eitaa logo
کانال مهدوی
4.2هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
45 فایل
『﷽』 کانال مهدویت ۳۱۳ تا ظهور موضوع کانال : مهدویت شامل آخرالزمان (سخنرانی ،کلیپ ، عکس نوشته، مطلب ،حدیث)حجاب ، شهدا ، رهبری ، مدافعان حرم و سیاسی مهدوی .. اللهم عجل لولیک الفرج 💫 «« یکنفر مانده از این قوم که برمی‌گردد @Yamahdi1392i ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
امتحان جامعه ایمانی.mp3
9.75M
⚡️ در حادثه ترور فرماندهان حزب‌الله، تمام مومنین در سراسر جهان به یک امتحان بزرگ مبتلا شده‌اند! بشنویم درباره‌ی این امتحان و راه پیروزی در آن ! | | 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
کانال مهدوی
" چم امام حسن (ع) " مدتي از تشكيل گروه نگذشته بود كه عمليات‌هاي نفوذی در عمق مواضع دشمن آغاز گرديد. براي يكي از اين مأموريت‌ها تعدادي از بچه‌هاي زبده از جمله ابراهيم و جواد افراسيابي و رضا دستواره و رضا چراغي و چهار نفر ديگر از جمله دو نفر از كردهاي محلي كه راهها را خوب مي‌شناختند انتخاب شدند. به اندازه یک هفته آذوقه كه بيشتر نان و خرما بود برداشتيم و سلاح و مواد منفجره و مين ضد خودرو هم به تعداد كافي در كوله پشتي ها بسته بندي كرديم و حركت كرديم. از ميان كوههاي صعب‌العبور منطقه عبور كردیم. بعد هم از رودخانه عبور کردیم و به منطقه ‌چم امام حسن(ع) كه محل استقرار يك تيپ ارتش عراق بود وارد شدیم. ميان شيارها و لابه‌لاي تپه‌ها مخفي شديم. دشمن هم فكر نمي‌كرد كه نيروهاي ايراني بتوانند از اين ارتفاعات عبور كنند. براي همين به راحتي مشغول تهيه نقشه از موقعيت استقرار نيروهاي عراقي شديم. سه روز در آن منطقه بوديم. هرچند بارندگي‌هاي شديد كمي جلوي كار ما را مي‌گرفت اما با تلاش بچه‌ها نقشه‌هاي خوبي از منطقه تهيه گرديد. پس از اتمام كارِ شناسايي و تهيه نقشه، به سراغ جاده نظامي رفتيم و چندين مين ضد خودرو در آن كار گذاشتيم. عصر بود كه به سمت مواضع نيروهاي خودي برگشتيم. هنوز زياد دور نشده بوديم که با صداي چندين انفجار، خودروها و نفربرهاي دشمن را مي‌ديديم كه در آتش مي‌سوزند. ما هم سريع از منطقه خطر دور مي‌شديم. هنوز چند دقيقه‌اي نگذشته بود كه متوجه شديم چند دستگاه تانك دشمن به همراه نيروهاي پياده مشغول تعقيب ما هستند. ما هم با عبور از داخل شيارها و لابه‌لاي تپه‌ها خودمان را به رودخانه امام حسن (ع) رسانديم. با عبور از رودخانه، ديگرتانك‌هاي دشمن نتوانستند ما را تعقيب كنند. محل مناسبي را در پشت رودخانه پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. دقايقي بعد از دور صداي هلي‌كوپتری شنيده شد. فكر اين يكي را نكرده بوديم. ابراهيم بلافاصله تمام نقشه‌ها را داخل يك كوله‌پشتي ريخت و تحويل رضا دستواره داد و گفت: "من و جواد مي‌مانيم شما سريع حركت كنين". كاري نمي‌شد كرد، خشاب‌هاي اضافه و چند نارنجك به آنها داديم و با ناراحتي از آنها جدا شديم و حركت كرديم. اصلاً همه اين مأموريت براي به دست آوردن اين نقشه‌ها بود و اين موضوع به پيروزي در عمليات‌هاي بعدي بسيار كمك مي‌كرد. از دور مي‌ديديم كه ابراهيم و جواد مرتب جاي خودشان