eitaa logo
『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
756 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
999 ویدیو
45 فایل
شھادت داستان ماندگارۍ آنانےست که دانستند، دنیا جاۍ ماندن نیست ..!
مشاهده در ایتا
دانلود
-- اَللّہُمَ صَلِ عَݪے مُحَـمَد وَ آݪ مُحَـمَد.... خدایا درود فرست بࢪ محمد و خانداݩ پاڪشان🌱
وقتی‌جلو؎نفست‌رو‌نگیری‌پـس‌ ناراحت‌نشو‌ك‌چرا‌گنـاھ‌میڪنی‌‌‌ چون‌اون‌‌‌سوارت‌شدھ🚶🏻‍♂..
هدایت شده از زاهـر‌ .
آگاهی ز حالِ این دل و من هرچه گویم بیهوده است!:) 『مَـࢪڪَز قُـلـوب』
هدایت شده از ◞ع‍‌ان‍‌ت‍ے ب‍‌رع‍‌ن‍‌داز..🇮🇷◜
بازم با روی ِ‌سیاه اومدم پیش خودت!:))
هدایت شده از ◞ع‍‌ان‍‌ت‍ے ب‍‌رع‍‌ن‍‌داز..🇮🇷◜
بچگیامون تموم ِ ترسمون‌ بود تو‌ حرم گم شیم... حالا همین ترس؛ شده آرزو . . !
هدایت شده از ◞ع‍‌ان‍‌ت‍ے ب‍‌رع‍‌ن‍‌داز..🇮🇷◜
-عید سعید مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت؛ مبارک باد . .♥️🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🍃 (ص)
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از ◞ع‍‌ان‍‌ت‍ے ب‍‌رع‍‌ن‍‌داز..🇮🇷◜
🚶🏻‍♀️💔
هدایت شده از ◞ع‍‌ان‍‌ت‍ے ب‍‌رع‍‌ن‍‌داز..🇮🇷◜
اڪیپ‌دهہ‌‌هشتادۍ‌ها..🕶️ https://rubika.ir/joinc/BJCJHEGC0HSBXNGGAIICYYSEJGMTYKJN در، روبیکا🌚🖐🏿
نذار دیر شه_۲۰۲۳_۰۲_۱۶_۲۱_۴۴_۳۳_۴۹۶.mp3
3.64M
دلم تنگه‍ـ ! نزارے نوکرِ تو بـےسعادت شہ ؛ نزار‌ے دورے از حَـرَم یہ عادت شہ :) |
هدایت شده از ◞ع‍‌ان‍‌ت‍ے ب‍‌رع‍‌ن‍‌داز..🇮🇷◜
AUD-20220906-WA0162.mp3
2.98M
به امام رضا میگم حرفامو آخه بهتر میدونه دردامو(:
هدایت شده از ◞ع‍‌ان‍‌ت‍ے ب‍‌رع‍‌ن‍‌داز..🇮🇷◜
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج(:🚶🏻‍♀️💔
هدایت شده از 🇮🇷مثل هانیه🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیلی بانوان ضعیف الحجاب به گوش دشمن از متروی میدان فردوسی✊️ 🌟همزمان با تولد ۴۴سالگی انقلاب🌟 اینجا ایستگاه عاشقیست❤ منتظر کولاک تیم «مثل هانیه» در ایام نیمه شعبان باشید🥰✌️ ✅️برای اطلاع از جزئیات وارد کانال شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2196177079C8c0a08e6b5
🔶 یَا خَیرَحبیبٍ و محبوبٍ صَلِّ عَلے محمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّد🌹
هدایت شده از زاهـر‌ .
!-صلوات‌بفرست‌مومن(:
چشمهام بازم قرمز بود و پر از گریه برای همین خلوت کردم با خودم دور از بقیه درست تو حیاط خلوت پشت آشپزخونه , درست جلوی دیگ مسی پر از یخ و نوشابه های شیشه ای که مال شام ونذری امشب بود برای مهمونهایی که پای دیگ نذری شله زردصبح عاشورا تا خود صبح اینجا بودن و دست کمک ! با دستم یخ ها رو زیر و رو کردم ... بازم خاطره ها زنده شدن توی ذهنم! مثل همین امشب بود نمیدونم چند سال پیش فقط میدونم هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم من و امیر علی که شیش سال اختالف سنی داشتیم. درست همین شب آخر روضه بود که من و عطیه با دو دختر عمویی که تقریبا سه یا چهار سال از ما بزرگتر بودن و تک دختر عمه دیگه ام توی همین حیاط خلوت جمع شده بودیم و مسابقه میدادیم. مسابقه ای بچگانه مثل سن خودمون ! قرار بود هرکی بتونه تیکه یخ بزرگ رو تا آخرین لحظه که یک قطره آب میشه بین دستهاش نگه داره برنده باشه... با کنار کشیدن همه بازهم من با تمام بی حس شدن لحظه به لحظه دستم پافشاری می کردم برای آب شدن تیکه یخ سمج! هیچ وقت نفهمیم چطوری شد امیر علی سر از بین ما درآورد فقط همین تو خاطرم مونده با همون سن کمش مردونگی داشت و رفتارهاش بزرگانه بود... با اخم پر از نگرانی انگشتهای سرخم رو باز کرد و تیکه یخی رو که حاال کوچیک شده بود رو برداشت وانداخت توی دیگ, روی نوشابه ها! من هم بی خبر از این حس االنم بغض کرده نگاهش کردم وگرفته گفتم: داشتم برنده میشدم! گره اضافه شد بین گره ی ابروهاش و دستم بین دستهای پسرونه اش باال اومد _ببین دستت رو قرمز شده و دون دون...داره بی حس میشه دیگه اینکارو نکن! با اینکه اونشب قهر کردم با امیر علی و تو عالم بچگی حس کردم جلوی بقیه کوچیکم کرده و غرورم رو شکسته ولی وقتی بزرگ شدم و نفهمیدم چرا این خاطره با من رشد کرد و پر کرد همه ذهنم رو که حتی وقتی از جایخی یخ بردارم لبخند بزنم و یاد امیر علی بیفتم و تمام وجودم پربشه از حس قشنگی که حاصل دلنگرانی اون شبش بود ! قلبم فشرده شد بازم با مرور خاطره هام... با حرص دستم رو بردم زیر تیکه یخ های بزرگ...سردیش لرزه انداخت به همه وجودم ولی دست نکشیدم ...لجبازی کردم با خودم و با.... 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
خاطره هام ...چشمهام رو فشردم تا اشکی نباشه ...یک فکر مثل برق از سرم گذشت اگه الان هم امیر علی من رو میدید بازهم نگران میشد برای من و دستی که هر لحظه بی حس و بی حس تر میشد؟! _ببخشید محیا خانوم با صدای دختر عموی بابا دست کشیدم از دیگ مسی و لبخند نشوندم به چهر ه یخ زده ام _بله نگاهش رفته بود روی دستم...دست بی حس و قرمزم!... شاید به نظرش دیوونه می اومدم چون واقعا کارم دیونگی بود و حاال اثر اون سرما رسیده بود به استخونم و عجیب از درد تیر میکشید...نزاشتم سوالی بپرسه که براش جوابی نداشتم و پیشدستی کردم _چیزی الزم داشتین زری خانوم ؟ نگاه متعجبش چرخید روی صورتم _زن عمو)مامان بزرگ رو میگفت( باهاتون کار داشتن ...من دیدم اومدین اینجا گفتم صداتون بزنم چادرم رو از روی جعبه های خالی نوشابه برداشتم و روی سرم انداختم ... هنوز نگاه زری خانوم بهمن بود پراز سوال و تعجب! _ممنون ببخشید کجا برم؟ گیج سر تکون داد تا از جوابهایی که خودش به سواالش داده بیرون بیاد! _تو اتاقشون لبخندی به صورت زری خانوم پاشیدم و با گفتن با اجازه از کنارش رد شدم. عطیه تنه محکمی به من زد_معلوم هست کجایی عروس؟ اخم مصنوعی کردم_صد دفعه گفتم من اسم دارم بهم نگو عروس دست مشت شده اش رو گرفت جلوی دهنش_پررو , رو ببینا من خواهر شوهرتم هرچی دوست دارم صدات می کنم عرررروس کلمه عروس رو اینبار کشیده و مثال بدجنسانه گفت خندیدم ولی با احتیاط _خب خواهر شوهر حساب بردم... ادامه دارد...✨🌸 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
کاش می‌شد در دل شب قرآن را از روی سرم بر می‌داشتم، تو دستت را روی سرم می‌گذاشتی و من آرام نجوا می‌کردم: بالحجة… بالحجة… بالحجة... اللهم عجل لولیک الفرج✨🌸
و چه زیبا پشتم به تو گرم است معبود زیبایی ها...♡ 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
خدا چقدر قشنگ میگہ: ' وَالله یَعلمُ مَا فِی قُلُوبِکُم' حواسم هست تو دلت چی میگذره.😉🌟 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
شهدا قانـع بودند و راضـی ؛ از هر چه که متـعلق به دنیـا بود ڪمترین را انتخـاب میڪردند اما در مرگ بهتـرین و بالاتـرین🕊✨ 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
جالبہ‌وقٺےپیش‌کسے‌هسٺیم‌کہ‌دوسٺمون‌داره دائم‌حواسمون‌هسٺ‌کارێ‌نکنیم‌کہ‌ناراحٺ‌بشہ و‌برعکس‌کارێ‌کنیم‌کہ‌دوسٺ‌داشٺہ‌باشہ‌‌تا‌بیشٺر‌ عاشقمون‌بشہ...🙄 پس‌چر‌ا‌مایے‌کہ‌مےخوایم‌خد‌اعاشقمون‌بشہ بااینکہ‌مےدونیم‌مےبینہ‌بازم‌گناه‌مےکنیم؟!💔 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودم قربونت بشم♥️ قسمتی از نماهنگ فوتو موشن 🔻 @seyyedoona