eitaa logo
کانال کمیل
468 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
10 فایل
تولدمون سالروز ازدواج امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها 1403/3/19
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ ‌‌ ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد ، بلافاصله می گفت ، سلام الله علیها. یکبار در زورخانه مرشد بخاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا کرد. ابراهیم همینطور که شنا میرفت با صدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد. روزی که از بیمارستان مرخص شد ، حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند ، ابراهیم گفت ، وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایید می خواهم روضه حضرت زهرا بخوانم..... راوی : حسین جهانبخش 📕 سلام بر ابراهیم_۲ @kanalkomeiliha
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ 💖 قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی بود کہ خدا بہ این بنده اش داده بود. یک بار در دوران مجروحیت ،بہ دیدنش رفتم یکی از علما هم آن جا بود. ابراهیم از خاطرات جبهہ می گفت. 👌یادم هست کہ گفت:در یکی از عملیات ها در نیمہ شب بہ سمت دشمن رفتم. از لابہ لاے بوتہ ها و درخت ها حسابی بہ دشمن نزدیک شدم. یک سربازعراقی روبرویم بود. یکباره در مقابلش ظاهرشدم. کس دیگرے نبود. دستم را مشت کردم و با خودم گفتم: بایک مشت👊 او را می کشم. 🔻اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. روے دوشش بود و فکرنمی کرد این قدر بہ او نزدیک شده باشم. چهره اش این قد ر بودکہ دلم برایش سوخت. 🍁 او سربازے بود کہ بہ زور بہ جنگ ما آورده بودند. بہ جاے زدن، او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می لرزید. دستش را گرفتم و با خود بہ عقب آوردم. بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا بہ عقب منتقل شود و خودم براے ادامہ عملیات جلو رفتم. 📚سلام بر ابراهیم (۲)، ص۲۳۱ @kanalkomeiliha
💠 💠 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! 🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🌸به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌸به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🌸هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌸هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌸پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... 🌸دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... 💠از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی...🌹 @kanalkomeiliha
💠 💠 🌸قرار بود صبح زود با هم به جايي برويم. مي دانستم كار مهمي دارد. اما ابراهيم از من خواست به منزل يكي از سادات محل برويم. تا ظهر وقت ما گرفته شد. نمي دانستم چرا ابراهيم به اين پيرمرد سيد التماس مي كند! ماجرا از اين قرار بود كه پسر او، سيگار كشيده بود و پدر او را از خانه بيرون كرده بود. حالا ابراهيم آمده بود تا اين خانواده مومن را آشتي دهد. سرانجام توانست دل پدر را نرم كند. او براي تمام مردم محل اينگونه بود. 📙 سلام بر ابراهیم @kanalkomeiliha
💠ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد💠 ‍🌸روز سیزده آبان 88 بود. می خواستم زودتر به سرکار بروم. اما خیلی خوابم می آمد. کنار بخاری توی منزل برای لحظاتی خوابم برد. یکباره دیدم رو به روی درب دانشگاه تهران قرار دارم!! جمعیتی داخل دانشگاه شعار می دادند. نگاهم به رو به روی درب افتاد. ابراهیم هادی و جواد افراسیابی و رضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده و به درب دانشگاه نگاه می کردند. بعد از مدت ها از دیدن دوستانم بسیار خوشحال شدم. می خواستم به سمت آن ها بروم اما آنقدر عصبانی بودند که جرات نکردم! 🌸از خواب پریدم. زنگ زدم به یکی از دوستانم در حراست دانشگاه تهران. گفتم: "جلوی درب دانشگاه چه خبر است!؟" گفت: "همین الان جمعیت فتنه گر، تصویر بزرگ مقام معظم رهبری را پاره کردند و به حضرت آقا ناسزا گفتند و..." علت حضور شهدا را فهمیدم. ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد. 📚سلام بر ابراهیم۲/صفحه۲۳۴ شادی روح شهدا و سلامتی رهبر عزیزمان ۳ صلوات🌹 @kanalkomeiliha
💠 من هیچی نیستم 💠 🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد. 🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد.. 🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد. 🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم.. ✅ سلام بر ابراهیم۲ @kanalkomeiliha
Video_۲۰۲۴۰۷۳۱۱۰۲۵۴۷۱۷۸_by_VideoShow.mp3
3.72M
🔥هشــــــــــــــــــــــــــــــــــــدار مهم پیرامون ترور اسماعیل هنیه🩸 🎙اگر مراقب این مسأله نباشيم ؛ خون شهید هنیه هدر خـــواهدرفت .. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [🎤 ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‌ ✾‌✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾   @kanalkomeiliha ✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾
⚘﷽⚘ ابراهيم را در محل همه مي‌شناختند هر كسی با اولين برخورد عاشق مرام و رفتارش مي‌شد ... هميشه خانه ابراهيم پُر از رفقا بود بچه‌هايی كه از جبهه می آمدند قبل از اينكه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر مي‌زدند ... يك روز صبح امام جماعتِ مسجدِ محمديه (شـهدا) نيامده بود مردم به اصرار ، ابراهيم را فرستادند جلو و پشت سر او نمـاز خواندند ... وقتی حاج آقا مطلع شد خيلی خوشحال شد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار مي‌كردم كه پشت سر آقای هادی نماز بخوانم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🌷 @kanalkomeiliha
🍀یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه! 🌼گفتم: مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند. اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس نمی فهمد. 🍃مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد. 🌺حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. 🌸با ابراهیم صحبت کردم. حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم. اما فایده ای نداشت. وقتش را جای دیگر پر کرده بود. 💐ابراهیم در دبیرستان ابوریحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند. 📚سلام بر ابراهیم۱ @kanalkomeiliha
‍ 💠برخورد شهید ابراهیم هادی با خانم بد دهن! پاییز ۱۳۶۱ بود. با موتور به سمت میدان آزادی می رفتیم. می خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم. یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت. نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش! من هم با سرعت به ماشین رفتم. بعد اشاره کردم بزن بغل، با خودم گفتم ابراهیم این دفعه حتما دعوا میکنه. اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ما هم کنار آن توقف کردیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد! راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت. بعد از جواب سلام، ابراهیم گفت: من خیلی معذرت میخوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش‌دارها داد. میخوام بدونم که... راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد! ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می‌خوام بدونم آیا حقی از ایشان گردن بنده هست؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟! راننده اصلا فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شده. صورت ابراهیم را بوسید و گفت: نه دوست عزیز، شما هیچ خطایی نکردی. ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم. بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. این رفتارها و برخوردهای ابراهیم، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود. اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان می داد. همیشه می‌گفت: در زندگی، آدمی موفق‌تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و کار بی منطق انجام ندهد. 🌷 کتاب سلام بر ابراهیم جلد۱📚 @kanalkomeiliha
