هدایت شده از علامه طباطبایی ره
4_6008133388488147533.mp3
زمان:
حجم:
8.19M
#ویژه_روز_جوان
🎵 بشنوید | ماجرای شنیدنی یک جوان گنهکار به نقل از علامه طباطبایی(ره)
☑️ رفتم روی پشت بام گفتم ای خدا! اگه هستی دست منو بگیر!
#حجت_الاسلام_غفاری
________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇
@all_mizan
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
#پارت_۲۵
به پیشونی بابا چین مصنوعی افتاد بایک لبخند واقعی پدرانه روی لبهاش_ این یعنی دختر بابا از
االن تعارفی شده؟؟!
محمد پوفی کرد_نخیر باباجون این یعنی این یکی یکدونه باز داره خودش رو لوس میکنه
محسن هم دهنش رو کج کرد_ خودشیرین!
بابا به جای من چشم غره ای به هردوشون رفت و با ریموت در ماشینش رو باز کرد ...رفتم تا
صندلی جلو بشینم کنار بابا دختر بودم خب یکی یکدونه بابا!
_آی خانوم مامان هم داره میادها !
گیج به محسن نگاه کردم _مامان؟!
محمد دیگه روی صندلی عقب کنار شیشه جا گرفته بود_بله مامان... دسته جمعی میخوایم بریم در
خونه عمه تحویلت بدیم بعد خودمون بریم دوردور ...آخ چه صفایی داره حاال بیرون رفتن ...چه
خوب شد عروسش کردن نه محسن؟
محسن منتظر شد من بشینم تا اون هم کنار شیشه بشینه_آره واال دعاش رو باید به جون امیر
علی بکنیم که از شر این دردونه راحتمون کرد
با اعتراض و لوس گفتم: بابااااا
مامان که بیرون اومده بود فرصت به بابا ندادو اینبار اون طرفدارم شد_صددفعه گفتم نزنین این
حرفها رو.. دخترمم اذیت نکنین!!!
تاثیر نکرد لحن تند مامان روشون و تازه با خنده ریزی به هم چشمک زدند.
عطیه در رو باز کردو بادیدنم دست به کمر شد_واچه عجب نمیومدی! دست مامانم درد نکنه با این
عروس آوردنش تالنگ ظهر می خوابه!
اوف بلندی گفتم: بی خیال شو دیگه عطی جون دقت کردی جدیدا داری میری تو جلد خواهر
شوهرای غرغرو
با کیفم زدم به بازوش_حاال هم برو کنار اگه همینجا بمونم تا شب می خوای برام دست به کمر
سخنرانی کنی!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۲۶
عطیه بازوش رو ماساژ داد_دستت هرز شده ها...صددفعه هم بهت گفتم اسمم رو کامل بگو
شانس آوردی امیرعلی اینجا نبود وگرنه حالت رو جا میاورد بدش میاد اسم ها رو مخفف بگن!
ضربان قلبم باال رفت انگار با حرف عطیه تازه یادم افتاد امروز به عنوان خانوم امیر علی پا گشا
شدم و نیامدم دیدن عطیه!
شیطنتم خوابید_جدی نمی دونستم
لبخند دندون نمایی زد_نگو از داداشم حساب میبری؟!جون من؟!
خنده ام گرفت از لحن بامزه اش و قدمهام رو برداشتم سمت آشپزخونه و بلند گفتم:نه بابا! من؟!
صدای پر خنده اش رو شنیدم _آره جون خودت... خالصه آمار کارها و حرفهایی که امیر علی
ازشون متنفره رو خواستی با کمال میل حاظرم بهت بگم که سوتی ندی جلوش میشناسیش که
اخمهاش از صد تا دعوا و کتک بدتره!
با اینکه به حرفهای عطیه می خندیدم ولی با خودم گفتم راست میگه اخم کردنش خیلی جذبه داره
و این روزها فقط شده سهم من!
عطر قیمه های خوشمزه و معروف عمه همه جا پیچیده بود به خصوص آشپزخونه که دل آدم دیگه
ضعف میرفت!
_سالم عمه جون
عمه با صدای من کفگیر چوبی رو که داشت باهاش کف روی برنج ها رو می گرفت کنار گذاشت و
چرخید سمت من _سالم عمه خوش اومدی
جلو رفتم و یک بوس من روی گونه عمه و یک بوس عمه روی گونه ام کاشت.
_ببخشید که دیر اومدم وظیفه ام بودزودتر بیام کمکتون!!!
عمه خندیدو بازوم رو فشار آرومی داد_ برو دختر خوشم نمیاد تعارفی بشی... تو هم مثل عطیه ای
دیگه می دونم اول صبحتون ساعت 01...تو همون محنایی برام پس مثل عروسهایی که غریبی
میکنن نباش!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از بیداری ملت
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆وضعیت بازار شهر مشهد !!!
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از مدرسه تعالی
آیت الله مصباح یزدی VID_20230330_211406_869_320kbps.mp3
زمان:
حجم:
3.01M
#پادکست
🔶 کنترل خطورات
🔷 هر لحظه خود را در برابر آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه ببینید
#آیت_الله_مصباح_یزدی
✅@Taalei_edu
هدایت شده از راه بنـدگی🇵🇸
774K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[چشمات رو ببند
واسکرین شات بگیر
از جمله ای که قراره
متعلق به خودت باشه]
هدایت شده از مدرسه تعالی
استاد فیاض بخشVID_20230402_200834_286_320kbps.mp3
زمان:
حجم:
4.97M
#پادکست
🔶 طنین های نجات بخش
* سحر و شیاطین را به راحتی از خانه هایتان دفع کنید
🔷 علامت جهنمیان را بشناسيد
#مدرسه_تعالی
#ماه_رمضان
#قرآن
#اذان
#جن
✅@Taalei_edu
اولی: چرا انقدر دست و پا میزنی و میچرخی؟
راحت باش فقط بخور و بخواب ولذت ببر.
دومی: آخه دست و پای ما باید کار کنه، ساخته بشه و کامل بشه، تو اون دنیا قراره با پاهامون راه بریم، فوتبال بازی کنیم، با دستامون غذا بخوریم!
اولی: واقعا تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟! عاقل باش اینا خرافات قدیمیاس؟
دومی: آره حتما بعد زایمان زندگی هست.
اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه میشیم و نفس میکشیم. طنابشم انقدر کوتاهه که به بیرون نمیرسه، اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشون بده؟
دومی: بعد زایمان یکی هست مارو بغل و نوازش میکنه، بهمون غذا میده، کمکمون میکنه، بهش میگن مامان.
اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟
اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟!!!
دومی: به نظرم مامان همه جا هست.
دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی….