هدایت شده از ﴿° معراج °﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقدام جالب توجه خواننده معروف کشورمان در زمان اجرای کنسرت‼️
#فرزاد_فرزین خیلی راحت با شوخی و خنده به خانم بیحجاب هوادارش گفت:
اینجا آمریکا نیست اول روسری بپوش بعد عکس بگیر!
اونم سریع پوشید...
✅ فرزین، کاری کرد که خیلی از ما، به راحتی ازش شونه خالی میکنیم؛ امر به معروف.
#ميلاد_امام_حسين
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
بہمادرمعراجبپیوندید↯
@kanal_Meraj_313
#تلنگرانه
+بهشگفٺم:
«چرایه طورلباس نمےپوشے
ڪھدرشأنوموقعیٺ
اجٺماعیٺباشه؟
یھڪمبیشٺرخرج خودٺڪن.
چراهمشلباساےسادھ وارزونمےپوشے؟
ٺوڪه وضعٺ خوبه».
-گفٺ:
«ٺوبگوچراباید
یه چیزایي داشٺہ باشمڪه
بعضیا حسرٺداشٺناوناروبخـورن؟ چرابایدزرقوبرقدنیاچشمام
روڪورڪنه؟
دوسٺدارم
مثل بقیه مردمزندگےڪنم».
#شهیده_اعظم_شفاهي
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
May 11
هربارچیزۍگممیکنیم
میگنچندتاصلواتبفرست
انشاءاللھپیدامیشہ
آقاجان...!
چنتاصلواتبفرستمپیداتکنم🙂💔؟؟
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
آرزویصادقانهشهادت
موجبنورانی شدن
اندیشهانسانمیشود!'
#استادپناهیان'
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
چرا عاشق خدا نباشم
وقتی که به من گفت تو ریحانه ی خلقت منی👑❣❤♬♫
#پروف_مذهبی
#دخترانه
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از - اِشتیٰاق
روز عیدی چرا هِی کم میشیم من نمیفهمم:|
یکمی بیشتر بشیم:)؟
قرارمون و مسابقه و ۳۱۳ رو که یادتونه؟
پین شده تو کانال بخونید🌿
#فورمعرفتی
#پارت_۹
نگاه امیر علی هنوز هم روی من بود جرئت نمی کردم نگاه بدوزم به چشمهاش که مطمئنا تلخ بود
... فقط به یک سر تکون دادن اکتفا کردم
آقا مرتضی_سالم محیا خانوم زحمت کشیدین هنوز می خواستم بیام بگم کتاب دعا ها رو بیارن
سر بلند نکردم همون طور که خیره بودم به جلد کتاب که بزرگ نوشته بود مناجات با خدا و دلم رو
آروم می کرد! دستهام رو جلو بردم و آقا مرتضی بی معطلی کتابها رو از من گرفت بعدهم با تشکر
آرومی دور شد از من و امیر علی ومن پر از حس شیرین چه میترسیدم از این تنهایی که نکنه باز با
این همه نزدیکی بفهمم چه قدر دوره از من این امیر علی رویاهام !
_نباید میومدی توی حیاط حاال هم برو دیگه!
با لحن خشک امیر علی به قیافه جدیش نگاه کردم و بازم بغض بود و بغض که جا خوش می کرد
توی گلوم!
ولی بازهم نباختم خودم رو لبخند زدم گرم! به نگاه یخ زده ی امیر علی!...شالگردن مشکی رو بی
حرف انداختم دور گردنش ...اول با تعجب یک قدم جا به جا شدو بعد اخم غلیظی نشست بین
ابروهاش
زیرلب غر زد_محیا...
صدام می لرزیدو نزاشتم ادامه بده محیایی رو که دوستانه نگفته بود و من مهربون گفتم:می دونم
میدونم ولی هوا سرده این رو هم مامان بزرگ فرستاد!
با حرص و غضب نفس بلندی کشید و دست بلند کرد تا شالگردن رو برداره که باز من اختیار از
دستم رفت و بی هوا دستم رو لبه شالگردن و روی سینه اش گذاشتم ...قلبم سخت لرزید از این
همه نزدیکی!
صدام بیشتر لرزیدو بریده گفتم:خوا..هش ...میکنم...هواخیلی سرده!
نگاهش لیز خورد روی دستم که از استرس شالگردن رو روی سینه اش مشت کرده بودم...این
نگاه یعنی باید دستم رو عقب بکشم !
سعی می کردم در آرامش نداشته ام و دستم سر خورد و چنگ شد روی چادرم و نفهمیدم کی یک
قطره اشک بی هوا از چشمهام چکید درست جلوی پای من و امیر علی
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۱٠
دیگه کنترل بغض و صدام دست من نبود_میدونم اگه بگم به خاطر من, حرف مسخره ایه پس
بزار به خاطر مامان بزرگ باشه دور گردنت!
کالفه پوفی کشید وزیر لب آروم گفت : برو تو خونه درست نیست اینجایی!
نفهمیدم با چه قدمهایی دور شدم از دید امیر علی که حتی دیدن اشکم و صدای پر از بغضم تغییر
نداد اخم پیشونیش رو !
رو به قبله نشستم و تکیه دادم به لبه ی تخت...امشب فقط دلم تنهایی می خواست که بشکنم این
بغضهایی رو که دونه دونه میبستن راه گلوم رو !
صدای السلام علیک یا ابا عبدالله )ع( طنین انداخت تو همه خونه و من بی اختیار دستم رو با
احترام گذاشتم روی سینه ام و با ادامه سالم زمزمه کردم این زمزمه عاشقی رو که برام پر از
حرمت بود!
نفهمیدم کی اشکهام روی گونه هام سر می خوردن فقط بازم داشت یادم می اومد چه قدر موقع
زمزمه همین دعا هر ساله آرزو می کردم امیر علی رو که حالا مال من بودو ولی نبود!
زانوهام رو بغل کردم و سرم روش گذاشتم و با خودم فکر کردم یعنی اون روز باید به حرف امیر
علی گوش میکردم؟؟
جون میگرفت تصویر اون روزها توی ذهنم و قلبم مهر تایید میزد که من اشتباه نکردم!
برام مثل یک خواب گذشت یک خواب شیرین که با شیرینی قبولیم توی دانشگاه یکی شده بود!
نمی دونم مامان بود یا بابا که مطرح کرد خواستگاری امیر علی ازمن رو ولی هر چی که بود قلب
من این قدر داشت با کوبشش شادی می کرد که از یاد صورتم بره سرخ و سفید شدن رو!
جلسه اولیه خواستگاری طبق رسم و رسوم انجام شد و اون شب کسی از من وامیر علی نظر
نخواست انگار اومدن امیر علی به خواستگاری و جواب مثبت من برای اومدنشون مهر تایید بود به
همه چیز, که همه چی همون شب انجام شد حتی بله برون !
نمیدونم کی بود که یادش اومد باید من و امیرعلی هم باهم حرف بزنیم قبل تصمیمات بقیه
!شایدهم پیشنهاد خود امیر علی بود که منصرفم کنه چون من که مطمئن بودم اگه نظرمم رو هم
نپرسن من راضیم به رسیدن آرزوی همیشگی ام !
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
معنیانتظاررانمۍدانیم!¡:)
ولی؛ دل هایمان برای دیدنت پرمۍ ڪشد اسم قشنگت قلبمان را مۍلرزاند🙃💚
نمۍگوییم؛ عاشقیم ↓ولیبۍتو تحمل زنده ماندن را نداریم...
{یَابنَّالحَسنروُحۍفِداڪ}
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
بانو!💙🦋
چه زیرکانه در مقابل توطئه کاخ سفید
کاخ سیاهِ خود را بنا کرده ای…🙃🌱
نگفته بودی اهل سیاستی!¡:)
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه چادر مادرمو که بگیرم...!
گم نمیشم:)
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۱۱
یک روز صبح که به خاطر اومدن محرم همه عجله داشتن و یک هفته دیگه قرار عقدمون بود...
عمه و امیرعلی اومدن خونمون تا مادوتا هم باهم حرف بزنیم!
چه استرسی داشتم....تو شهرستان کویری ما رسم نبود که عروس شب خواستگاری چایی ببره
باید سنگین و رنگین فقط یک سالم بکنه و تا آخر هم تو اتاقش بمونه ولی امروز مامان سینی
چایی رو داده بود دست من چون خواستگاری نبود و عمه آشنا !
با همه استرسی که داشتم خوشحال بودم که مثل فیلمها و قصه ها دستهام نمیلرزه ! عمه با دیدنم
کلی قربون صدقه ام رفت و من مطمئن بودم لپهام سرخ شده چون حس غریبی داشتم و امروز
عمه رو مامان امیر علی میدیدم!
امیرعلی بایک تشکر ساده چاییش رو برداشت ... اما عمه مهلتش نداد برای خوردن و بلندش کردو
دنبال من اومد تا توی پذیرایی باهم صحبت کنیم!
سرم رو پایین انداخته بودم همیشه نزدیک بودن به امیر علی ضربان قلبم رو باال میبرد و حاال بدتر
هم شده بودم ... دستها و پاهام یخ زده بود ...برای آروم کردن خودم دستهام رو که زیر چادر
رنگی ام پنهون کرده بودم , بهم فشار میدادم ...شک نداشتم که االن انگشتهام بیرنگ و سفید
شده ...
_ببینید محیا خانوم
لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام!
به زور دهن باز کردم _بفرمایین
امیر علی نفسش رو فوت کرد_می تونم راحت حرف بزنم؟
فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه
حالیه؟!
خیلی خیلی بی مقدمه گفت: میشه جواب منفی بدی؟!
برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم
شوخی میکنه ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: متوجه منظورتون نمیشم ؟
کلافگی از چشمهاش میبارید_ببین محیا
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۱۲
مکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت_وقتی می گم محیا بی پسوند ناراحت
که نمیشی؟
به نشونه منفی سر تکون دادم ...چه حرفی؟! از خدام بود و اگر امیر علی می دونست با این محیا
گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه چه آشوبی توی قلبم به پا کرده دیگه
نمیپرسید ناراحت میشم یانه!
آروم گفت: خوبه
بازم با کالفگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزدو نه واکس مو
ساده بود و ساده و من چه دلم رفته بود برای این سادگی که این روزها دیگه خریدار نداشت!
_ببین محیا راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن ولی
متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم ...می دونی من اصال قصد ازدواج ندارم
امیدوارم فکر اشتباه نکنی... نه فقط تو بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمی خوام شریک
زندگیم بکنم و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن!
دیگه حاال قلبم تند نمیزد انگار داشت از کار می ایستاد!
پریدم وسط حرفش_االن من باید چیکار کنم نمی فهمم؟؟!
عصبی نفس کشید _میشه تو بگی نه!
حرف امیرعلی توی سرم چرخ می خورد و آرزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا میرفت!...با
سردی قطره اشک روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام
برای گریه!
امیرعلی عصبی و کالفه تر فقط گفت: محیاجان!
امیرعلی می خواست من بگم نه و نمی دونست چه ولوله ای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن
بی موقعش که همه وجودم رو گرم کرد!
غمزده گفتم: حالا؟الان میشه؟ آخه چرا شما...
نزاشت تموم کنم حرفم رو_نپرس محیا نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطر
خودته!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#انگیزشی
هرسقوطی پایان کار نیست
بارونو ببین، سقوطش زیبا ترین آغازه.. :))🌧️💙
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از 🇮🇷مڪٺبحـاجقـاسم🇮🇷
بخشی از #وصیت_نامه همرزم #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی عزیز محافظ اون بزرگوار #شهید_حسین_پور_جعفری
به چشمانت قسم حاج قاسم #خونبهایت_فتح_قدس_است ان شاء الله به حق حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🤲🇮🇷💚🤍❤️✌️✊🌷🌻🌼💮🌺🌸🏵️🌹
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سیزده_آبان
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_انگلیس
#مرگ_بر_اسرائیل
#شهید_سلمان_امیر_احمدی
#شهید_آرمان_علیوردی
#زن_عفت_فتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#مردمیدان
#جانم_فدای_ایران
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_ابو_مهدی_المهندس
#شهید_کیان_نیک_پور
#ایذه_تسلیت
#خوزستان_تسلیت
#برای_شهدای_شاهچراغ
#برای_آرتین
#طرح
#شهدای_گمنام
#١:٢٠ #به_وقت_حاج_قاسم
#1:20
#قدس_موضوع_اصلی_است
🇮🇷@qhasem_soleimani🇮🇷
هدایت شده از ◞عانتے برعنداز..🇮🇷◜
•
.
بگیربالِمࢪباز؛درهوایخودت..؛
مراببربهکنارت،بهکࢪبلاےخودت✨
-اَلْسَلاْمْعَلَیْڪَیانۅࢪَاْلْحَیٰاتْ♥️✋🏻-
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرماباعبـدالله
🔴 دعا کردن در حق برادران دینی در شب جمعه
🔵 امام صادق علیه السلام از پدرش از جدّش از فاطمه صغرى از امام حسین علیه السلام از برادرش امام حسن علیه السلام نقل مى کند که:
🌕 در شب جمعه مادرم فاطمه(علیها السلام) را دیدم که در محراب عبادت ایستاده بود، پیوسته رکوع مى کرد و سجده بجا مى آورد تا این که فجر طالع شد و شنیدم که براى مؤمنین، آن هم با ذکر اسامى آنان، فراوان دعا مى کرد، در حالى که براى خودش چیزى طلب نکرد. عرض کردم: مادرم! چگونه است که براى دیگران دعا مى کنى، براى خود دعا نمى کنى؟ فرمود: فرزندم!
🔺 «اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اوّل همسایه، سپس خانه!».(۱)
🛑 مخصوصاً منتظران در حقّ اموات از برادران دینى دعا کنید، چرا که از امام صادق علیه السلام روایت شده:
🔹 هر کس براى ده نفر از برادران اموات خود در شب جمعه دعا کند اهل بهشت خواهد بود.(۲)
📚 منابع:
۱-علل الشرایع، جلد ۱ صفحه ۱۸۲ و بحارالانوار، جلد ۸۶ صفحه ۳۱۳ حدیث ۱۹
۲-بحارالانوار، جلد ۸۶ صفحه ۳۱۲ حدیث ۱۷
#شب_جمعه
#امام_زمانم
هدایت شده از - پلـےلیستِمداحیاتون -
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام حسن علیه السلام97 - شور - کاش حرم داشتی-1542539465.mp3
6.72M
یك شبِ جمعھ حـرمِ حُـسینُ ؛
یك شبِ جمعھ حَـرَم حَـسـن بود :)!
#حسینطاهری | #مداحیشور