواهر من بود، مادر من بود
به مرگ خیره نماندیم و قهوه نوشیدیم
به ناسلامتی هرچه بمبافکن بود
من و تو داد زدیم و خدا شنید، چه غم
که گوشهای جهان عاجز از شنیدن بود؟
#زینب_احمدی
#فلسطین
#شعر_مقاومت
@kalemaat
🌿 آرزو
(غزلی از کتاب تداعی)
قدمقدم نیامدم مگر به شوق دیدنت
نفسزنان رسیدهام به لحظهی رسیدنت
آهای سیب آرزو که میرسی به دست او
قنوتِ دستهای من نمیرسد به چیدنت
منم که سجده بردهام به دستهای خالقت
منم که آفرین شدم به وقت آفریدنت
به چشمهای منتظر بگو که سهم کیستی
بگو که میکُشد مرا تصوّر ندیدنت
پرندهی خیال من! قفس نمیشوم برو
ببین که بال میشوم برای پرکشیدنت
#زینب_احمدی
@kalemaat