#داستان_شهدا #شهید_مهدی_زین_الدین
⚡️فرمانده و اسیر⚡️
ماشین جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. #آقا_مهدی در ماشین را باز کرد>ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند . ترسیده بود تا تکان میخوردیم ،سرش را با دستهایش میگرفت.
آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر ، گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بود روی زمین و عربی حرف میزد. تمام که شد گفت:«ببرید تحویلش بدهید.» بیچاره گیج شده بود،باورش نمی شد این فرمانده لشکر باشد ، تا آیفا از مقر برود بیرون،یکسره به مهدی نگاه میکرد.
j๑ïท ➺°.•|
https://eitaa.com/joinchat/2574778405C6f00e138e7
3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
از #شهید_مهدی_باکری
💢فرماندهی در جنگ ما
#امامت بود نه هدایت....
#آقا_مهدی در بیسیم می فرمودند:
"بیا" نمی گفت: برو. همیشه در نوک حمله و خط مقدم بود👊
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•