خشم مجازاتی است که ما به خودمان میدهیم،
بخاطر اشتباه یک نفر دیگر !
@kanale_behesht
#تلنگر
همه می دانند که خواهند مرد، اما آن را باور ندارند. اگر باور داشتیم، کارها را طور دیگری انجام میدادیم
@kanale_behesht
حقیقت این است اگر چگونه مُردن را یاد بگیری ، چگونه زیستن را نیز فرا خواهی گرفت
@kanale_behesht
تجوید قرآن کریم.apk
18.11M
🔹 نرم افزار آموزش تجوید قرآن کریم
🔸آموزش تجوید بصورت صوتی و تصویری به زبان بسیار ساده
اسلام بوک
- ارائه کتب اسلامی با فرمت pdf و apk
- ارائه نرم افزار های اسلامی(اندروید)
نردبان بهشت
. #داستان_زندگی_احسان قسمت4⃣ 🍃🍃احسان از جاش تکوني خورد و به سمت تلفن رفت. شماره هارو تند تند
.
#داستان_زندگی_احسان
قسمت5⃣
🍃🍃در بازشد...
يه دختر قد بلند...
با موهاي بلند، آرايش غليظ...
⁉️اما سارا که اين شکلي نبود،
يعني واقعا اين دختر همون ساراست که موهاي فر مشکي داشت و
هميشه يه سر وگردن از احسان کوتاه بود...
سارا به اطراف حياط نگاه ميکرد و مدام خالشو صدا ميزد.
اما کسي جوابشو نميداد.
در خونه رو بست و وارد حياط شد. چمدان چرخدارش رو روي زمين
ميکشيد و آرام آرام نزديک ساختمان ميشد. احسان همچنان از پشت
پرده به حياط و سارا خيره شده بود، شايد بتونه با نزديک شدن سارا
بهتر بشناستش.
پنج دقيقه بعد صداي سارا از توي خونه، طبقه پايين ميومد.
صدا ميکرد خاله جان کجاييد. پسرخاله....
پسرخاله...
احسان به خودش اومد، بايد ميرفت استقبال سارا.
اما پاهاش ميخ شده بود توي زمين...
احساس کرد صداي سارا هر لحظه نزديکتر ميشه.
ترسيد که وارد اتاق بشه. باسرعت رفت سمت در. در رو که باز کرد،
سارا رو روبروي خودش ديد.
سارا که يه لحظه از حضور ناگهاني احسان ترسيده بود، لبخند بلندي
زد و گفت: به به پسرخاله عزيز
فکر کردم کسي خونه نيست. نيم ساعته دارم صداتون ميزنم...
چند قدمي جلو اومد، طوري که صورتش کاملا روبروي صورت احسان
قرار گرفت.
لبخند کشداري روي لبش بود.
دستش رو به سمت احسان دراز کرد.
احسان به دستهاي سارا خيره شده بود.
نميدونست بايد چه عکس العملي نشون بده....
👈👈ادامه دارد
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. #داستان_زندگی_احسان قسمت5⃣ 🍃🍃در بازشد... يه دختر قد بلند... با موهاي بلند، آرايش غليظ... ⁉
حتما حتما این رمان رو بخونید سرنوشتش فوق العاده س
و سرشار از #مبارزه_با_نفس هست
نردبان بهشت
#چله_خودکنترلی روز بیست و چهارم پیامبر صلیاللهعلیهوآله : هر كس در حالى كه مى تواند خشم خود را
.
#استاد_فاطمی_نيا :
فرد وارد قیامت میشود ، فکر میکند خبری است!
تعجب میکند! میگوید خدایا پس این همه نماز و عمره و روزه و زيارت چه شد!؟
میگویند تو دل شکستی!
ریا کردی!
زهر زبان ریختی و بنده های خدا را تحقیر کردی!
جوانانی داریم که به ظاهر هم متدین هستند،
اما وقتی درمورد او سوال میکنی ، هیچکس از او راضی نیست! به راحتی دل میشکند!
در خانه بداخلاقی میکند!
عزیز من پس چرا جلسه رفته بودی؟!
چرا درس اخلاق رفته بودی؟! وقتی اخلاقت را اصلاح نمیکنی ، استاد دیگر چه فایده دارد!