را عوض مي‌كنند و با ژ3 به سمت هلي‌كوپتر تيراندازي مي‌كنند. هلي‌كوپتر عراقي هم مرتب با دور زدن به سمت آنها موشك شليك مي‌كرد. دو ساعت بعد ما به ارتفاعات رسيدم. ديگر صدايي نمي‌آمد. يكي از بچه‌ها كه خيلي ابراهيم رو دوست داشت گريه مي‌كرد. ما هيچ خبري از آنها نداشتيم و نمي‌دانستيم زنده هستند يا نه. يادم اومد ديروز كه بيكار داخل شيارها مخفي بوديم ابراهيم با آرامش خاصي مسابقه راه انداخته بود و بازي مي‌كرد. بعد هم لغت‌هاي فارسي رو به كردهاي گروه آموزش مي‌داد. آنقدر آرامش داشت كه اصلاً فكر نمي‌كرديم در ميان مواضع دشمن قرار گرفته‌ايم. بعضي از بچه‌ها هم كه از آرامش ابراهيم كلافه شده بودند مي‌گفتند: "بابا، تو انگار نمي‌دوني كجا هستي؟ هركي جاي تو بود از‌ترس حرف نمي‌زد". ابراهيم هم مي‌گفت: "وجعلنا خوندم، انشاءالله مشكلي پيش نمياد" تازه وقتي هم موقع نماز شد مي‌خواست با صداي بلند اذان بگه كه با اصرار بچه‌ها خيلي آروم اذان گفت و بعد با حالت معنوي خاصي مشغول نماز شد. وقتی هم بالاي تپه می‌رفتيم و مواضع عراقي‌ها را نگاه مي‌كرديم، به راحتي محل استقرار تانك‌ها و ادوات دشمن را روي كاغذ ثبت مي‌كرد و بعد خيلي راحت با عبور از تپه‌ها تعداد تقريبي تانك‌ها و نفرات عراق را به دست مي‌آورد. ابراهيم شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه‌ها خارج مي‌كرد. حالا ديگر شب شده بود. از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعت‌ها مي‌گذرد، به محل قرار رسيديم. با ابراهيم قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند. تا از اينجا به كمك بچه‌هاي تازه نفس به سمت مقر حركت كنيم. چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از ابراهيم و جواد نبود. هوا كم‌كم در حال روشن شدن بود و ما بايد از اين مكان خارج مي‌شديم، بچه‌ها مرتب ذكر مي‌گفتند و دعا مي‌خواندند. آماده حركت ‌شديم كه از دور صدايي آمد اسلحه‌ها را مسلح كرديم و نشستيم چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم آنها ابراهيم و جواد هستند خوشحالي در چهره همه موج مي‌زد. با كمك بچه‌هاي تازه نفس به كمك اونها رفتيم و با آمدنشان، سريع از آن منطقه خارج شديم. نقشه‌هاي به دست آمده از اين عمليات نفوذي در حمله‌هاي بعدي بسيار كارساز بود و اين جز با حماسه بچه‌هاي شجاع گروه از جمله ابراهيم و جواد به دست نمي‌آمد. فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه‌ها بودند.
کانال مهدوی
با رضا رفتيم پيش ابراهيم و گفتم: "داش ابرام، ديروز وقتي هلي‌كوپتر اومد چيكار كردين؟" با آرامش خاص و هميشگي خودش نگاهي كرد و گفت: "خدا كمك كرد و تونستيم خودمون رو به شما برسونيم" گفتم: "ابرام جون، تعريف كن چيكار كردين؟" مكثي كرد و گفت: "هيچي، من و جواد از هم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمون رو عوض مي‌كرديم و به سمت هلي‌كوپتر تيراندازي مي‌كرديم. اون هم مرتب دور مي‌زد و به سمت ما شليك مي‌كرد. وقتي هم كه گلوله‌هاش تموم شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع حركت كرديم. البته چند تا تركش ريز هم بهمون خورد تا يادگاري بمونه".