💐من کوچکترین فرد تیم والیبال مدرسه بودم، و ابراهیم بسیار هوایم را داشت. یک روز بعد از مدرسه که برای تمرین می رفتیم ابراهیم با من خیلی صحبت کرد و مرا نصیحت کرد و گفت: 🌻آقا مهدی، محیط ورزش، محیط معنوی هست. سعی کن کارهایت و ورزش کردنت برای خدا باشد. اگر نمازت رو نخواندی، یا اگر غسل واجب به گردن داری،اول برو پاک شو و بعد.. ) 🌿گفتم نه آقا ابراهیم من صبح نماز خواندم، خودم به این مسائل دقت دارم. بعد از تمرین هم نمازم را می خوانم. 📢بعد ابراهیم گفت: نماز ظهرت رو سعی کن اول وقت بخوانی. اصلا بیا از فردا وقتی خواستیم برویم برای تمرین، نمازمان را با جماعت در مسجد بخوانیم.. 🌱خیلی خوشحال بودم که محبوب ترین فرد مدرسه و قوی ترین آن ها با من دوست است و مرا راهنمایی می کند.. من کلاس اول دبیرستان بودم و او کلاس چهارم دبیرستان.. 📚کتاب سلام بر ابراهیم 2 @kanalkomeiliha
🌹ابراهیم مادری داشت که بسیار مهربان بود و فرزندش را خیلی دوست داشت. برادرش می‌گفت: قبل از تولد ابراهیم به مدت یکسال در منزل یکی از زنان مومن محل مستاجر بودیم. مادر ما تحت تاثیر این زن باتقوا بسیار در اعمال خود دقت می‌کرد. بیشتر مواقع با وضو و مشغول قرآن بود. یکسال بعد از این مراقبت‌ها ابراهیم به دنیا آمد. شاید برای همین بود که او با بقیه اعضای خانواده تفاوت داشت. 📚سلام بر ابراهیم 2 @kanalkomeiliha
📖برشی از کتاب سلام بر ابراهیم از مدرسه برگشتم. دیدم رفقای هم سن من، مثل سید کمال و(شهید) ناصر کرمانی و ... سر کوچه نشسته اند. من هم سراغ آن ها رفتم. بیشترین تفریح جوانان آن روزگار شوخی و خنده و دست انداختن دیگران بود. همین که دور هم نشستیم، یکی از اهالی محل از دور آمد، کت و شلوار شیک و سفید و... تیپ خیلی زیبایی داشت، اما شرایطش عادی نبود!! او آقا....راننده کامیون و همسایه ما بود. تلو تلو می خورد و به سمت خانه می رفت. کاملاً مشخص بود که حسابی نجاست خورده و حالش بد است. به نزدیک ما که رسید، یکدفعه افتاد توی جوب! ما نگاهش می کردیم و می خندیدیم، توی دلم می گفتم: حقشه. هیچکس جلو نیامد. تو همین حالت، اون شخص بالا آورد و لباس هایش کثیف تر شد! همینطور که نگاهش می کردیم، یکباره ابراهیم از راه رسید. به محض اینکه ماجرا را فهمید، وارد جوب شد و آقا..را بیرون آورد. ابراهیم آب برداشت و شروع به تمیز کردنش کرد. حسابی که تمیز شد، او را کول کرد و به سمت منزلش برد. دنبال ابراهیم رفتم. اول کوچه حکیم زاده، نزدیک مسجد باب الجنة منزل آقا... بود. ابراهیم در زد و او را به داخل خانه برد. زن و بچه های آن آقا، بسیار مؤمن و با حجاب بودند. ابراهیم او را روی تخت کنار حیاط گذاشت و هیچ حرفی در مورد کارهای او نزد. بعد هم خداحافظی کرد. به ماهم اشاره کرد که چیزی به کسی نگویید. او آبروی یه خانواده را خرید.... 🔴راوی: یکی از دوستان شهید 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 2/ص 232 ___..🍃🌹🍃..______ @kanalkomeiliha
‍ ‍ 🌷کار برای خدا گفتن ندارد🌷 رفته بودم دیدن دوستم . در عملیات منطقه غرب، مجروح شده بود. پای او شدیدا آسیب دیده بود. به محض اینکه مرا دید خوشحال شد و خیلی از من تشکر کرد. دلیل تشکرکردن او را نمی‌فهمیدم! ✳️دوستم گفت: سید جون خیلی زحمت کشیدی، اگر تو مرا عقب نمی‌آوردی حتما اسیر می‌شدم! گفتم معلوم هست چی میگی؟ من زودتر از بقیه با خودرو مهمات عقب امدم و به مرخصی رفتم. دوستم با تعجب گفت: نه بابا! خودت بودی. کمکم کردی و زخم پای مرا هم بستی! اما من هرچه می گفتم: این کار را نکرده ام بی فایده بود. مدتی گذشت. دوباره به حرفای دوستم فکر می‌کردم. ✅یک دفعه چیزی به ذهنم رسید. رفتم سراغ ابراهیم. او هم در آن عملیات حضور داشت و به مرخصی آمده بود. با ابراهیم به خانه دوستم رفتیم. به او گفتم: کسی را که باید از او تشکر کنی، آقا ابراهیم است نه من! چون من اصلا آدمی نبودم که بتوانم کسی را هشت کیلومتر! آن هم در کوه با خودم عقب بیارم. برای همین فهمیدم باید کار چه کسی باشد! آدمی کم حرف و هم هیکل من باشد و قدرت بدنی بالایی داشته باشد. من را هم بشناسد. فهمیدم کار خودش است! اما ابراهیم چیزی نمی‌گفت. گفتم: آقا ابرام به جدم! اگر حرف نزنی از دستت ناراحت می‌شم. ابراهیم از کار من خیلی عصبانی شده بود! گفت: سید چی بگم؟! بعد مکثی کرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالی می‌آمدم عقب. ایشان در گوشه ای افتاده بود. پشت سر من هم کسی نبود. من تقریبا آخرین نفر بودم. در آن تاریکی خونریزی پایش را با بند پوتین بستم و حرکت کردیم. در راه به من می‌گفت سید! من هم فهمیدم که باید از رفقای شما باشد. برای همین چیزی نگفتم تا رسیدیم به بچه‌های امدادگر. بعد از آن، ابراهیم از دست من خیلی عصبانی شد. چند روزی با من حرفی نمی‌زد. علتش را می دانستم او همیشه می‌گفت: کاری که برای خداست گفتن ندارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم. ___..🍃🌹🍃..______ @kanalkomeiliha
تو را میبینم دلم قرص میشود قرص میشود که را دارم.. تویی که سرشار از .. عشقی که بوی میدهد.. شهادتی‌که ازجنس است که خریدارش، (س).. سلام بر پهلوان بی مزار سلام بر ابراهیم هادی💖 @kanalkomeiliha
به نام خدا 💠چشم پوشی مردان: قرآن کریم می فرماید: به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند، این برای آنها پاکیزه تر است و خدا به آنچه می کنند، آگاه است. 💠چشم پوشی زنان: و پس از آن فرمود: به زنان با ایمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند. 🔸داشتيم با بچه ها حرف ميزديم. ابراهيم دراتاق ديگري تنها نشسته و توي حال خودش بود! وقتي بچه ها رفتند. آمدم پيش ابراهيم. هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب ديدم هر چند لحظه، سوزني را به صورتش و به پشت پلک چشمش ميزند! يکدفعه با تعجب گفتم: چيکار ميکني داش ابرام؟! تازه متوجه حضور من شد. از جا پريد و از حال خودش خارج شــد! بعد مكثي كرد و گفت: هيچي، هيچي، چيزي نيست! گفتم: به جون ابرام نميشه، بايد بگي برا چي سوزن زدي تو صورتت. مکثي کرد و خيلــي آرام مثل آدم هایی که بغض کرده اند گفت: "ســزاي چشمي که به نامحرم بيفته همينه." آن زمــان نميفهميدم که ابراهيم چه ميکند و اين حرفش چه معني دارد. بعدها وقتی تاريخ زندگي بزرگان را خواندم، ديدم که آنها براي جلوگيري از آلوده شدن به گناه، خودشان را تنبيه ميكردند. 📚 سلام بر ابراهیم / ص۱۸۱ @kanalkomeiliha
❤️ ❤️ 🌷🍃خوشنامِ گمنام🍃🌷 خسته بودم.. .خسته... افکار پریشانم مرا در خود محبوس کرده بود. به فکر فرو رفتم. آه و افسوس از گریه های بی هدف. احساس پشیمانی میکردم از روزهایی که بیهوده گذشت. غم تمام وجودم را فرا گرفته بود، تصویر روی جلد کتاب سلام بر ابراهیم ناگهان لرزه ای به تنم انداخت. ابراهیم هادی،چه زیبای آشنایی!! در خواب و بیداری بودم. انگارچیزی مرا فرا می خواند... درآن لحظات، گویا که ابراهیم روشنگر پس کوچه های تیره و تار زندگی ام بود که بوته های خارپستی را که در قلبم ریشه دوانده بود، با انداختن مهر خوب و خالص بودنش در دلم ریشه کن ساخت و این ابراهیم بود که شراب گوارای ایمان را به وجود تشنه ام نوشاند. ابراهیم، مهر و وصالت را در نیمه های شب برپیشانی ادراکم نشاند و لذت عمق وجود عشقه به حضرت مادر(س) را به ضمیر حریصم چشاند تا از رخت خواب کسالت بار برخیزم و لبیک گوی قم الیل الا قلیلا باشم. پس دوباره جریان خوشنامی این گمنام در رگ هایم جاری شد و مویرگ های اندیشه ام برای خواندن ادامه ی کتاب به حرکت افتادند. اشک دیدگانم عشق مرا به این دوست آسمانی نشان میداد و همین مرا کفایت میکرد. در کوچه های نمناک و خیس خورده ی دلم به راه افتادم و رد و پای ابراهیم را دنبال کردم. او در مسجد دلم بود یا نبود ندانستم. به سمت محراب کلمات رفتم،بر سجاده ی سفید صفحات واژه آی که هادی دل هاست به نماز ایستاده بود و هزاران حرف و هجا درپی او غرق نماز بودند. به نماز ایستادم و گفتم دو رکعت نماز عشق می خوانم به نیابت از خوشنام گمنام قربت الی الله، الله اکبر. درآن لحظات پس از مدت ها ناخودآگاه واژگانی ازجنس ایمان بر لبانم جاری شد @kanalkomeiliha
✳️ یکی از ویژگی های ابراهیم که در برخورد با افراد مختلف درنظر میگرفت «مثبت اندیشی» است. 💯اگر ابراهیم با شخصی دوست میشد که آن شخص اشتباهاتی داشت، دیگران به او اعتراض میکردند. اما ابراهیم نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح میکرد و نقاط ضعف را مطرح نمیکرد. ✅ ابراهیم بدون اینکه حرفی بزند و امر و نهی کند، با عمل، کاری میکرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند. 💐 ابراهیم به این دستور اهلبیت دقیقا عمل میکرد که میفرمایند: «مردم را به وسیله ای غیر از زبان، به سوی خدا دعوت کنید.» @kanalkomeiliha 📚سلام بر ابراهیم2
‍ ‍ از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند که ارادات و علاقه قلبی به ابراهیم هادی داشتند. 🌷شهیدمهدی عزیزی همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، کتاب را خوانده بود و هر وقت از کنار تصویر او رد می شد سلام میکرد. 🌷سید میلاد مصطفوی هرطور بود در راهیان نور به کانال کمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌کرد. 🌷عباس دانشگر هرزمان یکی از اساتید دانشگاه که همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید. 🌷هادی ذوالفقاری که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری 🌷شهید علی امرایی بیشتر کتابها را خوانده بود و در کنار مزار یادبودش عکس یادگاری گرفت. 🌷حمید اسداللهی از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرکز خاصی داشت. اما یکی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه کرد و گفت: برای اوقات بیکاری رزمندگان احتیاج به کتاب داریم. تعداد زیادی از کتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد. بعدها از برکات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و... در مراسم روز جوان، مرتضی عطایی که یکی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد. 🌷مرتضی نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به کاروان شهدا پیوست . و خیلی های دیگر ...🌹 این قصه سر دراز دارد ... @kanalkomeiliha
📚بنده مبلغ این کتاب هستم! 🔻با مطالعۀ کتاب "سلام بر ابراهیم" نگاه و رفتارتان عوض می‌شود. به جوان‌هایی که اهل تفریح و خوشگذرانی هستند، پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخوانند. افسانه‌های فیلم‌های اکشن غربی به پای داستان‌های جذاب زندگی شهید نمی‌رسند. 👤علیرضا پناهیان ۹۴/۳/۸ @kanalkomeiliha
🌺پیامبر (ص) میفرمایند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند، ایمان کامل تری دارد. 📘 الحکم الظاهره، ج2/ ص280 در روزهای اول جنگ در سر پل ذهاب به ابراهیم گفتم؛ برادر هادی، حقوق شما آماده است و هر وقت صلاح بدانی بیا و بگیر. در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی می ری تهران!؟ گفتم: آخره هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو می نویسم، تهران رفتی حقوقم رو در این خونه ها بده! من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرو دار بودند. 📚 سلام بر ابراهیم1 / ص92 @kanalkomeiliha
🔴صدای بلندگو را اجازه نمی داد زیاد کنند. توی مداحی داد نمی زد. وقتی هنوز هیئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت داخل محل هیئت می چرخاند تا همسایه ها اذیت نشوند. 🔴اجازه نمی داد رفقای جوان، که شور و حال بیشتری دارند، تا دیر وقت در هیئت عمومی عزاداری را ادامه دهند. مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزای اهل بیت اذیت نشوند. 🔴همچنین زمانی که هنوز چراغ روشن نشده بود هیئت را ترک می کرد. علت این کار او را بعدها فهمیدم. وقتی شاهد بودم دوستان هیئتی، بعد از هیئت مشغول شوخی و خنده و... میشدند و به تعبیری بیشتر اندوخته معنوی خود را از دست می دهند. 📚کتاب سلام بر ابراهیم2 @kanalkomeiliha
🌸به نام خدا🌸 در دوران مجروحيــت ابراهيم به يکــي از زورخانه هاي تهران رفتيم. ما در گوشه اي نشستيم. با وارد شدن هر پيشکسوت صداي زنگ مرشد به صدا در مي آمد و کار ورزش چند لحظه اي قطع ميشــد. تازه وارد هم دستي از دور براي ورزشکاران نشان ميداد و با لبخندي بر لب، درگوشه اي مينشست. ابراهيم با دقت به حركات مردم نگاه ميكرد، بعد هم برگشت و آرام به من گفت: اين ها را ببين که چطور از صداي زنگ خوشحال ميشوند. بعد ادامه داد: بعضي از آدمها عاشق زنگ زورخانه اند. اينها اگر اينقدر که عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا ميشدند، ديگر روي زمين نبودند. بلكه در آسمانها راه ميرفتند! بعد گفت: دنيا همين است، "تا آدم عاشق دنياست و به اين دنيا چسبيده، حال و روزش همين است." اما اگر انســان سرش را به ســمت آســمان بالا بياورد و کارهايش را براي انجام دهد، مطمئن باش زندگيش عوض ميشــود و تازه معني زندگي كردن را ميفهمد.‌‌‌ 📚 سلام بر ابراهیم۱ @kanalkomeiliha
🌹🌸هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد مے ڪننـد. بیاد 🌷 ☑️ سلام بر ابراهیم @kanalkomeiliha