eitaa logo
شهید کمالی
933 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
602 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
ده فرمان راهبردی رهبر معظم انقلاب در سخنرانی امروز ۱۹ بهمن۱۴۰۴ 1⃣ مذاکره با آمریکا هیچ مشکلی را حل نمی‌کند؛ تجربه نشان داده که آمریکا عهدشکن و غیرقابل اعتماد است. 2⃣ در برابر هر تهدید دشمن، پاسخ قاطع و متقابل خواهیم داد؛ تعرض به امنیت ایران، بی‌پاسخ نخواهد ماند. 3⃣ حل مشکلات کشور در گرو تلاش داخلی است؛ مسئولان متعهد و ملت متحد، کلید پیشرفت و رفع موانع‌اند. 4⃣ تحریم‌ها با عقب‌نشینی و سازش برداشته نمی‌شوند؛ راه‌حل، تقویت تولید ملی و اقتصاد مقاومتی است. 5⃣ ارتش باید همواره در مسیر قدرت‌یابی و آمادگی دفاعی حرکت کند؛ روزی که درگیری نیست، روز تقویت است. 6⃣ نهضت نوآوری نظامی باید ادامه یابد. ارتش، سپاه و وزارت دفاع، پیشران این حرکت راهبردی باشند. 7⃣ نظامی‌گری وابسته، ارتش را بی‌هویت می‌کند؛ استقلال تسلیحاتی و فرماندهی ملی، رمز اقتدار است. 8⃣ ۲۲ بهمن نماد اتحاد ملی است. این وحدت، عامل پیروزی انقلاب و ضامن بقای آن خواهد بود. 9⃣ نقشه‌های آمریکا روی کاغذ می‌ماند. واقعیت، ایستادگی ملت ایران و ناکامی دشمنان است. 🔟 مقاومت، عقلانیت و عزت، اصول اساسی سیاست جمهوری اسلامی است و از این اصول عقب‌نشینی نخواهیم کرد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat ┄┅🔴کانال شهید کمالی 🔴┅┄
♨️ دو عملی که در آخرت سبب آمرزش می شود!! 🔸 قطب راوندی در لباب الالباب آورده که منصور ابن عمار را بعد از مرگش در خواب دیدند. از وی پرسیدند خداوند ترا به چه چیز آمرزید؟ گفت: خدا مرا به دو چیز آمرزید: 🔸 به «نماز شب و شب زنده داری» و «به دوستی علی بن ابیطالب(علیه السلام) » 📚 دارالسلام، نوری، ج ۲، ص ۳۴۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 190 💠سوره توبه: آیات 21 الی 26 @ahlolbait_story
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 180.mp3
7.73M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه 💎 در ۲۷۰ روز 💎 روز صد و هشتادم 💎 خطبه ۱۴۲ تا ۱۳۹ https://eitaa.com/kamalibasirat
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم ‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ نـاحــله قسمت‌‌سی‌و‌هفتم نوشته‌فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور _بابا جون؟ امشب جایی تشریف میبرین؟ + اره جایی کار دارم چطور؟ _اخه چیزه! میخان شهید بیارن این جا +خب به سلامتی من چیکار کنم؟ _گفتم اگه میشه باهم منو شما و مامان بریم ببینیمشون. لبشو کج کرد +شهید؟بریم ببینیم؟سینماس مگه؟ _عه باباجون اذیت نکنین دیگه خواهش میکنم. +ما میخوایم بریم خونه ی آدمِ زنده تو نمیای!!! اونوخ میخوای بری مرده ها رو ببینی؟ _اینجوری نگین تو رو خدا. _نمیدونم دیشب یه خواب عجیبی دیدم +خلاصه من که نیستم! مامانتم همینطور پس در نهایت نمیتونی بری! _مامان هم نیستتت؟ کجاست؟ +گفت امشب شیفتِ! _اهههه لعنت ب این شانس. شما ساعت چند میاین خونه؟ +من الان میرم شاید ۸ یا ۸ و نیم! _اووفف!!!!باشه. اینو گفتمو دوییدم سمت اتاقم. حوصله ی هیچکیو نداشتم. کتابامو با پام شوت کردم یه سمتِ اتاق و رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم دستم. که بابا با چندتا ضربه به در اتاق وارد شد! +حالا ساعت چند هس؟ _هفت!!! +خب من سعی میکنم زودتر بیام . تو آماده باش که هر وقت اومدم سریع بریم! پریدم پایین و با جیغ گفتم _مرسییی بابایِ خوبم در اتاق و بست و رفت . مشغول چک کردن تلگرام و اینستاگرامم شدم که دیدم ریحانه از تشییع شهدا یه پست گذاشته! با دقت نگاش کردم اما به خاطر کیفیت بدِ دوربین ریحانه خیلی فیلم داغونی بود ‌و واضح نبود چهره های آشنا میدیدم ولی دور وایستاده بودن . همه دورِ تابوتُ گرفته بودن و راه میرفتن. تو کپشنشم نوشته بود "شهید گمنام سلام. خوش اومدی مسافرِ من خسته نباشی پهلوون . خوش اومدی به شهرمون!" پستش یِ حس و حالِ خاصی داشت. ۵ بار ۱۰ بار یا شایدم بیشتر از اول این فیلمِ یک دقیقه ایُ دیدم حس خوبی بهم میداد! یه حسّ پر از آرامش . تو حال و هوای خودم بودم و مشغول دیدن فیلم که دیدم اشکام رو گونم سر خورد. دلیلِ اشکامو نمیفهمیدم ولی بیشتر از همیشه آروم بودم . بالاخره هر جور که بود دل از فیلمِ کندم. به ساعت نگاه کردم تقریبا نزدیکای ۶ بود . رفتم سمت کتابخونه که کتاب ریاضیمو بردارم و به فرمولش نگا بندازم و تست بزنم که کتابی که بابا از دادگاه اورده بود نظرمو جلب کرد . دستمو دراز کردمو برش داشتم به جلدش نگا کردم که نوشته بود"دخترِ شینا "! بیخیالش شدم انداختمش رو تخت. برگشتم پایین تا یه چیزی بخورم . در یخچالو باز کردم ولی چیزی پیدا نکردم. کابینتارم گشتم ولی بازم چیزی نبود . از تو یخچال پاکت شیرُ یه موز در اوردم و ریختمشون تو مخلوط کن و مثلا شیرموز درست کردم. ریختم تو لیوان قشنگِ صورتیمُ با اشتیاق رفتم تو هال نشستم رو کاناپه و تلویزیونُ روشن کردم کانالا رو بالا پایین کردم میخواستم خاموشش کنم که یه دفعه رو کانال افق مکث کردم. یه خانمی رو نشون میداد که گریه میکرد دقیق که شدم فهمیدم همسرِ شهیدِ! دست نگه داشتمو تا اخرِ برنامه رو نگاه کردم با دقت. چقدر دلم براش میسوخت.زنِ بیچاره ! چه صورتِ ماهُ خوشگلیم داش. اخه مگه دیوونن مردم که برا پول میرن خارج از کشور میجنگن میمیرن بی جنازه و هیچی اخه یعنی چی؟ معلوم نی فازشون چیه چشونه؟ خدایی پول انقدر ارزش داره؟ تو دلم اینو گفتم که همون لحظه گریه خانومه شدت گرف! دقت کردم ببینم چی میگه حرفاش که تموم شد فیلمُ رو بچه ای که تو بغلش بود زوم کردن! نمیدونم چرا یه دفعه دلم یه جوری شد! به ساعت نگاه کردم. فیلمِ تقریبا تموم شده بودُ تیتراژِ پایانی شروع شده بودُ اسما بالا میرف! تلویزیونُ خاموش کردم و رفتم بالا سمت اتاقم. ساعت دیگه هفت شده بود . دلشوره گرفته بودم. کمدموُ وا کردم یه مانتویِ بلند سرمه ای که خیلی ساده بود با یه شلوار مشکی کتان برداشتم و پوشیدم . از کمد شال و روسری هم یه روسری سرمه ای بلند برداشتم. موهامو دم اسبی سفت بستمو روسریُ سرم کردم. یه کیفِ اسپورت هم برداشتمو وسایلمو ریختم توش. یه ادکلن خوشبو از رو میز آرایشم برداشتم و دوتا فِش به لباسم زدم. این دفعه بدون هیچ آرایش. نمیدونم چرا ولی وجدانم‌ اجازه نمیداد ارایش کنم. کیفمُ گرفتم و رفتم پایین .نشستم رو مبلُ منتظر بابا شدم‌ . عقربه دقیقه شمار نزدیک ۱۲ میشد و من بیشتر استرس میگرفتم میترسیدم که نرسم. تلفنُ برداشتمُ چندبار شماره بابا رو گرفتم. جواب نمیداد‌ کلافه پوفی کشیدم و دوباره تی ویُ روشن کردم ‌ کانالا رو جابه جا کردم و بی حوصله رو یه شبکه نگه داشتم که هشدار برای کبرا ۱۱ میداد. از گرسنگی دل ضعفه گرفتم .‌تازه یادم افتاد که شیرموزم مونده رو میز رفتم برش داشتمُ همشُ با یه قورت فرستادم سمت معده ی عزیزم. به تهِ خالیِ لیوان نگاه کردم تازه فهمیدم بهش شکر نزده بودم . به ساعت نگاه کردم. هشت و نیم بود . _مثلا .... ادامه‌دارد... ‍ ‍ ‌ ✹﷽✹