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا سیدنصراله همان نفس زکیه ست ؟.mp3
448.2K
⁉️آیا شهیدسیدحسن‌نصرالله همان نفس زکیه است ؟ 🎙 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
1_642296504.mp3
533.9K
⁉️ نفس زکیه کیست و چگونه به شهادت میرسد؟ 🎙 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
از شهید یاد بگیریم... داغ‌های همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم؛ چرا که ما امت آخرالزمانیم. ما را این گمان نبود که بعد از او بمانیم، اما او رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین، در این پهنه بی‌منتهایی که عقل راه به جایی نمی‌برد. امام به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است» و این، بزرگ‌ترین پیام او بود؛ و پس از او، اگر باز هم امیدی ما را زنده می‌دارد همین است که برای ظهور آخرین حجت حق، مبارزه کنیم. ✍سید‌مرتضی آوینی 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَنْصُورُ عَلَی مَنِ اعْتَدَی... 🌱سلام بر تو و آن هنگام که ظلمت هزاران ساله ی جور و ستم را تنها بارقه ای از خورشید نگاهت، صبح می کند. 🌱سلام بر تو و بر مطلع الفجرِ آمدنت که پایان تمامی ستمگری هاست... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس در ظلمٺ شب قرص قمر مے‌آید از جاده ی روشنی مے‌آید بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ با نفر مے‌آید 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💐عهد و پیمانی روزانه با امام زمان عج با خواندن دعای عهد 🌸 🎙دعای "عهــــد" با نوای استاد فرهمند ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @kanalemahdavi ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ شهید نیلفروشان: از 6 سالگی آرزو داشتم اسرائیل را نابود کنم. گوارای وجودت سردار راهت ادامه خواهد داشت! رژیم صهیونیستی رو به زوال است و تا ۲۰ سال آینده را نخواهد دید پرچمت در دست ما خواهد ماند تا نابودی صهیونیسم جهانی. علو درجات سردار رشید اسلام شهید نیلفروشان صلوات میفرستیم اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله جوادی آملی .mp3
1.49M
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی «منزلت والای عالمان دين و پيشگامی آنان در عرصه جهاد و شهادت» 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
امیر مؤمنان سلام الله علیه فرمودند: «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ.» جهاد دری از درهای بهشت است که خدا آن را برای اولیای خاص خود گشوده است. نهج‌البلاغه خطبه ۲۷ مفاتیح الحیاة ص ۳۸۹ 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در واکنش به شهادت سیّد حسن نصرالله مراقب مواضع خود در این جنگ تمام عیار باشید‼️ | 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤پیام سید حسن نصرالله به بن سلمان : او از مکه قیام می کند. هنگامی که مهدی (عج) قیام کند، هیچ امیر مستبدی باقی نخواهد ماند. نه تو، نه اجدادت و نه فرزندانت؛ چیزی از این تقدیر الهی را نمی توانید تغییر دهد. این روز خواهد آمد... 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
پیشگویی نابودی اسرائیل.mp3
5.31M
📌 «پیشگویی نابودی اسرائیل» 👤 استاد   🇮🇷 در پیشگویی‌های تمام ادیان، از قیام و نابودی اسرائیل توسط این قوم خبر داده‌اند... 📖 این وعدۀ الهی‌ست و قطعی‌ست... 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
تطبیق یهودیان با سفیانی.mp3
386.4K
آیا جریان یهودیان که از سوریه خروج می‌کنند همان سفیانی میباشد⁉️ 🎙 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