#خودکنترلی روز بیست و پنجم
#خوش_اخلاقی
@kanale_behesht
#بسم_الله
انّما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب
بدانید کسانیکه اهل صبر هستند
اجر و پاداش خود را از جانب خدا
بی حساب دریافت میکنند ...
سوره زمر آیه ۱۰
@kanale_behesht
نردبان بهشت
. #داستان_زندگی_احسان قسمت5⃣ 🍃🍃در بازشد... يه دختر قد بلند... با موهاي بلند، آرايش غليظ... ⁉
.
#داستان_زندگی_احسان
قسمت6⃣
🍃🍃...من برم به درسام برسم.
اينو احسان گفت و رفت توي اتاقش.
سارا شونه اي بالا انداخت و وارد اتاق بغلي شد.
احسان روي تختش نشست، يک دقيقه نگذشته بود که يهو چيزي يادش اومد و مثل برق از جا پريد.
پرده اتاق کاملا کشيده نشده بود و اگه سارا ميومد توي بالکن، ميديد که احسان سر درسش نيست. سريع پرده اتاقش رو کشيد و خوب
گوشه هاي پرده رو صاف کرد که مبادا از گوشه پرده سارا به اتاق ديد داشته باشه.
همون موقع سايه سارا رو توي بالکن ديد که داره به حياط نگاه ميکنه.
احسان سريع به سمت تختش برگشت تا مبادا سايه اش از پشت پرده پيدا باشه.
روي تخت، کنار سه گوش ديوار کز کرد و زانوهاش رو توي بغلش گرفت و به يه گوشه اتاق خيره موند.
حالش کاملا منقلب بود.
قبل از اومدن سارا انتظار دختر سر و ساده اي رو نميکشيد؛
اما سارا واقعا با اونچه انتظارش رو هم ميکشيد، فرق داشت.
ميدونست کار درستي کرده که با سارا دست نداده، اما از اين اتفاق احساس خوبي نداشت.
تا حالا هيچ دختري اينطوري باهاش رفتار نکرده بود و موقعيت غيرمنتظره اي رو تجربه کرده بود.
مدام به خودش ميگفت کاش امروز بعد مدرسه به خونه نميومدم و تا شب صبر ميکردم تا بابا و مامان بيان.
شايد اين صحنه اتفاق نميفتاد.
اما ديگه کار از کار گذشته بود و توي اولين برخورد سارا و احسان، زمينه يه شناخت مختصر براي دو طرف به وجود اومده بود.
احسان فکر ميکرد اين خودش يه امتياز خوب محسوب ميشه تا سارا حساب کار دستش بياد و نخواد با احسان صميمي بشه.
همينطور که گوشه اتاقش نشسته بود و توي افکارش غرق بود، يه صداهايي از اتاق کناري ميشنيد.
انگار سارا داشت دستي به سر و روي اتاق ميکشيد و اين باعث ميشد رشته افکار احسان پاره بشه.
هرچي فکر کرد ديد نميتونه بره سراغ درسش.
هنوز خيلي مونده بود تا اذان مغرب.
اما احسان شديدا احساس نياز ميکرد که دو رکعت نماز بخونه. 📿
بلند شد و سجادش رو که هميشه پشت کتاباش توي قفسه قايم ميکرد، برداشت.
به رسم عادت هميشگيش که موقع نماز اول در اتاق رو قفل ميکرد، به سمت درب اتاق رفت و آروم کليد رو توش چرخوند.
برگشت سر سجاده و چون هميشه عادت داشت وضو داشته باشه، ايستاد.
اما نميدونست با چه نيتي نماز بخونه.
✨توي دلش گفت،
خدايا به عشق خودت و نيت کرد...✨
نمازش که تمام شد سرش رو روي مهر گذاشت و اشکهاش جاري شد.
احساس ميکرد آرامش و تنهايي که تا ديروز همه وقتش رو پر ميکرد، از دست داده.
فکر ميکرد خوب شد که تمام شد و به خير گذشت.
اما نميدونست که اين تازه خاکستر زير آتشيه که قراره بعدها شعله ور بشه.
همون جا، غرق در افکارش بود که روي سجادش خوابش برد.
بعد از چند ساعتي با سر وصداهاي بيرون اتاق و صداي رفت وآمد پشت در، از جا پريد...
👈👈ادامه دارد.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
🌸🌿قراره هر صبح🌿🌸
🔅هرصبح سه مرتبه بگو :
🌴صَلَّی اللّهُ عَلیکَ یا اَباعَبدِاللّه 🌴
(درود خدا بر تو یا ابا عبدالله)
تا ثواب زیارت سیدالشهداء از راه دور
برات ثبت بشه ان شاءالله💕
@kanale_behesht
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
نردبان بهشت
. #استاد_فاطمی_نيا : فرد وارد قیامت میشود ، فکر میکند خبری است! تعجب میکند! میگوید خدایا پس این همه
.
#چله_خودکنترلی روز بیستوششم
پيامبر اکرم صلىاللهعليهوآله:
باايمان ترين مردم ، خوش اخلاق ترينِ آنها
و مهرورزترين شان با خانواده خود است .
#حدیث | بحار الأنوار ، ج۷۱ ، ص۳۸۷
#خوش_اخلاقی
@kanale_behesht
اخلاق بد .....
مثل یک لاستیک پنچره ؛
تا عوضش نکنی ....
راه به جایی نمیبری!
@kanale_behesht
نردبان بهشت
. #داستان_زندگی_احسان قسمت6⃣ 🍃🍃...من برم به درسام برسم. اينو احسان گفت و رفت توي اتاقش. سار
.
#داستان_زندگی_احسان
قسمت7⃣
🍃🍃احسان خوابالوده، گوشاشو تيز کرد.
صداي مادر و دخترخالش بود که هر لحظه نزديکتر ميشدند.
انگار داشتند از پله ها بالا ميومدند.
احسان يه نگاه به ساعت انداخت.
اما ساعت تازه نه شب بود و تا ساعت يازده، که وقت اومدن پدر ومادرش بود دوساعتي مونده بود.
احسان سريع از جاش بلند شد.
در عرض چندثانيه، سجاده نمازش رو جمع کرد و پشت کتاباش مخفيش کرد.
سريع به سمت درب اتاق رفت تا قفل در رو باز کنه.
اما قبل از رسيدن به در، دسته در از پشت به سمت پايين کشيده شده بود.
احسان سرجاش ميخکوب شد.
چند ثانيه اي وقت کم آورده بود، براي همين اعصابش از دست خودش خورد شده بود که چرا بي موقع خوابش برده.
مادرش از پشت در مدام صدا ميزد، احسان، احسان....
چرا درو قفل کردي؟!
احسان وقت نداشت که فکر کنه بايد جواب مادرشو چي بده، صداي مادر هرلحظه بلندتر ميشد و مدام دستگيره در پايين و بالا ميرفت.
بالاخره احسان از جاش تکون خورد و قفل درب رو باز کرد.
مادرش که هنوز دستگيره در رو تکون ميداد، با باز شدن قفل، در رو به سمت جلو هل داد.
اونقدر سريع که در به پاي احسان خورد و صداي ناله کوتاه احسان بلند شد.
مادر احسان با حالت خشم و تعجب، و بدون اينکه سلامي بکنه يا منتظر سلام کردن احسان بمونه، پرسيد:
درو چرا قفل کردي؟
احسان يه نگاهي به مادر انداخت و نيم نگاهي هم به سارا که پشت مادرش ايستاده بود و لبخند معناداري به لب داشت.
مادر باز پرسيد:
چرا جواب نميدي؟
چرا در اتاقت رو قفل کردي؟
چرا اتاقت تاريکه؟
سارا با شيطنت خاصي وسط حرف خالش پريد و گفت:
حتما ميترسيده من برم تو اتاقش...
مادر و سارا همزمان لبخند نيش داري زدند، اما نگاه مادر هنوز به احسان بود.
احسان ديد اگه نخواد جواب بده، مادرش مدام سوال ميپرسه.
براي همين سرش رو انداخت پايين و جواب داد:خوابم برده بود!
مادر احسان مکثي کرد و انگار داشت فکر ميکرد چي بگه.
اما بعد يه سکوت کوتاه با لبخندي مصنوعي گفت:
امشب به خاطر اومدن سارا، دو ساعتي زودتر اومدم خونه.
ساندویج خريدم،
بيا پايين باهم بخوريم.
قبلشم يه سر بيا اتاقم کارت دارم....
بعد دست سارا رو گرفت و به سمت اتاق بالکني رفتند.
دوباره صداي خنده هر دوشون بلند شد.
مادر احسان به سارا ميگفت:
بيا ببينم اتاقتو چي جوري چيدي، دوست داشتي اتاقتو...
احسان ديگه به حرفاي مادرش با سارا گوش نميکرد. همه حواسش به اين بود که حالا به مادرش چي بايد بگه. يعني بايد راستش رو
بگه...
👈👈ادامه دارد.
نردبان بهشت
🔥 #گناه_شناسی 39 به نام خدا بچه ها من میخوام درمورد غیبت براتون بگم،این گناه بین خانوما خیلی زیاد
🔥
#گناه_شناسی 40
به نام خدا
بچه ها یه گناهی هست ک بهش میگن👈نمیمه
من میخوام تو این پست درمورد این گناه بگم👌
🤔نمام یعنی چی؟؟؟
نمام ب سخن چین و کسی ک حرفی رو از یه نفر درباره کسی شنیده و میره بهش میگه...سخن چین ب جای اینکه بین مردم علاقه و محبت ایجاد کنه...نفرت و کینه و دشمنی ب وجود میاره😏
آدم سخن چین آتش فتنه رو روشن میکنه🔥
قرآن میگه👈فتنه از قتل شدیدتره😨
نمیمه یعنی👈گفتن سخنی ک کسی درباره شخصی گفته..پس شنونده برای اون شخص خبر ببره و براش نقل کنه.
یه نکته ای ک هست اینه که،اگه اون کسی ک حرف زده درباره یکی دیگه راضی نباشه ک حرفاشو ب اون برسونن..کسی ک خبر برده علاوه بر نمیمه،غبیت هم کرده و مستحق عقوبت غیبت کننده هم هست😱😱
هرکی از سخن چینی یه هدفی داره👇👇
بعضیا میان میگن فلانی پشت سرت اینو گفته...و قصدش خراب کردن و ضرر رسوندن ب اون شخصه😏
یه سری آدما بخاطر این سخن چینی میکنن ک بگن من با تو دوستم...من خیر خواه تو هستم و...😒
یه عده ای هم دارن میترکن از فضولی و برا اینکه بدونن اصل قضیه از چه قراره سخن چینی میکنن😑
وقتی کسی اومد پیش ما و شروع کرد ب سخن چینی ما تو این شریط شش تا وظیفه داریم👇👇
اینکه نباید حرفشو باور کنیم🤗
بعد بهش بگیم ک سخن چینی بده و این
کارش خیلی زشته😒
برای خدا اونو بخاطرحرفاش دشمن بداریم...چون خدا سخن چین رو دشمن میداره و دشمنی با دشمنان خدا واجبه👌
ب محض اینکه سخن چین حرفشو زد ب کسی بد بین نشیم😑
حرفاشو نشنیده بگیریم و سریع تجسس نکنیم🤔
کار سخن چین رو برا خودمون نپسندیم...ما دیگه حرفاشو برا کسی نگیم تا خودمون دیگه مثه اون سخن چین و غیبت کن نشیم🤐
بچه ها همیشه یادتون باشه کسی ک میاد عیب یکی رو پیش تو میگه،حتما عیب تو رو پیش یکی دیگه میگه👌
📜هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد....بی گمان عیب تو را نزد کسی خواهد برد
بخونید ک پیامبر(ص)درمورد عواقب سخن چینی چی میگن👈کسی ک برای سخن چینی بین دو نفر حرکت کند، خداوند بر او در قبرش آتشی را مسلط میفرماید ک او را میسوزاند..و چون از قبرش بیرون می آید،ماری بزرگ و سیاه بر او مسلط میفرماید ک گوشت او را میخورد تا داخل جهنم شود.😱😱
📗منبع حرفام
کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب
❤️به امید ظهور آقا امام زمان ک صدالبته وقتش نزدیکه❤️
#نمام
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
مواظب باشیم عبادت هامون منفعت طلبانه نباشه...
تکامل گرایانه باشه...
مورد دوم روح ادم رشد میکنه...
منفعت طلبانه یعنی چجوری؟؟
یعنی خدایا تو رزاقی کریمی رحیمی روزی بده بیاد...همه چی بده خونه ماشین بچه و...