دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه.
عصر نشده، گفت: "بابا! من حوصلهم سر رفته."
گفتم: "چی کار کنم بابا؟"
گفت: "منو ببر سپاه، بچهها رو ببینم."
بردمش. تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت: "من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره!"
#شهید_حسین_خرازی
#خاطرات_شهدا
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
سرداب.mp3
7.27M
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
#شهیدان
🌺بچه ها برای #امام_زمان_(عج) جانماز آب نکشیم...
💫 راوی: #حاج_حسین_یکتا
#روایتگری
👆👆#پیشنهاد_دانلود
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
هدایت شده از داش علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رائفی پور :
انگار خودمان مانع ظهوریم ...
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌹🌷🌹
🌹🌷
🌹
گفت:
شبِ عملیات ستونِ غواصها
به صف شدن زدند به اروند رود..
نفر جلوییه طناب رو زیاد رها کرده بود
بهش گفتن
چرا سر طناب رو زیاد رها کردی..؟!
گفت:
چون میخام خودِ امامزمان(عج)
ما رو از این رودخونه نجات بده..
بچهها..
پشت رودخونه زندگی که گیر کردی
تنها امامزمان(عج)هست که میتونه
هُلت بده..
#حاج_حسینیکتا..
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌹🌹🌹خاطرات کوتاه از شهدا🌹🌹🌹
كربلای چهار بود. توی آبادان یك ساختمانی بود، حیاطش نیم چه سنگری داشت كه چندان هم محكم نبود. با ایرانیت و یك تیرآهن براش سقف زده بودند. با عمو حسن و چند نفر دیگر نشسته بودیم كه بمباران شروع شد. یكی از بمب ها افتاد نزدیك ما. سقف سنگر ریخت، گرد و خاك بلند شد. بچه ها یكی یكی خودشان را از سنگر می كشیدند بیرون. نگران عمو حسن بودیم. دیدیم یك نفر زیر آوار تكان می خورد. عمو حسن داشت آوار را كنار می زد. سعی می كرد خودش را بیرون بكشد. می گفت «این دفعه هم نشد.»
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•