قرب به اهل بیت ۴۴.mp3
9.55M
✘ انسان حتماً زیان می‌بیند! حتی مومنین! حتماً خودش را به تباهی می‌کشاند! حتی مومنین! حتماً اصل سرمایه‌اش را از دست می‌دهد! حتی مومنین! مگر در یک حالت که رستگار خواهد شد: ! مجموعه (علیهم‌االسلام) ۴۴ | 🌹 ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯
کانال مهدوی
" اسیر " از ويژگي‌هاي ابراهيم احترام به دیگران حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم مي‌شنيديم كه: "اكثر اين دشمنان ما انسان‌هاي جاهل و ناآگاه هستن و بايد اسلام واقعي رو از ما ببينن،اون وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد و مي‌فهمند چه اشتباهي انجام داده‌اند". لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن به فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود و با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت. سرپل ذهاب كه بوديم چند اسير عراقي را آوردند و چون هنوز محلي براي نگهداري نبود. مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپردند. در مدت سه روز كه ابراهيم با آنها بود به قدري رفتار خوب و شايسته از ابراهيم ديده بودند كه وقتي خودرو حمل اسرا آمده بود. آنها از ابراهيم سئوال كردند كه: شما هم با ما مي‌آيي. وقتي جواب منفي شنيدند به قدري ناراحت شدند كه با گريه التماس مي‌كردند ومي‌گفتند:" ما را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي‌دهيم، حتي حاضريم با عراقي‌ها بجنگيم." آن روزها معمولاً هر چیزی كه از طرف تداركات برای ما مي‌آمد و هر چیزی كه ما مي‌خورديم. ابراهيم همان را بين اسرا توزيع مي‌كرد و همين باعث مي‌شد كه همه حتي اسرا هم مجذوب رفتار او ‌شوند. *** يكي از دوستان تعريف مي‌كرد: در يكي از عمليات‌ها بر روي ارتفاعات بازي‌دراز به سنگري رسيديم كه تعدادي عراقي در آن حضور داشتند، با اسلحه اشاره كردم و اونها رو بيرون آوردم. اما وقتي كه گفتم به سمت پايين حركت كنين، هيچ حركتي نمي‌كردند. ما دو نفر بوديم و آنها پانزده نفر و طوري بين ما قرار گرفتن كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنن. شايد هم فكر نمي‌كردن ما فقط دو نفر باشيم. دوباره داد زدم: "حركت كنيد" و با دست اشاره كردم ولي همه عراقي‌ها به افسر درجه‌داري كه پشت سرشان بود نگاه مي‌كردند. افسر بعثي هم ابروهايش را بالا مي‌انداخت، يعني نرويد. خيلي ترسيده بودم تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. يك لحظه با خودم گفتم: "همه را ببندم به رگبار"اما كار درستي نبود. هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفته بودم. از خدا خواستم كمكم كنه. يكدفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم كه به سمت ما مي‌آمد.آرامش عجيبي پيدا كردم، به محض رسيدنش، در حالي كه به اسرا نگاه مي‌كردم گفتم: "آقا ابرام، كمك !" پرسيد: "چي شده؟" گفتم: "اون افسر بعثي نمي‌زاره اينها برن پايين" و بعد با دست افسر را نشان دادم. لباس و درجه‌اش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود. ابراهيم اسلحه‌اش را به دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد و چند متر جلوتر جلوي پرتگاه قرار داد. تمامي عراقي‌ها از ترس روي زمين نشستن و دستشان را بالا گرفتن. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس مي‌كرد و مي‌گفت: "الدخيل الدخيل، ارحم ارحم" و همينطور ناله مي‌كرد. ذوق زده شده بودم، در پوست خودم نمي‌گنجيدم، تمام ترسِ لحظات پيش من برطرف شده بود، بعدهم ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد . بعد با هم ، اسرا و افسر بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم.