طبق نظر سنجی موسسه گالوپ چین با۴١درصد اولین دشمن آمریکاست
روسیه با٢۶درصد در جایگاه دوم است
فقط ٩درصد آمریکایی ها ایران را دشمن خود می دانند
نکته مهم این است که از نظر مردم آمریکا دولت خودشان چهارمین دشمن کشورشان و قبل از کره شمالی قرار دارد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 #بازنشر | هشدار قاطعانه سردار سلامی به آمریکا ( در رابطه با جنگ احتمالی با ایران)
🍃🌹🍃
#روشنگری | #ایران_قوی
🇮🇷https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️لحظه ورود موشک کروز کالیبر به نیروگاه برق آبی دنیپر اوکراین
❗️این موشک کروز برای درامان ماندن از پدافند دشمن در لحظات اخر شروع به پخش فلیر میکند
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فصل نجات | راه و رمز #سحرخیزی
شیخ جعفر ناصری:
قبل از خواب، اشتغال داشتن به عمل عبادی خاص، بسیار مؤثر است. وقتی انسان با وضو و با حال عبادت و توجه، به خواب برود، خیلی راحتتر به سحرخیزی و نماز شب موفق خواهد شد. مرحوم قاضی و بزرگان دیگر به خواندن سور مسبحّات قبل از خواب سفارش کردهاند. این مسبحات هم خیلی سرّ عجیبی دارد. گویی در روایت دارد که هر کس این سور را بخواند، نمی میرد تا اینکه حضرت بقیه الله علیه السلام را درک کند.
منظور از سور مسبحات، سوره های حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی می باشد.
🔴 زنده کردن شوق دیدار
🔵 دعای افتتاح از دعاهای شبهای ماه رمضان است که جناب محمد بن عثمان از نایبان خاص امام زمان علیه السلام آن را نقل کرده است.
🌕 از ویژگی های دعای افتتاح آن است که دعا کننده را هر شب، متوجّه حضرت ولی عصر علیه السلام و دولت کریمه آن حضرت می کند و شوق لقای آن دولت را در دل او زنده می دارد.
#رمضان_مهدوی
#لبیکیامهدی
#اللهمعجللولیکالفرج
ناشرمهدویت؛ فرصتی ناب برای نشر معارف مهدوی و تبلیغ نام و یاد مولای عالم.
🔴 فوری | الجزیره به نقل از رسانه های روسی: در تیراندازی در یک سالن کنسرت و مرکز خرید در نزدیکی پایتخت مسکو، ۱۰ نفر کشته و حداقل ۵۰ نفر زخمی شدند.
@Kayhan_Online
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلمی از تیراندازی چند مرد نقابدار با سلاحهای خودکار به سمت بازدیدکنندگان تالار شهر کروکوس در مسکو
@Kayhan_Online
🔰برخی منابع غربی تعداد کشتههای این عملیات تروریستی را بیش از ۴۰ نفر اعلام کردند.
@Kayhan_Online
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از تروریستهای تالار کنسرت بازداشت شد
🔹پایگاه «ویزگارد ۲۴» گزارش داده احتمال دارد صدها نفر در تالار کنسرت گروگان گرفته شده باشند.
🔹براساس برخی گزارشها سقف تالار فرو ریخته.
@Farsna
✅ ناصر کنعانی سخنگوی وزارت امور خارجه کشورمان حمله تروریستی خونین و وحشیانه به یک مرکز تجاری در مسکو را که به کشته و مجروح شدن جمع زیادی از شهروندان روسیه منجر شد، شدیدا محکوم کرد.
🔹کنعانی ضمن ابراز تسلیت به دولت و ملت روسیه به ویژه خانواده های قربانيان گفت، جمهوری اسلامی ایران در این حادثه تلخ خود را در کنار روسیه میبیند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
طبق لیست منتشر شده توسط وزارت بهداشت منطقه مسکو، تعداد قربانیان حمله تروریستی در کروکوس به ۱۴۵ نفر رسیده است.
داعش مسئولیت حملۀ تروریستی در روسیه را بهعهده گرفت
🔹داعش با انتشار بیانیهای بهصورت رسمی مسئولیت حملۀ تروریستی به یک کنسرت در مسکو را برعهده گرفت.
🔹با این حال شبکۀ راشاتودی روسیه گفته بیانیۀ منتسب به داعش جعلی است.
🔹مقامهای روسیه هنوز موضعی در این خصوص نگرفتهاند.
شهید کمالی
داعش مسئولیت حملۀ تروریستی در روسیه را بهعهده گرفت 🔹داعش با انتشار بیانیهای بهصورت رسمی مسئولیت
#اخباری_فوری_کوتاه 👇
🛑 ظاهرا منابع روسی این بیانیه رو تکذیب کردن و گفتن هیچ سازمانی و گروهی مسئولیت این حمله رو به عهده نگرفته
🔺راشاتودی: بیانیه داعش جعلی است و عامل این حادثه تروریستی داعش نیست
🔺سناتورهای آمریکایی خواستار محافظت از اعضای منافقین شدند
🔺۸ نماینده مجلس سنای آمریکا با ارائه طرحی خواستار محافظت دولت کشوشان از اعضای گروهک تروریستی منافقین در اردوگاه «اشرف ۳» در تیرانا، پایتخت آلبانی شدهاند.
🛑بمبگذاری مسکو زمینهساز تغییر ساختار جنگ اوکراین از عملیات ویژه با هدف حفظ مناطق روسنشین به یک جنگ تمام عیار خواهد بود؛ چنانچه پوتین تا اینجا از تخریب گسترده زیرساختهای اوکراین اعراض کردهاست؛ ولی از این پس در تغییر معادلات جنگ مصممتر خواهد بود.
نیما موسوی/
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنم
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
💠 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
💠 او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد